در محضر قرآن کریم
🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷
🌷🌷
🌷
قُل لَّن يُصِيبَنَا إِلا مَا كتَب اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا وَ عَلى اللَّهِ فَلْيَتَوَكلِ الْمُؤْمِنُونَ
بگو غیر از آنچه كه خدا براي ما مقرر كرده، به ما نمى رسد، او مولاى ما است و مؤمنان بايد به خدا توكل كنند.
(سوره توبه آیه۵۱)
🌷
🌷🌷
🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷
#آیات_قرآن
🔸 @khaledin_com 🔸
.╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
شهید مدافع حرم حاج حسین بادپا
#شهید_حاج_حسین_بادپا
🔸 @khaledin_com 🔸
.╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
او همان شخصی بود که در کتاب ها خوانده بودم
🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
قبل از این که وارد جنگ و مناطق جنگی شوم از جنگ به اندازه کتاب هایی که خوانده بودم، می دانستم. آن زمان که جنگ تحمیلی علیه ایران به پایان رسید، سه یا چهار سال داشتم و آن طور که باید جنگ را درک نکرده بودم. چندی قبل وقتی وارد یک منطقه جنگی و از نزدیک با رزمنده ها آشنا شدم دیدم آنچه را در کتاب ها خوانده بودم با آنچه را می دیدم در همه امور صدق نمی کرد.
آن روزها که با حاج حسین بادپا آشنا شدم یکی از بهترین روزهای زندگی ام بود. بعد مدتی که او را شناختم فهمیدم او همان کسی است که در کتاب های جبهه و جنگ در موردش خوانده بودم. همان کسی بود که دنبالش می گشتم.
بعد از گذراندن چند عملیات با حضور حاج حسین بادپا بیشتر با شخصیت او آشنا و کم کم متوجه شخصیت متفاوت وی و اتفاق های معجزه آسایی که برایش می افتاد شدم و این امر موجب می شد هر روز بیش از پیش به او ایمان و اعتقاد بیاورم.
بارها اتفاق می افتاد خمپاره ای کنار حاج حسین به زمین اصابت و جمعی از رزمندگان را شهید می کرد اما حاج حسین در کمال ناباوری سالم می ماند و فقط لباس هایش خاکی می شد.
یادم می آید زمان شهادت علیرضا توسلی یا ابوحامد، حاج حسین زانو به زانوی ابوحامد نشسته بود و خمپاره دقیق کنار ابوحامد به زمین خورد، به طور معمول ترکش یا موج خمپاره باید با حاج حسین همان کاری را می کرد که با حامد کرد اما آن خمپاره سر و دست ابوحامد را قطع کرد و نفرات پشت سر او هم شهید شدند اما عجیب این بود که برای حاج حسین بادپا هیچ اتفاقی نیفتاد و فقط لباس هایش خاکی شد. عجیب بود که هیچ اتفاقی برایش نمی افتاد. همه این اتفاقات موجب شده بود اعتقاد عجیبی به حاج حسین پیدا کنم. یکی از خصوصیات حاج حسین بادپا این بود که ترسی از دشمن نداشت و بچه ها را به حمله، مقاومت و ایستادن تشویق می کرد.
#شهید_حاج_حسین_بادپا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🔸 @khaledin_com 🔸
.╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
سردار شهید عبدالحسین برونسی
فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه علیه السلام
#شهید_عبدالحسین_برونسی
🔸 @khaledin_com 🔸
.╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
این چیز ها ممکنه ما رو از مسیر منحرف کنه !
🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
به روایت حاج سید کاظم حسینی
او (شهید عبدالحسین برونسی ) جبهه ماند و من آمدم مشهد برای مرخصی. صبح روز بعد رفتم به مقرّ سپاه در ملک آباد. یکی از مسئولین رده بالای سپاه گفت : به هرکدوم از فرماندهان وسیله ای دادیم ، یک ماشین لباسشویی هم سهم آقای برونسی شده . حالا که ایشون نیست شما زحمتش رو میکشین که ببرین خونشون ؟
میدانستم حاجی اگر بود به هیچ عنوان قبول نمیکرد . پیش خودم گفتم : چی ازین بهتر که تا نیست من ترتیب کارو بدم ؟!
این طوری در مقابل عمل انجام شده قرار میگرد و نمیتواند کاری بکند .
همین که از موضوع ماشین لباسشویی خبردار شد، یکراست آمد سروقت من !
هیچ وقت آنطور ناراحت ندیده بودمش . با صدایی که میلرزید گفت : شما به چه اجازه به خونه ی من ماشین لباسشویی آوردی ؟
گفتم از طرف بالا به من دستور دادن …
ناراحت تر از قبل گفت : عذر بدتر از گناه !! ادامه داد : همین حالا می آی و اون تحفه رو برش میداری و میبریش همون جایی که آوردی !
گفتم : حالا مگه چی شده که این جوری داری زمین و آسمونو به هم میدوزی حاج آقا!؟
با پرخاش گفت : مگه من رفتم جنگ که ماشین لباسشویی بیاد خونه ام؟
گفتم : بابا یک تیکه کوچیک حقت بود ، بهت دادن …
گفت : شما میخواین اجر منو از بین ببرین ! ما برای چیز دیگه ای میریم جنگ . داریم به وظیفه ی شرعی عمل میکنیم . همین چیز هاست که ممکنه ما رو از مسیر منحرف کنه !!
