خاطرات ضایع بازیای شنا😂😂😂😂
من راستش شنا بلد نیستم بعد ی سانس آزاد رفتم دیدم همه مشغول حرکات حرفه ای و نیمه حرفه این😳😳😳😳😳😳همینجور خودشونو برعکس میکردن و قورباغه ای و شیرجه میزدن😳😳😳😳😳😳😳😳 بعد من داشتم توی آب قدم میزدم فقط
یهو ی آقای مسنی بهم گفت شما مریضی داداش؟دکتر برات تجویز کرده بیای استخر؟
گفتم بله بله بله😂همینطوره
بد تابلویی بودم بین اون جمع حرفه ای😂خوب شد یکی حرف انداخت تو دهنم از این به بعد بگم😁🤦♂
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
خاطره زیارت😍😁
بمناسبت روز عید من یه خاطر دارم از همسایمون که رفته بود مشهد
این بنده خدا چند روز مشهد بوده ولی هر وقت میرفته زیارت دستش به ضریح نمیرسه
خلاصه روز اخر خیلی دلشکسته بوده داشته گریه میکرده
که یکی از خادم های امام میاد میگه چی شده میگه من نتونستم زیارت کنم فردا هم میرم ....
اونم میگه بیا رو ویلچر بشین تا ببرمت خلاصه میره ازقسمت مردونه همین که ویلچر رو میبره پای ضریح یه نفر که فوت شده رو هم میارن میزارنش بغل حاج خانم.....
اونم میگفت من از ترسم فقط میگفتم من رو ببر زیارت کردم منو ببر اقا....
🤣🤣🤣🤣🤣
الان همسایمون فوت کرده براش صلوات بفرستین لطفا
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ موزیک ویدیو رپ انقلابی #اتحاد_ایران 👌
🎙 زینالعابدین حجتی
#رپ_انقلابی #شبزده
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
102724464(4).mp3
7.66M
سخنرانی حاج آقا قرائتی
موضوع: خاطره شنیدنی ازدواج دختر رفتگر با جوان تاجر با عنایت امام رضا علیه السلام
حتما گوش کنید✅
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
هدایت شده از سوال بارداری،،بانوی بهشتی
مادرشوهر عزیززززم....
😂😂😂🤣🤣🤣
تجربه فرزندآوری بانوی بهشتی
http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
🌸 مرحوم حبیبالله چایچیان(حسان) دربارهی ماجرای سرودن شعر «آمدم ای شاه پناهم بده» میگوید: مادرم در آخرین لحظاتی که خدمتشان رسیدم، همیشه آن حال و هوای ارادت به چهارده معصوم را داشت و در همان حال که سکته کرده بود، دکتر را خبر کردیم.
🌺 دکتر مشغول گرفتن نوار شد و وقتی خواست برود، متأسفانه مادرم سکته دیگری کرد. من به دکتر آن را اعلام کردم. دکتر خطاب به من گفت: «فردی که این گونه سکته کند، کمتر زنده خواهد ماند!» به هر حال دکتر راهی شد و من خدمت مادر برگشتم و به ایشان عرض کردم، شما آرزویتان چیست؟
🌼 ایشان گفت: آرزوی من این است که یک بار دیگر حضرت رضا(ع) را زیارت کنم (و این نکته را هم بگویم که راه رفتن ایشان خیلی سخت بود و حال خوبی نداشت و من دو بازوی مادر را میگرفتم تا بتواند یواش یواش حرکت کند.)
🌷 با هواپیما به سمت مشهد رفتیم. نمیدانم در ایام تولد حضرت رضا(ع) بود یا شهادت، حرم خیلی شلوغ بود. وارد شدن به حرم هم یقیناً مشکل و حتی برای مادرم غیرممکن بود،
🌟 گفتم مادرجان! از همین جا سلام بدهی، زیارتت قبول است. گفت: «ما قدیمیها تا ضریح را نبوسیم، به دلمان نمیچسبد» گفتم: دل چسبیاش به این است که حضرت جواب بدهد.
🌺 هر چه کردم دیدم مادر قبول نمیکند. خلاصه بازوی مادر را گرفته بودم و همین طور به سمت ضریح حرکت میکردیم؛ در همین حال دیدم که حال شعر برایم فراهم شد، من تمام توجهام را به شعر و الهامی که عنایت شده بود دادم، دیدم زبان حال مادرم است نه زبان حال من! و شعر تا «تخلص» رسید.
