دفترچه خاطرات شاه شاهان، میر پنج قلدر
کولر گازی
امروز به معیت ذکاء الملک، آهنگ نظارت بر امور حسبه، کسبه و نظمیه مستقر در تهران نمودیم.
به میمنت حضور مبارکمان در بازار، ابتدائا پیش پایمان چند نانوا در تنور انداختند، تا کمی فیض ببریم و برای آیندگان و اعصار پس از ما، افرادی که راستگو و صادق هستند و کلامشان زیباست، نقل کنند ابهت و شوکت همایونی را. پس از آن سراغ هر کاسب و بازاری میرفتیم ذکاء الملک را روانه میکردیم تا از کم و کیف اجناس و بهایشان بپرسد، مبادا گران فروشی کنند پدرسوختهها.
این ذکاء الملک هم اعجوبهایست پدر سوخته، بعد از هر بازرسی با ۵۰۰ شاهی در جیب برمیگشت.
پس از سرکشی از بازار به سراغ نیروهای جان فدای نظمیه رفتم. همانطور به صورت سوار بر کالسکه و زیر سایبان آن، از چشمهای سربازانی که زیر حرارت و گرمای خورشید، سر پستهای خود بودند، رضایتمندی را حس نمودم، اما محض احتیاط دقایقی از کالسکه پایین آمده و شخصا جویای مشکلاتشان شدم، یکی از سربازان گفت به میمنت اعلی حضرت در هوای بسیار بهاری درحال خدمت به درگاه شاهنشاه هستیم. مرتیکه پدسگ چاپلوس، گرمای خانمان سوز هوا را انکار کرد.
سراغ سرباز بعدی رفتم آن سرباز گفت: اینجا خیلی گرم است جز گرما مشکلی نیست اعلی حضرت وعده دادم بزودی برایش کولر گازی فراهم کنند. کولر گازی هم کولر گازی زمان شاه....
خلاصه که روز مشقت باری بود و پس از نظارت میدانی به سعدآباد برگشتیم.
🔺علی قربانی پور 🔺
طنزیم| @tanzym_ir
سلام به روی ماه همتون
ما عروسی دختر دوست پدرم دعوت شده بودیم توی روستا جاتون خالی البته قبل از کرونا بود 😍😍😍
منم گفتم یه ذره فیس و افاده بیام 😁😁😁 بهترین لباسمو پوشیدم ، با کلی ارایش ، موهامم خوشگل بستمو راهی شدیم .
جونم براتون بگه منو مامانم رفتیم قسمت زنونه ، یه اتاق بزرگی بود اونجا برای خانما بود ماهم رفتیم تو همه ی چشما 👁👁👁 روی ما بود نه که غریبه بودیم به خاطر همون نگاهمون میکردن
خلاصه یه جا پیدا کردیم و نشستیم ، صاحبخونه واسه خوشامد گویی اومد مام به احترامش پاشدیم اون که رفت خواستم بشینم پشتم خورد به دیوار
😁😁😁
گروپ یه چیزی افتاد روی منو مامانم
😢😢😢
داشتیم اون زیر خفه میشدیم کمک میخواستیم از اون ورم مهمونا داشتن کمکمون میکردن لحاف تشکارو از رومون بر میداشتن
یه سری میخندیدن😂😂😂😂
یه سریم اینجوری😏😏😏
خو چیکار کنیم لا مصب انقد تمیز و مرتب رخت خواب چیده بودن عین دیوار رو رختخوابی هم یه گلی بلبلی چیزی نداشت بفهمیم دیوار نیس
حیف اون همه ارایش
از زیر آوار که اومدیم بیرون شده بودم مثل جودی ابوت با اون موهای افشونش😁😁😁
فاطمه هستم از همدان
#سوتی_دادی 😂
#سوتی_بامزه_بفرست 😅
┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄
@sotikodak
حادثه وحشتناک برای بدلکار ایرانی که در برنامه عصرجدید هم فعالیت میکرد 😢
براش دعا کنید
http://eitaa.com/joinchat/10289168Cbe4b57f340
کیا به اندازه این تصویر قدیمی ان؟
#نوستالژی ویندوز 98
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شگفت_انگیزان
قدرت کنترل توپ این چهارنفر واقعا تماشاییه
😍
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجاست که باید به علم افتخار کرد😃👌
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
40 ثانیه پینگ پونگ ببینیم😃
فقط اونجا که دور میز میچرخه👌👌
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
منبع استوری ۱۵ ثانیه ای محرم ۱۴۰۰ 👇
http://eitaa.com/joinchat/1151008781Ccd1f2a5a92
السلام علیک یااباعبدالله الحسین ❤️
هدایت شده از تبلیغات شادی و نکات مومنانه
سلام سوتیا منو که نمیذارین،ولی بز میفرستم🥰یادم میاد راهنمایی بودم تجدید شده بودم جغرافیارو دبیر بهم نمره داد قبول شدم سر امتحان ریاضی با بچه ها نقشه کشیدیم سوالارو ازدفتر کش بریم خلاصه چند نفر کشیک میدادن منم از لا نرده پنجره رفتم وبرگه رو برداشتم،د فرار،ولی باهمه این تلاشها بازم نمره قبولی نگرفتم ودرجازدم حااا ایناروولش کن چققققققد لاغربودم از لا. نرده رد شدم😂😂😂😂😂
#سوتی_دادی 😂
#سوتی_بامزه_بفرست 😅
┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄
@sotikodak