❤️🍃❤️
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
هـــرشبــــــ #صلواتـــــخـ ـاصامـــامرضـــا ع
بــہنیـــابتــــشهـــــداو #شهیــــد_اکبر_شهریاری
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
خاڪریزشهـدا
از کرخه تا شام: 🌹بسم ربــــّ الشهـــ🌹ـــدا و الصدیقین 🌸🍃بی تو هرگز 🌸🍃 قسمت هفتاد و دوم: بخشنده با
🌹بسم ربــــّ الشهـــ🌹ـــدا و الصدیقین
🌸🍃بی تو هرگز🌸🍃
قسمت هفتاد و سوم: متاسفم
🍃حرفش که تموم شد ... هنوز توی شوک بودم ... 2 سال از بحثی که بین مون در گرفت، گذشته بود ... فکر می کردم همه چیز تموم شده اما اینطور نبود ...
🍃لحظات سختی بود ... واقعا نمی دونستم باید چی بگم ... برعکس قبل ... این بار، موضوع ازدواج بود ...
نفسم از ته چاه در می اومد ... به زحمت ذهنم رو جمع و جور کردم ...
🍃- دکتر دایسون ... من در گذشته ... به عنوان یه پزشک ماهر و یک استاد ... و به عنوان یک شخصیت قابل احترام ... برای شما احترام قائل بودم ... در حال حاضر هم ... عمیقا و از صمیم قلب، این شخصیت و رفتار جدیدتون رو تحسین می کنم ...
نفسم بند اومد ...
🍃- اما مشکل بزرگی وجود داره که به خاطر اون ... فقط می تونم بگم ... متاسفم ...
چهره اش گرفته شد ... سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد ...
🍃- اگر این مشکل ... فقط مسلمان نبودن منه ... من تقریبا 7 ماهی هست که مسلمان شدم ... این رو هم باید اضافه کنم ... تصمیم من و اسلام آوردنم ... کوچک ترین ارتباطی با علاقه من به شما نداره ... شما همچنان مثل گذشته آزاد هستید ... چه من رو انتخاب کنید ... چه پاسخ تون مثل قبل، منفی باشه ... من کاملا به تصمیم شما احترام می گذارم ... و حتی اگر خلاف احساس من، باشه ... هرگز باعث ناراحتی تون در زندگی و بیمارستان نمیشم ...
🍃با شنیدن این جملات شوک شدیدتری بهم وارد شد ... تپش قلبم رو توی شقیقه و دهنم حس می کردم ... مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم ... هرگز فکرش رو هم نمی کردم ... یان دایسون ... یک روز مسلمان بشه ...
ادامه دارد...
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
خاڪریزشهـدا
🌹بسم ربــــّ الشهـــ🌹ـــدا و الصدیقین 🌸🍃بی تو هرگز🌸🍃 قسمت هفتاد و سوم: متاسفم 🍃حرفش که تموم شد .
🌹بسم ربــــّ الشهـــ🌹ـــدا و الصدیقین
🌸🍃بی تو هرگز🌸🍃
قسمت هفتاد و چهارم : عشق یا هوس
🍃مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم ... حقیقت این بود که من هم توی اون مدت به دکتر دایسون علاقه مند شده بودم... اما فاصله ما ... فاصله زمین و آسمان بود ... و من در تصمیمم مصمم ... و من هر بار، خیلی محکم و جدی ... و بدون پشیمانی روی احساسم پا گذاشته بودم ... اما حالا...
به زحمت ذهنم رو جمع کردم ...
🍃- بعد از حرف هایی که اون روز زدیم ... فکر می کردم ...
دیگه صدام در نیومد ...
🍃- نمی تونم بگم ... حقیقتا چه روزها و لحظات سختی رو گذروندم ... حرف های شما از یک طرف ... و علاقه من از طرف دیگه ... داشت از درون، ذهن و روحم رو می خورد ... تمام عقل و افکارم رو بهم می ریخت ... گاهی به شدت از شما متنفر می شدم ... و به خاطر علاقه ای که به شما پیدا کرده بودم ... خودم رو لعنت می کردم ... اما اراده خدا به سمت دیگه ای بود ... همون حرف ها و شخصیت شما ... و گاهی این تنفر ... باعث شد نسبت به همه چیز کنجکاو بشم ... اسلام، مبنای تفکر و ایدئولوژی های فکریش ... شخصیتی که در عین تنفری که۹ ازش پیدا کرده بودم ... نمی تونستم حتی یه لحظه بهش فکر نکنم ...
