منٺِ چادرتان را بڪشد
جبرائیل…
تونـگو چادر مشکی⚫️
ڪه بگو پَر دارے🕊
عصمٺالله شدن😇
ڪار ڪسے غیر تو نیسٺ👌🏻
و تو این ارثیہ از #حضرٺ_مادر دارے❤️
#کلنافداکیازهـرا(س)
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
#طنز_جبهه
🔴آفتابه مهاجم
🔶بین تانکر آب تا دستشویی فاصله بود. آفتابه را پر کرده بود و داشت می دوید. صدای سوتی شنید و دراز کشید. آب ریخت روی زمین ولی از خمپاره خبری نبود.
🔶برگشت دوباره پرش کرد و باز صدای سوت و همان ماجرا. باز هم داشت تکرار می کرد که یکی فهمید ماجرا از چه قرار است. موقع دویدن باد می پیچید تو لوله آفتابه سوت می کشید.
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
🍂
#خاطرات
🔻 تبحر در میدان تیر
با آن که یک دست خود را در راه خدا داده بود، اما هرگز از این نظر احساس ضعفی در دل نداشت. با همان یک دست خود، تمامی توان خویش را در راه مبارزه در میدان نبرد به کار می گرفت و براستی که در وجود خود حماسه ها داشت.
به پشت پادگان کرخه رفته بودیم تا گردان آموزش های لازم را جهت شرکت در عملیاتی در همان منطقه، به بچه ها بدهد.
پس از اتمام آموزش ها، گردان را به میدان تیر بردند تا بچه ها هر کدام با سلاح خود تیراندازی کنند. حاج اسماعیل که آن وقت ها تازه از سفر مکه آمده بود، در صف آرپی جی زن ها قرار گرفت. برای آرپی جی زن ها شیاری در دامنه کوهی که مقابل بچه ها بود، مشخص شد. تمام بچه ها شلیک کردند ولی فقط یکی از آنها توانست به هدف بزند.
حاج اسماعیل نفر آخر بود. با یک دست شلیک کرد و درست شیار کوه را مورد هدف قرار داد. صدای تکبیر بچه ها فضا را پر کرد. این حاج اسماعیل بود که با یک دست و با این که مدتها تمرین نکرده بود و تازه از سفر حج آمده بود، بهتر از بقیه بچه ها آرپی جی خود را به هدف زد.
(مهدی زهره بخش)
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
#سیره_شهدا
یه روز ازم پرسید:
چرا کار نظامی نمیکنی؟
به شوخی گفتم:
صبر کن سردار هم میشم! بابا منو راه نمیدن که
گفت : به قول سردار ناصری که توی جمع یگان عملیات ویژه سپاه صحبت میکرد ، ما باید برای سپاه حضرت حجت آماده بشیم...باید رزم بلد بود...باید جنگ بلد بود...حضرت حجت جنگجو میخواد...
شعار ما فقط اینه اللهم عجل لولیک الفرج
اما وقتی حضرت حجت ظهور کنه میتونیم توی سپاه حضرت خدمت کنیم و بجنگیم؟ چیزی از هنر جنگیدن بلدیم؟
اونقدر جوابش دندون شکن بود که من ساکت موندم... یعنی اصلا جوابی نداشتم درمقابل حرفش...
چند لحظه بعد گفتم:
313 نفر هستن دیگه!..از ما بهترون تا دلت بخواد هستن!
گفت:
کی مثلا؟!! کی فکر میکرد عقیل بختیاری یا رسول و باقی شهدا شهید بشن؟!
اما شهید شدن و جزو 313 شدن به قول خودت...