🌸 وقتی شعر به «تخلص» رسید دیدم مادرم با آن ازدحام که آدم سالم نمیتوانست برود، خودش را به ضریح رسانده بود و داشت ضریح را میبوسید و من هم ضریح را بوسیدم؛ و این شعر در حقیقت زبان حال مادرم در آخرین لحظات عمرش است...
🌼 شعر کامل به شرح زیر است:
🌷 آمدم ای شاه پناهم بده
🌷 خط امانی ز گناهم بده
🍀 ای حرمت ملجأ درماندگان
🍀 دور مران از در و راهم بده
🌷 ای گل بیخار گلستان عشق
🌷 قرب مکانی چو گیاهم بده
🍀 لایق وصل تو که من نیستم
🍀 اذن به یک لحظه نگاهم بده
🌷 ای که حریمت مَثل کهرباست
🌷 شوق و سبکخیزی کاهم بده
🍀 تا که ز عشق تو گدازم چو شمع
🍀 گرمی جانسوز به آهم بده
🌷 لشکر شیطان به کمین منند
🌷 بیکسم ای شاه پناهم بده
🍀 از صف مژگان نگهی کن به من
🍀 با نظری یار و سپاهم بده
🌷 در شب اول که به قبرم نهند
🌷 نور بدان شام سیاهم بده
🍀 ای که عطابخش همه عالمی
🍀 جمله حاجات مرا هم بده
🌷 آن چه صلاح است برای «حسان»
🌷 از تو اگر هم که نخواهم بده
🌹 "السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا"🌹
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
هدایت شده از اخبار داغ سلبریتی ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جناب_خان:
. های دولت...های مجلس
چِکار کنُم...نگُم خفه می شُم
چه بکنُم...مو هم خو یه لِبو فروشی بیشتر نیسُم... شاید حرفامم هیچ تاثیری نِداشته باشه .... ولی اگه نگُم انگا دارُم خفه می شم ....ایشالا که حرفامون به یه جایی برسه .... البته که مو ناامید نیسُم .... وُ ایشالا سایه ی کرونا از سِرِ جِهان کم بشه 😊😃
اخبار داغ سلبریتی ها
❅ঊঈ✿☀️✿ঈঊ❅
@BaSELEBRTY
#ارسالی
من خادم الشهدا هستم . یه روز نشسته بودم دیدم گوشیم زنگ خورد دیدم از مسئول خادم شهدا بود گوشی رو برداشتم گفتن یک دوره ۴ روزه دارین برای مشهد منم گفتم با خانواده مشورت میکنم تا شب زنگ میزنم با خانواده که مشورت کردم اجازه رفتن بهم دادن . یکی دو روز مونده به مشهد رفتنم گوشیم دادم دختر همسایمون گفتم چند آهنگ حامد زمانی برام دانلود کن که میخوام برم مشهد با بچه ها گوش بدیم🎵 داشت آهنگ دانلود میکرد یه لحظه گفت این آهنگ حامد زمانی هست درباره ابراهیم هادی خونده ( اون موقعه من اصلا ابراهیم هادی رو نمیشناختم) گفتم دانلود کن ولی من اصلا نمیشناسمش حالا شاید به دردم بخوره برام دانلود کرد . ما راهی مشهد شدم و کلاسهامون رو گذروندیم شب آخر بود داخل اتوبوس لامپا همش خاموش کرده بودن واکثر بچه ها خواب بودن حدود ۹ نفری بیدار بودیم فرماندمون اومد آخر اتوبوس و گفت امشب میخواییم با شهدا ارتباط بر قرار کنیم و گفت با شهید ابراهیم هادی میخواییم ارتباط برقرار کنیم🌹 و بعد گفت بچه ها اگه خاطره ای از شهدا دارین تعریف کنین یه از خادمین شهدا که همشهری ما نبود ( داخل اتوبوس از چند تا شهر بودیم) با گریه شروع کرد به تعریف کردن خاطره گفت:« من مدرسه میرفتم که یک سال تصمیم گرفتم که برای ابراهیم هادی تولد بگیرم و رفتم کیک سفارش دادم ولی پول نداشتم به دوستام گفتم هر کس هر چقدر میتونه پول بیاره برای کیک گفت دوستام پول آوردن ولی اون قدری که پول لازم داشتم جمع نمیشد گفت به مدیر مدرسمون هم گفتم کمکمون کن گفت به ربطی نداره خودتون برید بخرید. و گفت نشستم خودم تنها کلی گریه کردم گفتم خدایا خودت کمکم کن تا بتونم پول این کیک رو بدم😞 و یه تولدی برای شهید ابراهیم هادی بگیرم. گفت بالاخره پول کیک جور شد و رفتم قنادی که حساب کنم به صاحب قنادی گفتم اومدم