فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منم که تا حالا نمیدانستم 🤷
جااااالب بیییییییددددد😁👍
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
آخر نفهمیدیم در خانه بمانیم یا بریم حجتالاسلام جمالی و کربلایی محمد برامون روضه بخونن.
دستمایه طنز این تصویر شرح حال سیاست های دولته که از یک طرف بلیط نیم بهای سینما تبلیغ میکنه از طرفی میگه در خانه بمانیم مسافرت نریم و فلان😁
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
سلام من یه آدم خیلی حساسی هستم تو امور معنوی .باید به یقین برسم تا به یه ذکری یه نمازی که توصیه شده عمل کنم.چه خوب چه بد دیگه اینطوری ام.تو خیلی از کانالها بودم در رابطه ی رفاقت با شهدا زیاد میگفتن که دوست شهید و این مسئله ها.با خودم گفتم یعنی چی مگه امکان داره آدم دوست شهید داشته باشه.با خودم میگفتم اینا ساخته و پرداخته ی یه خل و چله تو فضای مجازی تا الکی بخان به یه مسئله ای وجهه ی خوبی بدن بقیه مردم هم زود باور.یادمه یه شب با خودم گفتم حالا که انقدر اینا میگن دوست شهید به شهدا گفتم من حال ندارم دنبالتون بگردم دنبال دوست شهید گشتن حوصله میخاد خودتون بگردین دنبال من.قرار نیست که رفاقت رو من شروع کنم.شما شروع کنین اگه بر حق هستین.
تا یه شب تو عالم خواب دیدم شهید جهاد مغنیه اومد تو خوابم و یه حرفایی بهم زدیم و میخندیدم.اونجا فهمیدم چه قدر بامعرفتن
اما الان چی ......گرفتار معصیت شدیم
نفس که میکشیم خون میکنیم دل آقامون حجت ابن الحسن.
ای کاش غربت حجت الحسن که به دوازده قرن داره کشیده میشه تموم شه
مردیم از بس کم داریم آغوش امام مون رو....
التماس دعابرای فرج بیابونگرد عالم حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه و سهل مخرجه.
سلام دوستان
یک سالی هست که مسئله ای برام پیش اومده که تمام جوانب زندگیم رو در گیر کرده و طوری هست که هیچ کس نگفتم به غیر از خدا و شهدا
باهاشون درد دل کردم و کمک خواستم تا اینکه دوهفته پیش خواب دیدم که شهیدی منو به آغوش کشیدن و چند بار گفتن هر کاری بیا سراغ من ،، کارت رو راه میندازم و انجام میدم و دوباره چند دفعه گفتن من سید جواد حسینی هستم گویا میدونستن ممکنه فراموش کنم
فردا صبح از گوگل سرچ کردم و پیداشون کردم فقط خدا میدونه چقدر اشک شوق ریختم و آرومم و منتظرم شهدا بهم کمک کنند و ان شاالله مسئله ام ختم به خیر میشه
طنز
شخصی نزد شیخی رفت تا از زبان درازی و سرکوفت های زنش شکایت کند و مشورتی بگیرد.
شیخ گفت: بابت هر کاری که زنت برایت انجام میدهد از او تعریف و تمجید کن...
هنگام شام زن سفره را پهن کرد. مرد با اولین لقمهای که خورد شروع کرد از دستپخت زنش تعریف کردن و گفت تا حالا چنین غذای لذیذی نخورده ام.
زن گفت: زهرمار بخوری، چندین سال برات غذا پختم اما یکبار هم تعریف نکردی ، حال که خواهرت برا اولین بار غذا برامون فرستاده، تعریف و تمجید میکنی؟! 😡😂
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
جمعه روزی نیست که
فقط بخواهیم به شب برسانیم و
تمامش کنیم،
جمعه روز دوستداشتن و
دوست داشته شدن است.
همان روزی که باید
تمام کاستیهای هفته را
برای آنکه دوستش داریم جبران کنیم...
جمعههایمان را هدر ندهیم،
حیف است،
عشق را خوش نمیآید...
خدا را هم...
صبح آخرین جمعه خرداد بخیر 🌹☀️
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
مامانم ، وقتی میگفت بیا اینجا نمیخوام بزنمت فقط میخوام باهات صحبت کنم😂🤦♂😅
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
منو پرایدم، شما همه😎
#سلطان_پراید
#طنزمنز
#طنزحلال
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
⚠️شوهرعمم از گروهای فامیلی لفت داده😐
#طنزمنز
#طنزحلال
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
🔸 وقتی آژیر شیطان را شنیدید به پناهگاه خدا بروید
وَ إِمَّا یَنزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ( 200 - اعراف)
زمانی که آژیر خطر به صدا در میآمد گویندهای با صدای دلهرهآورش چنین میگفت: توجه! توجه! علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام خطر یا وضعیت قرمز است بعد میگفت محل کار خود را ترک و به پناهگاه بروید. بلافاصله بعد از پیام او صدای آژیر گوش خراشی در همه جا طنین انداز میشد و مردمی را میدیدی که با دستپاچگی و سرعت خاصی برای حفظ جان خود به سوی محل امنی در حال دویدناند.