مدافع حرم
#شهیدمحمدرضا_دهقان
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
#دلنوشته
❌میدانی آقاجان❗️
#خواب_مانده ایم 😔😔
✨👈ازهمان روز اول همان روز در سقیفه
همان موقع کنار در خانه
میدانی اگر خواب نبودیم😔
👈کار به پهلوی مادر نمیرسید😔
👈به خار در چشمان پدر نمیرسید😔
👈به جگرِ سوخته مجتبی😔
👈به ظهر عاشورا😔
👈به زندان😔
👈به زهر😔
👈به غربت یتیمی نمیرسید
❌👈 اگرخواب نبودیم❗️
❌👈 کار به انتظار شما نمیرسید...😔
❗️#بیــــــدار_شــویــــــم❗️
❌👈تاحالا دقت کردید دعاهای امام زمان عج عموما بعد از بیدارشدن از خوابه؟! (عهد.ندبه)
❌👈در ""انجیــــــــــل"" میگوید:
❗️❗️برحذر باشید و #بیــــــدار_شده و #دعـــا_کنید , زیرا نمی دانید آنوقت کی فرامیرسد! مبادا ناگهان آمده و شما را خفته بیابد ❗️❗️
❌👈منظور وهدف چیست؟
👈میگوید:
❌👈 #بیــــــــــــدار_شوید , #که_همگی_در_خوابیـــــــد!!
👈حتی در #انجیــــــــل هم گفته
❌👈 این بیدار شدن از خواب, میخواهد به ما بفهماند, این یکی, ظهورش بیداری میخواهد.
❌👈از این #خواب_فرهنگی باید بیدار شویم گول #شعبده_های_شیطانی رو نخوریم و #منتظر_واقعی_باشیم .
"اللهم عجل لولیک الفرج
❤🍃❤
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
هـــرشبــــــ #صلواتـــــخـ ـاصامـــامرضـــا ع
بــہنیـــابتــــشهـــــداو #شهیــــد_شهرام_زلفی
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد
ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد
گوش به فرمان تو ای رهبر آزاده ایم
لب تو اگر تر بکنی ما همه آماده ایم
پرچم دشمن شب و روز زیر لگدهای ماست
خامنه ای رهبر ما سید و مولای ماست
ما همه سرباز تواییم ای همه ی جان و تن
هم به فدای تو هم و جان به فدای وطن
وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد
ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد
گوش به فرمان تو ای رهبر آزاده ایم
لب تو اگر تر بکنی ما همه آماده ایم
#جانم_فدای_سید_علی #رهبرم #عشق #حزب_الله #انقلابی_ام #ایستاده_ایم #چشم_دشمناش_کور😝
@khaterat_shohada
خاڪریزشهـدا
🌹بسم ربــــّ الشهـــ🌹ـــدا و الصدیقین 🌸🍃بی تو هرگز🌸🍃 قسمت هفتاد و چهارم : عشق یا هوس 🍃مغزم از کا
🌹بسم ربــــّ الشهـــ🌹ـــدا و الصدیقین
🌸🍃 بی تو هرگز 🌸🍃
قسمت هفتاد و پنجم: پاسخ یک نذر
🍃 اون، صادقانه و بی پروا، تمام حرف هاش رو زد ... و من به تک تک اونها گوش کردم ... و قرار شد روی پیشنهادش فکر کنم... وقتی از سر میز بلند شدم لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد ...
🍃 - هر چند نمی دونم پاسخ شما به من چیه ... اما حقیقتا خوشحالم ... بعد از چهار سال و نیم تلاش ... بالاخره حاضر شدید به من فکر کنید ...
🍃 از طرفی به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بودم ... ولی می ترسیدم که مناسب هم نباشیم ... از یه طرف، اون یه تازه مسلمان از سرزمینی با روابط آزاد بود ... و من یک دختر ایرانی از خانواده ای نجیب با عفت اخلاقی ... و نمی دونستم خانواده و دیگران چه واکنشی نشون میدن ...
🍃 برگشتم خونه ... و بدون اینکه لباسم رو عوض کنم ... بی حال و بی رمق ... همون طوری ولا شدم روی تخت ...
🍃 - کجایی بابا؟ ... حالا چه کار کنم؟ ... چه جوابی بدم؟ ... با کی حرف بزنم و مشورت کنم؟ ... الان بیشتر از هر لحظه ای توی زندگیم بهت احتیاج دارم ... بیای و دستم رو بگیری و یه عنوان یه مرد، راهنماییم کنی ...