دستش رو آورد بالا، توی صورتش ... و مکث کرد ...
🍃- من در مورد خدا و اسلام تحقیق کردم ... و این ... نتیجه اون تحقیقات شد ... من سعی کردم خودم رو با توجه به دستورات اسلام، تصحیح کنم ... و امروز ... پیشنهاد من، نه مثل گذشته ... که به رسم اسلام ... از شما خواستگاری می کنم ...
🍃هر چند روز اولی که توی حیاط به شما پیشنهاد دادم ... حق با شما بود ... و من با یک هوس و حس کنجکاوی نسبت به شخصیت شما، به سمت شما کشیده شده بودم ... اما احساس امروز من، یک هوس سطحی و کنجکاوانه نیست... عشق، تفکر و احترام من نسبت به شما و شخصیت شما ... من رو اینجا کشیده تا از شما خواستگاری کنم ...
🍃و یک عذرخواهی هم به شما بدهکارم ... در کنار تمام اهانت هایی که به شما و تفکر شما کردم ... و شما صبورانه برخورد کردید ... من هرگز نباید به پدرتون اهانت میکردم
ادامه دارد...
🌹هدیه به همه شهدا صلوات 🌹
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
هوای مهدی فاطمه (س) رو داشته باشید...
خیلی تنها ست ...
😔😔😔
دمتون حیدری
شبتون مهدوی
یا علی✋
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
هدایت شده از خاڪریزشهـدا
#قرار_عاشقی
#صبحگاهی_را_با_شهدا_آغاز_میکنیم
#بسم_الله
❣❣❣❣❣❣
❣زیارت "شهــــــداء"❣
بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
🌹السَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
🌹 السَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
🌹 السَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌹السَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
🌹السَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌹 السَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
🌹 السَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
🌹السَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
❣❣❣❣❣❣
🌹 هدیہ بہ ارواح طیبہ شهدا صلوات🌹
🌸اللهم عجل لوليک الفرج🌺
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
🍃🌹🌹🍃🌹🌹🍃
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز مهمان شهید شهرام زلفی هستیم🌹
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
شهید زلفی در هشتم مهرماه 1357 در تهران و در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. دوران تحصیلات را در تهران گذراند. با قبول شدن در آزمون سراسری در رشته علوم سیاسی وارد دانشگاه شد، در مقطع کارشناسی فارغ التحصیل شد و سپس به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد.
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
در تاریخ 21/9/83 پس از ورود به مجموعه سپاه و با گذرندان دوره عمومی در سال 85 به دوره چهارم صابرین اعزام شد و با توکل به خدا دوره سخت و طاقت فرسای آموزشی صابرین را پشت سر گذاشت.
در دوران مسئولیت شهید شوشتری در جنوب شرق کشور شهید شفیع پور، شهید زلفی و شهید نوزاد و جمعی دیگر از نیروهای صابرین همراه او شدند که خدمات برجسته این عزیزان در منطقه بلوچستان بر همگان آشکار است.
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
شهید زلفی به همراه دیگر شهدای وحدت در تاریخ 26/7/1388 در یک عملیات تروریستی در منطقه پیشین شهرستان سرباز به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
#تلنگر
🔴 چرا باید #خجالت بکشم ؟!
❌۱ - ﻭﻗﺘﯽ عده ای از ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻥ #ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺑﺎﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺭﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻠﺸﺎﻥ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﮑﺸﻨﺪ . را😕
✅ چرا ﺍﺯ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻥ #ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺭ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻠﻢ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ؟ ....!
❌ ۲- ﻭﻗﺘﯽ عده ای از ﭘﺴﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦ #ﺍﺑﺮﻭﯼ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺑﻨﺪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺑﺼﻮﺭﺗﺸﺎﻥ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﮑﺸﻨﺪ .
✅ ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺍﺯ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ #ﻣﺤﺎﺳﻦ ﻭ #ﺭﯾﺶ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ؟ ...!😌
❌ ۳ - ﻭﻗﺘﯽ عده ای #ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ #ﺯﯾﻨﺖ ﻭ ﺍﻧﺪﺍﻣﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﮑﺸﻨﺪ .💃
✅ ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺍﺯ #ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻥ ﺑﺪﻧﻢ ﻭ #ﺭﻋﺎﯾﺖ #ﺣﺠﺎﺏ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ؟
❌۴ - ﻭﻗﺘﯽ عده ای از ﭘﺴﺮﺍﻥ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺍﺯ #ﺗﻘﻠﯿﺪ ﺍﺯ ﻫﻨﺮﭘﯿﺸﮕﺎﻥ #ﻓﺎﺳﺪ #ﻏﺮﺑﯽ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﮑﺸﻨﺪ .☹
✅ ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﻭﻯ ﺍﺯ ﺳﻨﺖ #ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﻡ ﻭ #امامان معصومم ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ؟ ...!🤗
❌۵ - ﻭﻗﺘﯽ بعضی از ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻦ ﻫﺮ #ﺧﺰﻋﺒﻼﺗﯽ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﮑﺸﻨﺪ 😕
✅ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ و خواندن #احادیث اهل بیت (علیهم السلام) ﺩﺭﺟﻤﻊ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ؟ ...!😍
❌ ۶- ﻭﻗﺘﯽ ﺟﺎﻫﻼﻥ ﺍﺯ ﺁﯾﯿﻦ ﻫﺎﯼ #ﺧﺮﺍﻓﯽ ﻭ ﭘﻮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺠﻮﺳﯿﺖ ﻭ #تفکر بظاهر #روشن_فکرانه ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﮑﺸﻨﺪ .
✅ ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺍﺯ #ﺩﻓﺎﻉ_اﺯ_ﺍﺳﻼم_ﭘﺎﮎ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ؟ ...!💪
❌ ۷ - ﻭﻗﺘﯽ عده ای از ﭘﺴﺮﺍﻥ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺍﺯ #ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ #ﻧﺎﻣﺤﺮﻣﺎﻥ ﺩﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﮑﺸﻨﺪ و با هم در پارک آب بازی می کنند!!!
✅ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﺮﺩﻥ ﺑﻪ #ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺳﺮ ﺧﻮﯾﺶ ﺟﻠﻮﯼ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ؟ ...!😊
❌ ۸ - ﻭﻗﺘﯽ عده ای ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻓﺎﺳﺪ ﺍﺯ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﻓﺴﺎﺩ ﻭ #ﻫﺮﺯﮔﯽ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﮑﺸﻨﺪ 👨❤💋👨
✅ ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﺒﻠﯿﻎ #ﺩﯾﻦ ﭘﺎﮐﻢ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ؟ ...!😉
❌۹- ﺍﯼ ﻋﺎﻗﻼﻥ !! ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻧﺸﺮ ﺑﺪﯼ ﻫﺎ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ،
✅ ☝چرا ﺍﺯ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﭘﺎﮐﯽ ﻫﺎ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﯿﻢ؟! ....!?🤔
#اندکی_تامل
#خجالت
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
منٺِ چادرتان را بڪشد
جبرائیل…
تونـگو چادر مشکی⚫️
ڪه بگو پَر دارے🕊
عصمٺالله شدن😇
ڪار ڪسے غیر تو نیسٺ👌🏻
و تو این ارثیہ از #حضرٺ_مادر دارے❤️
#کلنافداکیازهـرا(س)
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
#طنز_جبهه
🔴آفتابه مهاجم
🔶بین تانکر آب تا دستشویی فاصله بود. آفتابه را پر کرده بود و داشت می دوید. صدای سوتی شنید و دراز کشید. آب ریخت روی زمین ولی از خمپاره خبری نبود.
🔶برگشت دوباره پرش کرد و باز صدای سوت و همان ماجرا. باز هم داشت تکرار می کرد که یکی فهمید ماجرا از چه قرار است. موقع دویدن باد می پیچید تو لوله آفتابه سوت می کشید.
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
🍂
#خاطرات
🔻 تبحر در میدان تیر
با آن که یک دست خود را در راه خدا داده بود، اما هرگز از این نظر احساس ضعفی در دل نداشت. با همان یک دست خود، تمامی توان خویش را در راه مبارزه در میدان نبرد به کار می گرفت و براستی که در وجود خود حماسه ها داشت.
