eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
65.2هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
23.9هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙🌸🌙🌸🌙🌸 🌙🌸🌙🌸🌙 🌙🌸🌙🌸 🌙🌸🌙 🌙 🌊هنگامى كه ارتش روسيه خراسان را در اشغال خود داشت ، ما در خارج شهر مشهد در نخودك خانه داشتيم و مرحوم پدرم هفته اى دو روز براى انجام حوائج مردم و امور ديگر به شهر مى آمدند. 🌤 يكروز عصر كه از شهر خارج مى شديم ، احساس ناامنى كردم و به پدرم عرض كردم : چرا با وجود اين هرج و مرج ، تا نزديك غروب در شهر مانده ايد؟ 🔱فرمودند: براى اصلاح كار علويه اى اجبارا توقف كردم گفتم : راه خطرناك است و سه كيلومتر راه ما در ميان كوچه باغهاى خلوت ، امنيتى ندارد. 💥اراذل و اوباش شبها در اينگونه طرق ، مزاحم مردم مى شوند پدرم در آن اواخر، بر اثر كهولت بر الاغى سوار مى شدند و رفت و آمد مى كردند. ⚠️ آنروز هم بر مركب خود سوار بودند، در جواب من فرمودند: تو هم رديف من بر الاغ سوار شو. عرض كردم : پدر جان اين الاغ ضعيف است و شما هم را به زحمت حمل مى كند وانگهى شخصى نيز لازم است كه دائما آن را از دنبال فرا خواند.فرمودند: تو سوار شو من دستور مى دهم تند برود. 🌳اطاعت كردم وارد كوچه باغها شديم كه مؤ ذن تكبير گفت . در اين وقت از من پرسيدند فلان كس را ملاقات كردى ؟ گفتم : آرى 🌪ناگهان و با حيرت ديدم كه سر الاغ به در منزل مسكونى ما رسيده و مؤذن مشغول گفتن تكبير است در صورتى كه براى رسيدن به خانه ، لازم بود از پيچ چند كوچه باغ مى گذشتيم و پس از عبور از دهى كه سر راهمان قرار داشت ، به قلعه ، نخودك كه در آنجا خانه داشتيم ، مى رسيديم ، 💟با شگفتى پرسيدم : پدر جان چگونه شد كه ما طرف چند لحظه به اينجا رسيديم ؟ 🍄فرمودند: كارى نداشته باش ، تو دوست داشتنى زودتر به مراجعت كنيم و مقصودت حاصل شد.باز متعجبم كه پس از ورود به خانه چى شد كه حادثه را به كلى فراموش كرم تا آنكه پس از فوت آن ، مرحوم به خاطر آمد. 🌙 🌙🌸 🌙🌸🌙 🌙🌸🌙🌸🌙 🌙🌸🌙🌸🌙🌸