🍃 بی اختیار گریه می کردم و با پدرم حرف می زدم ...
🍃 چهل روز نذر کردم ... اول به خدا و بعد به پدرم توسل کردم ... گفتم هر چه بادا باد ... امرم رو به خدا می سپارم ...
🍃 اما هر چه می گذشت ... محبت یان دایسون، بیشتر از قبل توی قلبم شکل می گرفت ... تا جایی که ترسیدم ...
🍃 - خدایا! حالا اگر نظر شما و پدرم خلاف دلم باشه چی؟ ..
🍃 روز چهلم از راه رسید ... تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم قم ... و بخوام برام استخاره کنن ... قبل از فشار دادن دکمه ها ... نشستم روی مبل و چشم هام رو بستم ...
🍃 - خدایا! ... اگر نظر شما و پدرم خلاف دل منه ... فقط از درگاهت قدرت و توانایی می خوام ... من، مطیع امر توئم ...
و دکمه روی تلفن رو فشار دادم ...
🍃 " همان گونه که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم ... بر تو نیز روحی را به فرمان خود، وحی کردیم ... تو پیش از این نمی دانستی کتاب و ایمان چیست ... ولی ما آن را نوری قرا دادیم که به وسیله آن ... هر کسی از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می کنیم ... و تو مسلما به سوی راه راست هدایت می کنی "
سوره شوری ... آیه 52
🍃 و این ... پاسخ نذر 40 روزه من بود...🍃
ادامه دارد...
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
خاڪریزشهـدا
🌹بسم ربــــّ الشهـــ🌹ـــدا و الصدیقین 🌸🍃 بی تو هرگز 🌸🍃 قسمت هفتاد و پنجم: پاسخ یک نذر 🍃 اون،
🌹بسم ربــــّ الشهـــ🌹ـــدا و الصدیقین
🌸🍃بی تو هر گز 🌸🍃
قسمت هفتاد و ششم و .. قسمت آخر: مبارکه ان شاء الله
🍃 تلفن رو قطع کردم ... و از شدت شادی رفتم سجده ... خیلی خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو تایید می کنه ...
اما در اوج شادی ... یهو دلم گرفت ...
🍃 گوشی توی دستم بود و می خواستم زنگ بزنم ایران ... ولی بغض، راه گلوم رو سد کرد ... و اشک بی اختیار از چشم هام پایین اومد ...
🍃 وقتی مریم عروس شد ... و با چشم های پر اشک گفت ... با اجازه پدرم ... بله ...
🍃 هیچ صدای جواب و اجازه ای از طرف پدر نیومد ... هر دومون گریه کردیم ... از داغ سکوت پدر ...
🍃 از اون به بعد ... هر وقت شهید گمنام می آوردن و ما می رفتیم بالای سر تابوت ها ... روی تک تک شون دست می کشیدم و می گفتم ...
🍃 - بابا کی برمی گردی؟ ... توی عروسی، این پدره که دست دخترش رو توی دست داماد می گذاره ... تو که نیستی تا دستم رو بگیری ... تو که نیستی تا من جواب تایید رو از زیونت بشنوم ... حداقل قبل عروسیم برگرد ... حتی یه تیکه استخون یا یه تیکه پلاک ... هیچی نمی خوام ... فقط برگرد...
گوشی توی دستم ... ساعت ها، فقط گریه می کردم ...
🍃 بالاخره زنگ زدم ... بعد از سلام و احوال پرسی ... ماجرای خواستگاری یان دایسون رو مطرح کردم ... اما سکوت عمیقی، پشت تلفن رو فرا گرفت ... اول فکر کردم، تماس قطع شده اما وقتی بیشتر دقت کردم ... حس کردم مادر داره خیلی آروم گریه می کنه ...
بالاخره سکوت رو شکست ...