به پشت پادگان کرخه رفته بودیم تا گردان آموزش های لازم را جهت شرکت در عملیاتی در همان منطقه، به بچه ها بدهد.
پس از اتمام آموزش ها، گردان را به میدان تیر بردند تا بچه ها هر کدام با سلاح خود تیراندازی کنند. حاج اسماعیل که آن وقت ها تازه از سفر مکه آمده بود، در صف آرپی جی زن ها قرار گرفت. برای آرپی جی زن ها شیاری در دامنه کوهی که مقابل بچه ها بود، مشخص شد. تمام بچه ها شلیک کردند ولی فقط یکی از آنها توانست به هدف بزند.
حاج اسماعیل نفر آخر بود. با یک دست شلیک کرد و درست شیار کوه را مورد هدف قرار داد. صدای تکبیر بچه ها فضا را پر کرد. این حاج اسماعیل بود که با یک دست و با این که مدتها تمرین نکرده بود و تازه از سفر حج آمده بود، بهتر از بقیه بچه ها آرپی جی خود را به هدف زد.
(مهدی زهره بخش)
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
#سیره_شهدا
یه روز ازم پرسید:
چرا کار نظامی نمیکنی؟
به شوخی گفتم:
صبر کن سردار هم میشم! بابا منو راه نمیدن که
گفت : به قول سردار ناصری که توی جمع یگان عملیات ویژه سپاه صحبت میکرد ، ما باید برای سپاه حضرت حجت آماده بشیم...باید رزم بلد بود...باید جنگ بلد بود...حضرت حجت جنگجو میخواد...
شعار ما فقط اینه اللهم عجل لولیک الفرج
اما وقتی حضرت حجت ظهور کنه میتونیم توی سپاه حضرت خدمت کنیم و بجنگیم؟ چیزی از هنر جنگیدن بلدیم؟
اونقدر جوابش دندون شکن بود که من ساکت موندم... یعنی اصلا جوابی نداشتم درمقابل حرفش...
چند لحظه بعد گفتم:
313 نفر هستن دیگه!..از ما بهترون تا دلت بخواد هستن!
گفت:
کی مثلا؟!! کی فکر میکرد عقیل بختیاری یا رسول و باقی شهدا شهید بشن؟!
اما شهید شدن و جزو 313 شدن به قول خودت...
مدافع حرم
#شهیدمحمدرضا_دهقان
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
#دلنوشته
❌میدانی آقاجان❗️
#خواب_مانده ایم 😔😔
✨👈ازهمان روز اول همان روز در سقیفه
همان موقع کنار در خانه
میدانی اگر خواب نبودیم😔
👈کار به پهلوی مادر نمیرسید😔
👈به خار در چشمان پدر نمیرسید😔
👈به جگرِ سوخته مجتبی😔
👈به ظهر عاشورا😔
👈به زندان😔
👈به زهر😔
👈به غربت یتیمی نمیرسید
❌👈 اگرخواب نبودیم❗️
❌👈 کار به انتظار شما نمیرسید...😔
❗️#بیــــــدار_شــویــــــم❗️
❌👈تاحالا دقت کردید دعاهای امام زمان عج عموما بعد از بیدارشدن از خوابه؟! (عهد.ندبه)
❌👈در ""انجیــــــــــل"" میگوید:
❗️❗️برحذر باشید و #بیــــــدار_شده و #دعـــا_کنید , زیرا نمی دانید آنوقت کی فرامیرسد! مبادا ناگهان آمده و شما را خفته بیابد ❗️❗️
❌👈منظور وهدف چیست؟
👈میگوید:
❌👈 #بیــــــــــــدار_شوید , #که_همگی_در_خوابیـــــــد!!
👈حتی در #انجیــــــــل هم گفته
❌👈 این بیدار شدن از خواب, میخواهد به ما بفهماند, این یکی, ظهورش بیداری میخواهد.
❌👈از این #خواب_فرهنگی باید بیدار شویم گول #شعبده_های_شیطانی رو نخوریم و #منتظر_واقعی_باشیم .