آهی از ته دل کشید ، نگاهش را از نگاهم گرفت و خیره ی طرف دیگری شد . گفت تازه همین حقوقی رو هم که میگیرم نمیدونم حقم باشه یا نه !
اصلا وقتی که می آم مرخصی باید برم کار کنم و خرج زن و بچه رو در بیارم و باز برم جبهه !
اونوقت شما به خودتون اجازه ی این کار ها رو میدین ؟ این کار از تو بعید بود آقا سید !
آخرش هم زیر بار نرفت ، محکم و جدی گفت : خودت اونو آوردی ، خودت هم می آی و میبریش .
تا زمان شهادتش همانطور توی کارتن ماند و اصلا دست نخورد … مدتها بعد از شهادتش آن را با یک ماشین لباسشویی نو تر عوض کردم و بردم برای زن و بچه اش …
#شهید_عبدالحسین_برونسی
🔸 @khaledin_com 🔸
.╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
30.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاسخ قرآن به افرادی که نگران ریزش های انقلاب شدند ...
«راستی خدا هنگامی که مؤمنان زیر آن درخت با تو بیعت میکردند از آنان خشنود شد و آنچه در دلهایشان بود بازشناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پیروزی نزدیکی به آنها پاداش داد.»
به روایت امام سید علی خامنه ای
#امام_سید_علی_خامنه_ای
🔸 @khaledin_com 🔸
.╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
💠 انتخابات تمام شد اما همچنان باید هشیار باشیم
🔸 شهید آیت الله دکتر بهشتی:
برادرها! خواهرها! انتخابات تمام شد. انتخاب رئیسجمهور تمام شد، انتخاب نمایندگان مجلس تمام شد ولی آیا کار شما هم تمام شد؟ بنا دارید بگویید خوب الحمدلله، حال دیگر برویم سراغ کار و زندگیمان؟ کدام انقلاب تا حالا اینطور بوده؟ ما حالا خیلی کار داریم. باید شب و روز، بیدار و آماده و حاضر باشیم...برادر! خواهر! آن روز که تو بخواهی بگویی من دیگر خاطرم جمع شده، مملکت، رهبران و مسئولان مسلمان مؤمن آگاه و متعهد پیدا کرده، خودشان وظایف خودشان را البته میشناسند و عمل می کنند؛ آن روز، روز انحطاط و ارتجاع و سیر قهقرایی در انقلاب ماست...بنابراین ما باید همیشه با یکدیگر اندیشیده وعمل نماییم. چه کسی گفته که تمام معلومات و تجربهها نزد افراد خاصی است؟ خیال میکنید وقتی میگوییم از شما بچهها میآموزیم، شوخی یا تعارف میکنیم؟
📚 جاودانه تاریخ، ج۳، ص۱۰۴ و ۱۰۵
#شهید_سید_محمد_حسینی_بهشتی
🔸 @khaledin_com 🔸
.╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
سلام! من پژوهشگر تاریخ معاصر هستم 🙋♂️
در کانال خالدین، هر روز با تاریخ معاصر بیشتر آشنا میشی و با شهدا بیشتر اُنس میگیری ...
ما هر هفته به سراغ خانواده و همرزمان شهدا میریم و سوژه های خاص رو معرفی میکنیم .
اینجا میتونی هر روز از شهدا بخونی و کلیپ ببینی و درباره مفاخر ملّی ، کلّی اطلاعات به دست بیاری😍🇮🇷
خالدین👈 یک کانال متفاوت برای خوندن خاطرات شهداست.
لینک کانال خالدین👇👇
@khaledin_com
آدرس سایت و آپارات:
🌐https://khaledin.com
aparat.com/khaledin_com
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
اینجا کربلاست، قاسم! چه میخواهی بکنی ؟
🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🔹هی گفتیم کاش در کربلا بودیم. این کربلا... قاسم چه میخواهی بکنی؟ چقدر دلم میگیرد وقتی احساس میکنم این بیت نورانی به دست دشمنان میافتد و یزید دیگری اینبار قبر اورا منفجر میکند. بدنم به رعشه میافتد من در حفاظت از دختر علی و فاطمه مسئولیت دارم. من سرپرست دفاع از این بیت هستم.
✍دلنوشته ی شهید حاج قاسم سلیمانی
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🔸 @khaledin_com 🔸
.╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
سلام
حتما اسم شهید مصطفی صدرزاده رو شنیدید...
جوون شهریاری باصفایی که برای دفاع از حرم، قصد اعزام به سوریه میکنه اما بخاطر ایرانی بودنش بهش اجازه ی اعزام نمیدن. مدتی میره زبون افغانستانی ها رو یاد میگیره و خودش رو افغانی جا میزنه ...
بعد از اعزام به سوریه، سپاه متوجه ایرانی بودنش میشه ولی حاج قاسم مانع میشه از این که آقا مصطفی رو به ایران برگردونن...
اگر مایل بودید خاطرات آقا مصطفی که تا حالا درخالدین منتشر شده رو بخونید این هشتگ رو لمس کنید : #شهید_مصطفی_صدرزاده
میهمان امروز گروه خالدین ، رفیق و همرزم شهید صدر زاده است . ما سعی میکنیم همه ی خاطرات این بزرگوار از شهید صدرزاده رو ضبط کنیم...
اما اگر شما هم سوالی داشتید یا دوست داشتید موضوعی مطرح بشه با من درمیون بگذارید :
@tahoor110