🍃 - زمانی که علی شهید شد و تو ... تب سنگینی کردی ... من سپردمت به علی ... همه چیزت رو ... تو هم سر قولت موندی و به عهدت وفا کردی ...
بغض دوباره راه گلوش رو بست ...
🍃 - حدود 10 شب پیش ... علی اومد توی خوابم و همه چیز رو تعریف کرد ... گفت به زینبم بگو ... من، تو رو بردم و دستتون رو توی دست هم میزارم ... توکل بر خدا ... مبارکه ...
گریه امان هر دومون رو برید ...
🍃 - زینبم ... نیازی به بحث و خواستگاری مجدد نیست ... جواب همونه که پدرت گفت ... مبارکه ان شاء الله ...
🍃 دیگه نتونستم تلفن رو نگهدارم و بدون خداحافظی قطع کردم... اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... تمام پهنای صورتم اشک بود ...
🍃 همون شب با یان تماس گرفتم و همه چیز رو براش تعریف کردم ... فکر کنم ... من اولین دختری بودم که موقع دادن جواب مثبت ... عروس و داماد ... هر دو گریه می کردن ...
🍃 توی اولین فرصت، اومدیم ایران ... پدر و مادرش حاضر نشدن توی عروسی ما شرکت کنن ... مراسم ساده ای که ماه عسلش ... سفر 10 روزه مشهد ... و یک هفته ای جنوب بود ...
🍃 هیچ وقت به کسی نگفته بودم ... اما همیشه دلم می خواست با مردی ازدواج کنم که از جنس پدرم باشه ... توی فکه ... تازه فهمیدم ... چقدر زیبا ... داشت ندیده ... رنگ پدرم رو به خودش می گرفت ...
🌹جهت شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
خاڪریزشهـدا
🌹بسم ربــــّ الشهـــ🌹ـــدا و الصدیقین 🌸🍃بی تو هر گز 🌸🍃 قسمت هفتاد و ششم و .. قسمت آخر: مبارکه ان
🌸#پی نوشت : خانم دکتر سیده حسینی هم اکنون در انگلستان زندگی می کنند و تا کنون هفده نفر را به دین مبین اسلام دعوت کرده اند. هفده نفر از طریق ایشون به لطف خدا مسلمان شده اند.🌸
نثار روح شهید سید علی حسینی و شهدای جاویدالاثر صلوات
#پایان_رمان
هدایت شده از خاڪریزشهـدا
هوای مهدی فاطمه (س) رو داشته باشید...
خیلی تنها ست ...
😔😔😔
دمتون حیدری
شبتون مهدوی
یا علی✋
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
هدایت شده از خاڪریزشهـدا
#قرار_عاشقی
#صبحگاهی_را_با_شهدا_آغاز_میکنیم
#بسم_الله
❣❣❣❣❣❣
❣زیارت "شهــــــداء"❣
بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
🌹السَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
🌹 السَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
🌹 السَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌹السَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
🌹السَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌹 السَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
🌹 السَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
🌹السَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
❣❣❣❣❣❣
🌹 هدیہ بہ ارواح طیبہ شهدا صلوات🌹
🌸اللهم عجل لوليک الفرج🌺
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
🍃🌹🌹🍃🌹🌹🍃
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز مهمان شهید رضا سلیمانی ابهری هستیم🌹
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
شهید رضا سلیمانی ابهری فرزند نبیالله در شهریور ماه سال 1347 بدنیا آمد . بعد از گذراندن دوران کودکی پا به مدرسه گذاشت و در دبستان ابنسینا تحصیلات ابتدایی را پشت سر نهاد، سپس در مدرسه راهنمایی امیرکبیر و پس از آن در دبیرستان دکتر شریعتی به ادامه تحصیل پرداخت.
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
در سال 1362 اولین بار در سن 14سالگی در جبهههای حق علیه باطل شرکت کرد که در هنگام شناسایی در منطقه پیرانشهر و پنجوین عراق، نیرو به مدت سه روز مجبور به پیادهروی بدون آذوقه میشوند و به همین جهت متحمل ضعف شدید و سختیهای فروان شد.