قطعاً خیلی مضحک و خنده دار خواهد بود که کسی در این وضعیت قرار بگیرد و به جای فرار به سوی پناهگاه در معرض خطر بایستد و زیر لب مدام تکرار کند «من به پناهگاه میروم». این داستان بسیار شبیه جریانی است که قرآن کریم نقل میکند.
قرآن میفرماید وقتی وسوسه شیطان را حس کردید به خدا پناه ببرید که او هم به خواسته شما ترتیب اثر میدهد و هم اینکه میداند شما را چگونه نجات دهد.
پناه بردن به خدا باید با تمام وجود باشد درست به مانند همان مضطر زیر بمباران؛ والا اگر بایستد و مدام بگوید اعوذ بالله اعوذ بالله کاری از پیش نخواهد برد.
📚📚 منبع
نمونه ج 7 ص 63
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼
📕 داستان بنده خدا
راوی: عباس هادی
1⃣#قسمت_اول
🏡 خیابان شهید عجب گل، بن بست تجلی، منزل کوچک ما آنجا بود. بعد از سالهای مستأجری، این خانه را پدر ما خرید و ما از مستأجری نجات یافتیم. در همان منزل بود که ابراهیم همراه پدر و برادرم تمرین ورزش باستانی را شروع کرد.
🎤 ابراهیم در همان خانه هیئت برگزار می کرد و بسیاری از جوانان محل را جذب اینگونه محافل نمود. منزل ما از دو اتاق کوچک تو در تو تشکیل شده و فضای زیادی نداشت. اما با اینحال، بیشتر اوقات مجلس روضهٔ امام حسین(ع) در این خانه برقرار بود.
💡 یکی از روحیات پدرم این بود کهدجلوی درب خاتع را معمولا یک لامپ نصب می کرد تا این کوچه باریک و تاریک، روشن شود. هر چند که هفته ای یکبار حداقل، این لامپ را سرقت می کردند!
🌈 از دیگر ویژگی های پدر این بود که می گفت: صبح تا غروب، لای درب خانه را باز بگذارید تا اگر کسی، همسایهای، احتیاجی دارد یا چیزی می خواهد، راحت باشد.
✨ یک شب درب منزل ما هنوز بازمانده بود. ما دور سفره مشغول شام بودیم. شام که تمام شد سفره را جمع کردیم که یکباره یک نفر از در وارد شد و گفت: یاالله... مادرم سریع چادرش را روی سرش کشید. پدرم که در گوشهی اتاق، کنار سماور نشسته بود گفت: بفرمایید.
♻ ادامه دارد...
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼
📕 داستان بنده خدا
راوی : عباس هادی
#قسمت_دوم
🥃 گفتم: بابا کیه!؟ گفت: یه بنده خدا نمی دونم کیه. این آقا وارد حیاط شد و سلام کرد. مقابل اتاق که قرار گرفت گفت: هیئت تموم شده؟ پدر ما هم گفت: بفرمایید، بنشید یه چایی براتون بریزم.
👖 بنده خدا واقعا فکر کرد که تازه هیئت تمام شده. همانجا کنار پدر نشست و چایی را از دست ایشان گرفت. بعد یه نگاهی به ما کرد و از دیدن زیر شلواری پای پسرها و چادر رنگی که سر مادرم بود، همه چیز را فهمید.
🌺 خیلی خجالت کشید اما پدرم خیلی با خوشرویی با او برخورد کرد . این بنده خدا چایی را سریع خورد. بعد معذرت خواهی کرد و بلند شد رفت. ابراهیم گفت: شما این بنده خدا را می شناختی؟
💵 گفت: نه باباجان، امشب توفیق داشتیم یه بنده خدا اومد منزل ما و به عشق امام حسین(ع) یه چای خورد و رفت. با اینکه پدرم اوضاع اقتصادی خوبی نداشت اما آدم دست و دلبازی بود. تا آنجا که می توانست برای امام حسین(ع) خرج می کرد. خودش را هم وقف هیئت حضرت علی اصغر(ع) در سرچشمه کرده بود.
🌈 این اخلاق و این بزرگ منشی ها دست به دست هم داد تا خدا فرزندان خوب و صالحی نصیب او کند. ابراهیم در سال های اول دبیرستان بود که داغ پدر او را یتیم کرد. پدر ما تقریبا شصت سال از خدا عمر گرفت. عمری بابر کت. سال 1352 نیز به رحمت خدا رفت.
پایان این داستان
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