"اللهم عجل لولیک الفرج
❤🍃❤
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
هـــرشبــــــ #صلواتـــــخـ ـاصامـــامرضـــا ع
بــہنیـــابتــــشهـــــداو #شهیــــد_شهرام_زلفی
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد
ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد
گوش به فرمان تو ای رهبر آزاده ایم
لب تو اگر تر بکنی ما همه آماده ایم
پرچم دشمن شب و روز زیر لگدهای ماست
خامنه ای رهبر ما سید و مولای ماست
ما همه سرباز تواییم ای همه ی جان و تن
هم به فدای تو هم و جان به فدای وطن
وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد
ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد
گوش به فرمان تو ای رهبر آزاده ایم
لب تو اگر تر بکنی ما همه آماده ایم
#جانم_فدای_سید_علی #رهبرم #عشق #حزب_الله #انقلابی_ام #ایستاده_ایم #چشم_دشمناش_کور😝
@khaterat_shohada
خاڪریزشهـدا
🌹بسم ربــــّ الشهـــ🌹ـــدا و الصدیقین 🌸🍃بی تو هرگز🌸🍃 قسمت هفتاد و چهارم : عشق یا هوس 🍃مغزم از کا
🌹بسم ربــــّ الشهـــ🌹ـــدا و الصدیقین
🌸🍃 بی تو هرگز 🌸🍃
قسمت هفتاد و پنجم: پاسخ یک نذر
🍃 اون، صادقانه و بی پروا، تمام حرف هاش رو زد ... و من به تک تک اونها گوش کردم ... و قرار شد روی پیشنهادش فکر کنم... وقتی از سر میز بلند شدم لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد ...
🍃 - هر چند نمی دونم پاسخ شما به من چیه ... اما حقیقتا خوشحالم ... بعد از چهار سال و نیم تلاش ... بالاخره حاضر شدید به من فکر کنید ...
🍃 از طرفی به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بودم ... ولی می ترسیدم که مناسب هم نباشیم ... از یه طرف، اون یه تازه مسلمان از سرزمینی با روابط آزاد بود ... و من یک دختر ایرانی از خانواده ای نجیب با عفت اخلاقی ... و نمی دونستم خانواده و دیگران چه واکنشی نشون میدن ...
🍃 برگشتم خونه ... و بدون اینکه لباسم رو عوض کنم ... بی حال و بی رمق ... همون طوری ولا شدم روی تخت ...
🍃 - کجایی بابا؟ ... حالا چه کار کنم؟ ... چه جوابی بدم؟ ... با کی حرف بزنم و مشورت کنم؟ ... الان بیشتر از هر لحظه ای توی زندگیم بهت احتیاج دارم ... بیای و دستم رو بگیری و یه عنوان یه مرد، راهنماییم کنی ...
🍃 بی اختیار گریه می کردم و با پدرم حرف می زدم ...
🍃 چهل روز نذر کردم ... اول به خدا و بعد به پدرم توسل کردم ... گفتم هر چه بادا باد ... امرم رو به خدا می سپارم ...
🍃 اما هر چه می گذشت ... محبت یان دایسون، بیشتر از قبل توی قلبم شکل می گرفت ... تا جایی که ترسیدم ...
🍃 - خدایا! حالا اگر نظر شما و پدرم خلاف دلم باشه چی؟ ..
🍃 روز چهلم از راه رسید ... تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم قم ... و بخوام برام استخاره کنن ... قبل از فشار دادن دکمه ها ... نشستم روی مبل و چشم هام رو بستم ...
🍃 - خدایا! ... اگر نظر شما و پدرم خلاف دل منه ... فقط از درگاهت قدرت و توانایی می خوام ... من، مطیع امر توئم ...
و دکمه روی تلفن رو فشار دادم ...
🍃 " همان گونه که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم ... بر تو نیز روحی را به فرمان خود، وحی کردیم ... تو پیش از این نمی دانستی کتاب و ایمان چیست ... ولی ما آن را نوری قرا دادیم که به وسیله آن ... هر کسی از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می کنیم ... و تو مسلما به سوی راه راست هدایت می کنی "
سوره شوری ... آیه 52
🍃 و این ... پاسخ نذر 40 روزه من بود...🍃
ادامه دارد...
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
خاڪریزشهـدا
🌹بسم ربــــّ الشهـــ🌹ـــدا و الصدیقین 🌸🍃 بی تو هرگز 🌸🍃 قسمت هفتاد و پنجم: پاسخ یک نذر 🍃 اون،
🌹بسم ربــــّ الشهـــ🌹ـــدا و الصدیقین
🌸🍃بی تو هر گز 🌸🍃
قسمت هفتاد و ششم و .. قسمت آخر: مبارکه ان شاء الله
🍃 تلفن رو قطع کردم ... و از شدت شادی رفتم سجده ... خیلی خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو تایید می کنه ...