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
پس از گذراندن دوران طولانی نقاهت، فعالیتهای خود را در زمینه فرهنگی هنری از جمله فعال کردن انجمن اسلامی دبیرستان و اجرای تئاتر و سرود و مطالعات آثار شهید مطهری متمرکز کرد و با فعالیت در پایگاه بسیج به گشت شبانه، آموزش قرآن، راه اندازی حلقههای معرفتی و برپایی مراسم دعای کمیل و توسل در مسجد بابالحوائج اهتمام ورزید و با بهره گیری از اساتید به تقویت مبانی اعتقادی و عرفانی پرداخت و خود را آماده امتحانات سال چهارم دبیرستان و شرکت در کنکور کرد.
در همین حین احساس تکلیف کرد و با لبیک به فرمان حضرت امام (ره) به همراه برادر بزرگترشان به جبهه اعزام و بالاخره در روز 12 اریبهشت ماه سال 1365 به شهادت رسید.
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
#حدیث
موضوع : دروازه های بهشت 🌸🌼🌸
رسول اللّه صلى الله عليه و آله : الجَنَّةُ لَها ثَمانِيَةُ أبوابٍ... مَن أرادَ الدُّخولَ مِن هذِهِ الأَبوابِ الثَّمانِيَةِ فَليَتَمَسَّك بِأَربَعِ خِصالٍ : الصَّدَقَةِ وَالسَّخاءِ وحُسنِ الخُلُقِ وكَفِّ الأذى عَن عِبادِ اللّه ِ تَعالى .
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : بهشت را هشت دروازه است ... هر كه خواهد از اين هشت دروازه وارد شود بايد به چهار خصلت چنگ زند : صدقه دادن ، بخشندگى ، خوشخويى و نيازردن بندگان خدا .
الفضائل : ص 129 .
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
❤️| #چادرانه
#شهادت فقط در خون
غلطیدن نیست!
شهادت هنگامی رخ می دهد
که #دلت از زخمِ
#کنایه و تکه پراکنی دیگران بگیرد.
و #خون همان
#اشکی ســــت
که از #آه دلت جاری می شود...
و آن هنگام که مردان به دنبال
راهی برای #شهادت هستند
تو اینجا هرروز شهید میشوی
#شهیده_حجاب ...!❤️|
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
#خاطرات_شهدا
در معراج شهدا کنار تابوت همسرم نشسته و چشم به او دوخته بودم.
با این که پیکرش چند روز در آفتاب مانده بود ولی بوی خوشی از او به مشام می رسید.
نور خیره کننده ای در چهره اش بود. تصور کردم این نور بر اثر روشنایی نورافکن هااست ولی وقتی به اطراف نگاه کردم حتی یک چراغ روشن ندیدم.
شب ها با یاد پیکر غرقه به خونش می خوابیدم ، تا این که شبی علی به خوابم آمد ، با تبسم همیشگی اش.
با ناراحتی گفتم:
با آن همه ترکشی که به شما اصابت کرده ، حتما خیلی درد کشیده اید؟
گفت: من اصلا دردی احساس نکردم. وقتی ترکش به بدنم اصابت کرد ، سرم بر دامان حضرت امیر- علیه السلام- بود و حضرت رسول- صلی الله علیه و آله- در کنارم بودند ، ظرف آبی همراه داشتند.از آن به صورتم پاشیدند. عطری در فضا پراکنده بود که با استشمام آن به خواب عمیقی فرو رفتم.
نوری که دیدی از چهره ام می تابید ، اثر آبی بود که رسول الله- صلی الله علیه و آله- به صورتم ریخته بودند....
#شهیدغلامعلی_ترک_جوکار
📕 روایت عشق،
سیمین وهاب زاده مرتضوی،ص117، راوی همسر شهید
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
فرازی از وصیت نامه
شهیدمدافع حرم
#مرتضی_مسبب زاده
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