کیک رو تحویل بگیرم و پول رو حساب کنم گفت صاحب قنادی بهم گفت خانم حساب شده❗️ من با تعجب گفتم من که حساب نکردم پس کی حساب کرده گفت یه آقایی اومد حساب کرد رفت و من بی اختیار عکس #ابراهیم که تو گوشیم بود نشونش دادم و( میخواستم بگم که برای این کیک سفارش دادم که) گفت خانم این همون آقا بود که اومد کیک رو حساب کرد رفت»😳‼️ بعد که تعریف کرد دیگر نتوانستم او را آرام کنیم تا چند ساعت فقط گریه میکرد😭😭 همهی ما تعجب زده شده بودیم و گریه میکردیم بعد فرماندمون گفت که بچه ها بیاین تا قرآن باز کنیم ببینیم ابراهیم از ما چه خواسته دارد و قرآن را داد به همون دختر که خاطره ابراهیم تعریف کرد گفت قرآن را باز کن قرآن رو تا باز کرد اولین کلمه #ابراهیم نوشته بود😭😭 تا چند لحظه حرف نمی زدیم فقط نگاه هم دیگه میکردم و اشک میریختیم و من یه لحظه یادم اومد به اون آهنگی که دختر همسایمون دانلود کرد گفتم بچه ها من یه آهنگ دان کردم درباره شهید ابراهیم هادی بزارم گوش بدیم همه موافقت کردن و آهنگ رو گذاشتم🎶 و همه گوش دادن همون موقعه بود که فهمیدم آهنگ شهید ابراهیم هادی اتفاقی دانلود نشده بود و من اون شب تا صبح تو فکر این شهید بیدارم بودم وقتی دیگه برگشتم از مشهد شد رفیق شهید من❤️. یه شب خوابیدم گفتم ابراهیم همون موقعه که خودت #نمازشب میخوندی منم بیدار کن ساعت حدود چهار بود انگار یه نفر بهم گفت بلند شو نمازتو بخون🍃 و خیلی سریع بلند شدم و نمازمو خوندم
من خواستم برم سفر اربعین🌹
گفتن پاسپورت ها رو بیارید بردیم دادیم
دو روز سه روز چهار روز گذشت گفتن بیایین ببرید خبری نیست ویزا نمیدن ببرید تهران اینجا مشکلی پیش اومده ویزا صادر نمییشه هممممه رفتن گرقتن منم مث بقیه رفتم پاسپورتم تحویل گرفتم که بیام دوتا دوستام دیدم گفتن پس چیکار میکنی⁉️
گفتم هیچ کسی هست الان میبره تهران دو سه ر وز دیگه ویزا میدن میارن با خودشون گفتن خب پاسپورت مام بده حالا اینام اولین باره میخان برن
گفتم که خب باشه بدید بش بدم دادم دوستم رفت تهران ویزا بیاره دو روز سه روز گذشت یهویی گفتن ویزا میدن شهرمون پاسمورتا مجددا بیارید همه بردن زود هم گرفتن و زودم رفتن❗️
برا ما قرار از تهرون بیاد چهار پنج روز دیگم گذشت خبری نشد
اینام زنگ رو زنگ همه رفتن ویزا چی شد گفتم نمیدونم خب دادم تهران هروقت اومد خبرتون میکنم هی منم زنگ به رفیقم میزدم چی شد میگفت ندادن دوباره فرداش اینا زنگ به من روزی سه نوبت روزی سه نوبت من میگفتم شرمنده نیومده دیگه چهار روز مونده بود به اربعین آبروم داشت میرفت خصوصا اینام برا بار اولشون بود با دسته گل من ممکن بود نرن😓
گفتیم یه رویی بزنیم به حاج حسین همدانی گقته بود برام نماز بخونید من براش میخوندم گاهی براش نماز خوندم📿 بش گقتم داشتان اینه و ویزا نیومده محبتی کن اگه راهی داره مارو شرمنده نکن😞 حرفم که تموم شد چند دقیقه بعد زنگ زدن گفتن حرکت کنید بیاسید لب مرز ویزا رو اوردن لب مرز
رفتیم گرفتیم و رفتیم اربعین
اولین باری که کافی شاپ رفتین سوتی دادین؟؟؟😁🤦♀🤦♂
من یک دخترم اقا اولین باری ک رفتم کافی شاپ با یه دختر هم سن خودم ک از مجازی اشنا شده بودیمو تصمیم گرفتیم همو ببینیم رفتیم کافی شاپ😐
یعنی یه چیزیاااا
اقا ما بستنی سفارش دادیم لامصب انقد روش چیز میز چسبونده بودن وانقد بزرگ بود ک نمیدونستم از کجا بهش نفوذ کنم😁
یعنی اولین قرارم با دوستم من همش درگیر بودم ک اینو چجوری بخورم ک پول دادم حیف نشه😂😂تا وقتی تو کافی شاپ بودیم هیچی از حرفهایی ک بهم میزد نفهمیدم و زوم کرده بودم رو بستنیه😬😆