اما در اوج شادی ... یهو دلم گرفت ...
🍃 گوشی توی دستم بود و می خواستم زنگ بزنم ایران ... ولی بغض، راه گلوم رو سد کرد ... و اشک بی اختیار از چشم هام پایین اومد ...
🍃 وقتی مریم عروس شد ... و با چشم های پر اشک گفت ... با اجازه پدرم ... بله ...
🍃 هیچ صدای جواب و اجازه ای از طرف پدر نیومد ... هر دومون گریه کردیم ... از داغ سکوت پدر ...
🍃 از اون به بعد ... هر وقت شهید گمنام می آوردن و ما می رفتیم بالای سر تابوت ها ... روی تک تک شون دست می کشیدم و می گفتم ...
🍃 - بابا کی برمی گردی؟ ... توی عروسی، این پدره که دست دخترش رو توی دست داماد می گذاره ... تو که نیستی تا دستم رو بگیری ... تو که نیستی تا من جواب تایید رو از زیونت بشنوم ... حداقل قبل عروسیم برگرد ... حتی یه تیکه استخون یا یه تیکه پلاک ... هیچی نمی خوام ... فقط برگرد...
گوشی توی دستم ... ساعت ها، فقط گریه می کردم ...
🍃 بالاخره زنگ زدم ... بعد از سلام و احوال پرسی ... ماجرای خواستگاری یان دایسون رو مطرح کردم ... اما سکوت عمیقی، پشت تلفن رو فرا گرفت ... اول فکر کردم، تماس قطع شده اما وقتی بیشتر دقت کردم ... حس کردم مادر داره خیلی آروم گریه می کنه ...
بالاخره سکوت رو شکست ...
🍃 - زمانی که علی شهید شد و تو ... تب سنگینی کردی ... من سپردمت به علی ... همه چیزت رو ... تو هم سر قولت موندی و به عهدت وفا کردی ...
بغض دوباره راه گلوش رو بست ...
🍃 - حدود 10 شب پیش ... علی اومد توی خوابم و همه چیز رو تعریف کرد ... گفت به زینبم بگو ... من، تو رو بردم و دستتون رو توی دست هم میزارم ... توکل بر خدا ... مبارکه ...
گریه امان هر دومون رو برید ...
🍃 - زینبم ... نیازی به بحث و خواستگاری مجدد نیست ... جواب همونه که پدرت گفت ... مبارکه ان شاء الله ...
🍃 دیگه نتونستم تلفن رو نگهدارم و بدون خداحافظی قطع کردم... اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... تمام پهنای صورتم اشک بود ...
🍃 همون شب با یان تماس گرفتم و همه چیز رو براش تعریف کردم ... فکر کنم ... من اولین دختری بودم که موقع دادن جواب مثبت ... عروس و داماد ... هر دو گریه می کردن ...
🍃 توی اولین فرصت، اومدیم ایران ... پدر و مادرش حاضر نشدن توی عروسی ما شرکت کنن ... مراسم ساده ای که ماه عسلش ... سفر 10 روزه مشهد ... و یک هفته ای جنوب بود ...
🍃 هیچ وقت به کسی نگفته بودم ... اما همیشه دلم می خواست با مردی ازدواج کنم که از جنس پدرم باشه ... توی فکه ... تازه فهمیدم ... چقدر زیبا ... داشت ندیده ... رنگ پدرم رو به خودش می گرفت ...
🌹جهت شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
خاڪریزشهـدا
🌹بسم ربــــّ الشهـــ🌹ـــدا و الصدیقین 🌸🍃بی تو هر گز 🌸🍃 قسمت هفتاد و ششم و .. قسمت آخر: مبارکه ان
🌸#پی نوشت : خانم دکتر سیده حسینی هم اکنون در انگلستان زندگی می کنند و تا کنون هفده نفر را به دین مبین اسلام دعوت کرده اند. هفده نفر از طریق ایشون به لطف خدا مسلمان شده اند.🌸
نثار روح شهید سید علی حسینی و شهدای جاویدالاثر صلوات
#پایان_رمان