برا همین هروقت میخواستم با دوستام قرار بزارم از کافی شاپ صرفنظر میکردم و همراه فامیل هم رفتم ولی دیگه دست اونا بود و برام سفارش دادن😂 و اینکه کلا برام خنده داره وقتی میرم همه شیکو پیک نشستن یه موزیک ملایم نگاها پیچ خورده توهم 😕😐 😁جای عجیبیه😂
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
اولین باری که کافی شاپ رفتین سوتی دادین؟؟؟😁🤦♀🤦♂
من كافي شاپ نميرم چون نميدونم بايد منتظر باشم گارسون بياد سفارش بگيره يا خودم برم سفارش بدم😬☹️😂
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اعتقادی به اسباببازی نداره 😂
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرکار گذاشتن لذت بخش😬😅
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
اولین باری که کافی شاپ رفتین سوتی دادین؟؟؟😁🤦♂🤦♀
اقا تو كافي شاپ خيلي أز چيزاي توي منو رو نميتونم تلفظ كنم معضل شده برام میگم این،👈 اون👆🤣
یه دوره کافی شاپ شناسی باید پاس کنم
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
✅ زن در منزل شوهر جز خدا پناهی ندارد حتی نبايد به اوگفت بالای چشمت ابروست وگرنه وارد جنگ باخدا شدهايم...
❤️ @IslamlifeStyles
📚شب اول قبر آیتالله حائری و عنایت امام رضا علیه السلام
بعد از مرگ آیت الله حائری شبی اورا در خواب دیدم. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟! پرسیدم: آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر میآمد، شروع کرد به تعریف کردن: وقتی از خیلی مراحل گذشتیم،همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری. کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل میدیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشهای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم. ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی میآید. صداهایی رعبآور وحشتناک! به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود!
بیابانی بود برهوت با افقی بیانتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک میشدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشی که زبانه میکشید و مانع از آن میشد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم. انگار داشتند با هم حرف میزدند و مرا به یکدیگر نشان میدادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن. خواستم فریاد بزنم ولی صدایم در نمیآمد. تنها دهانم باز و بسته میشد و داشت نفسم بند میآمد. بدجوری احساس بیکسی غربت کردم: خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم….همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم. صدایی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من میآمد.
هر چقدر آن نور به من نزدیکتر میشد آن دو نفر آتشین عقبتر و عقبتر میرفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند. نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم. آقایی را دیدم از جنس نور. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمیتوانستم حرفی بزنم و تشکری کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای حائری! ترسیدی؟من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسیدم، اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره ترک میشدم و خدا میداند چه بلایی بر سر من میآوردند.
راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید. وآقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من مینگریستند فرمودند: من علی بن موسی الرّضا(علیه السلام) هستم. آقای حائری! شما ۳۸ مرتبه به زیارت من آمدید من هم ۳۸ مرتبه به بازدیدت خواهم آمد، این اولین مرتبهاش بود ۳۷ بار دیگر هم خواهم آمد..
📚ناقل آیتالله العظمی سیدشهابالدین مرعشی نجفی(ره)
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 انتشار نخستینبار
📹 ببینید
سردار سلیمانی: نگین انگشتری من از شیشههای حرم امام رضاست که از انفجار [۳۰خرداد۷۳] بهجای مانده... فردا حرف درنیارید که زمرد دستش است...
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
4_6048569234269671232.mp3
2.73M
آدم شدن در حرم امام رضا (ع)
#به_وقت_تفکر
#مومنی
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غِلَط کِردوم 😂😂
دوبلور مشهدی جواد خواجوی
💠💠💠💠
يكى از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام حكايت كند:
روزى در مِنى و عرفات در حضور آن حضرت مشغول خوردن انگور بوديم، كه فقيرى آمد و تقاضاى كمك كرد.
حضرت يك خوشه انگور به آن فقير داد، فقير گفت: انگور نمى خواهم، چنانچه درهم و دينارى داريد، كمك نمائيد؟ امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند به تو كمك نمايد.
و فقير مقدارى راه رفت و سپس بازگشت و همان مقدار انگور را درخواست كرد، ولى حضرت چيزى به او نداد و فقط فرمود: خدا به تو كمك نمايد.
بعد از آن، فقيرى ديگر آمد و درخواست كمك كرد؟
حضرت چند دانه انگور به او داد، فقير آن چند دانه انگور را گرفت و گفت: ((الحمد للّه ربّ العالمين )) كه خداوند مهربان مرا روزى داد؛ و چون كه خواست برود امام عليه السلام به او فرمود: صبر كن؛ و دو دست مبارك خود را پر از انگور كرد و تحويل او داد.
فقير بار ديگر خداى تعالى را شكر و سپاس گفت؛ و خواست حركت كند كه برود، حضرت فرمود: چقدر پول همراه دارى؟
فقير پول هاى خود را كه حدود بيست درهم بود نشان داد و حضرت نيز به همان مقدار درهم به او كمك نمود.
هنگامى كه فقير پول ها را از آن حضرت گرفت، شكر و سپاس خداى را به جا آورد.
و حركت كرد تا برود، حضرت فرمود: صبر كن و سپس پيراهن خود را درآورد و تحويل آن فقير داد و فرمود: آن را بپوش، فقير پيراهن را گرفت و پس از شكر خدا، نيز از آن حضرت سپاس، به جاى آورد؛ و دعاى خيرى در حقّ حضرت كرد و رفت
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
سوت های رستورانی😁
دخترای خواهر و برادرم زل زدن به غذاخوردن میز بغلی آخرشم رفتن ازشون غذا گرفتن🤭🤭🙈
ماها مشعول حرف زدن و سروصدا بودیم یهو دیدیم رفتن سر میز بغلی دارن غذا میخورن🙈🤦♀🤦♂😰😅
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
سوتی های رستورانی🤦♀🤦♂😂
نسکافه سفارش دادیم از بس تلخ بود چای شیرین درست کردیم باهاش😑هی قندمیریختیم توش شیرین نمیشد دو قلوپ کوفت کنیم بگیم نسکافه رفتیم خوردیم اینجا😂😂😂😂
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺ويدئوكليپ "عبور" با شعری از قیصر امین پور و خوانش احسان عليخاني ، موسيقي آريا عظيمينژاد و آواز حمیدرضا ترکاشوند به مناسبت میلاد امام رضا (ع) منتشر شد.
اخبار داغ سلبریتی ها
❅ঊঈ✿☀️✿ঈঊ❅
@BaSELEBRTY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرد عنڪبوتی هم وقت بازنشستگیشه! ☝️😄😂
اخبار داغ سلبریتی ها
❅ঊঈ✿☀️✿ঈঊ❅
@BaSELEBRTY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی میری بعد چندروز بیرون از قرنطینه خرید و قیمتا رو میبینی 😅
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