┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
🔴انسان در عالم برزخ همسر و خانواده خود را می شناسد؟
هنگامی که خدا روحی را قبض میکند ، روح را به شکلی همانند آنچه در دنیا داشته ،به بهشت میفرستد.
علامه طباطبائی در کتاب حیات پس از مرگ از قول شیخ مفید در کتاب امالی حدیثی از امام صادق (علیه السلام) نقل فرموده:
هنگامی که خدا روحی را قبض میکند ، روح را به شکلی همانند آنچه در دنیا داشته ،به بهشت میفرستد. این ارواح در آن جا میخورند و مینوشند. هنگامی که شخصی بر آنان وارد میگردد، آنها را به همان شکلی که در دنیا داشته اند میشناسند.
آیت الله دستغیب در کتاب معاد، ص ۶۰ در حدیث دیگری از امام صادق (علیه السلام) نقل میکند که ارواح با صفات اجساد در بستانی از بهشت قرار دارند. یکدیگر را میشناسند و از یکدیگر سؤال میکنند . هنگامی که روح تازه ای بر آن ها وارد میشود میگویند: او را رها کنید زیرا از هول عظیمی به طرف ما میآید (یعنی از وحشت مرگ) سپس از وی میپرسند: فلان کس چه شد؟ اگر بگوید : زنده بود، اظهار امیدواری میکنند (که نزد آن ها بیاید) ولی اگر بگوید: از دنیا رفته بود، میگویند :سقوط کرد (اشاره به اینکه به دوزخ رفته است) .
البته این روابط بسته به میزان آزادی عملی است که در برزخ به اموات داده می شود که آن هم رابطه مستقیمی با اعمال و رفتارهای انسان در دنیا دارد. اگر دو نفر هر دو در دنیا از جمله نیکوکاران و مومنان باشند ، در برزخ (قبر) امکان ملاقات آن ها بسیار است .در هر حال باید گفت امکان این امر با توجه به برخی شرایط و ویژگی ها وجود دارد .
📚منبع: حیات پس از مرگ، ص ۴۴
.
#نشر_صدقه_جاریست🌸
http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
•┈••✾🍃🍁🍃✾••┈•
ما برای اولین بار قرار بود با مترو جایی بریم تو ایستگاه منتظر بودیم.. شنیده بودیم خیلی شلوغ میشه و صندلی ها زود پر میشه با مامانم اینا قرار گزاشتیم همین که درش باز شد بریم تو..
قطار وایساد هممون تقریبا چسبییده بودیم به درش منتظر بودیم باز شه .. اقا همین که باز شد یجور حمله کردیم من با سرعت خودمو پرت کردم روصندلی محکم سر خوردم کم مونده بود از اون طرفش بیوفتم بزور خودمو نگه داشتم بعد من مامانم از من بدتر.. خواهرم ارومتر از ما داشت میومد عقب مونده بود داد میزدم بدو الان پر میشه من جا گرفتم برات یکم بعد دیدیم اقایون دارن یکی یکی وارد میشن هنگ کرده بودیم که چرا اقایون اومدن قسمت خانوما بعد خواهرم گفت پاشین اینجا قسمت اقایونه .. دیگه خودتون تصور کنین ما با چه حالی پیاده شدیم😣😣😂😂😂🤦♀
┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄
@sotikodak
😳اتفاق وحشتناک برای خانوم گزارشگر
⚠️ اتفاق بد و عجیب وسط تهیه گزارش برای گزارشگر معروف خانوم رخ داد‼️
شرح ماجرا 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/10289168Cbe4b57f340
http://eitaa.com/joinchat/10289168Cbe4b57f340
دلم سوخت براش، اخه چرا؟!😔
#سوتی_خفن_دخترم_پیش_بابام🤦♀🤦♀🤦♀😂
**چندوقت پیش میخواستیم ازخونه ی بابام اینابیایم خونه خودمون. داشتیم خداحافظی میکردیم بابام به دخترم گفت پس بوس من کو،دخترم هم در یک حرکت انتحاری گفت.....**.🤦♀🙈🤦♀😂👇
https://eitaa.com/joinchat/2804351072Cedbb8d5a7a
سوتی های آبرو بر کوچولوها🤦♂🤦♀🤣
23.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠روایت جانسوز زنی که از همسرش خواست تا اجازه دهد از دنیا برود!
▪️این قسمت: مجنون
▫️تجربه گر: آقای ملکی
┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄
@khandehpak
#داستان_واقعی
📛زنده شدن مفسر بزرگ قرآن داخل قبر
#بخش1
✅ قبر شيخ آماده بود و كنار آن تلي از خاك ديده مي شد. مردم اطراف قبر حلقه زدند.
صداي گريه آنها هر لحظه زيادتر مي شد. جسد شيخ طبرسي را از تابوت بيرون آوردندو داخل قبر گذاشتند. قطب الدين راوندي وارد قبر شد. جنازه را رو به قبله خواباند و در گوشش تلقين خواند.
سپس بيرون آمد و كارگران مشغول قرار دادن سنگهاي لحد در جاي خود شدند.
پيش از آنكه آخرين سنگ در جاي خود قرار داده شود; پلك چشم چپ شيخ طبرسي تكان مختصري خورد اما هيچ كس متوجه حركت آن نشد! كارگران با بيلهايشان خاكها را داخل قبر ريختند و آن را پر كردند. روي قبر را با پارچه اي سياه رنگ پوشاندند. آفتاب به آرامي در حال غروب كردن بود. مردم به نوبت فاتحه مي خواندند و بعد از آنجامي رفتند.
شب هنگام هيچ كس در قبرستان نبود.
شيخ طبرسي به آرامي چشم گشود.
اطرافش در سياهي مطلق فرو رفته بود.
بوي تند كافور و خاك مرطوب مشامش را آزار مي داد. ناله اي كرد. دست راستش زيربدنش مانده بود. دست چپش را بالا برد. نوك انگشتانش با تخته سنگ سردي تماس پيداكرد. با زحمت برگشت و به پشت روي زمين دراز كشيد. كم كم چشمش به تاريكي عادت مي كرد. بدنش در پارچه اي سفيد رنگ پوشيده بود.
آرام آرام موقعيتي را كه در آن قرار گرفته بود درك مي كرد. آخرين بار حالش هنگام تدريس به هم خورده بود و ديگر هيچ چيز نفهميده بود. اينجا قبر بود! او رابه خاك سپرده بودند. ولي او كه هنوز زنده بود. زنده به گور شده بود. هواي داخل قبر به آرامي تمام مي شد و شيخ طبرسي صداي خس خس سينه اش را مي شنيد. چه مرگ دردناكي انتظار او را مي كشيد. ولي اين سرنوشت شوم حق او نبود. آيا خدا مي خواست امتحانش كند؟
چشمانش را بست و به مرور زندگيش پرداخت. سالهاي كودكي اش را به ياد آورد واقامتش در مشهد رضا را. پدرش «حسن بن فضل » خيلي زود او را به مكتب خانه فرستاد.
از كودكي به آموختن علم و خواندن قرآن علاقه داشت. سالها پشت سر هم گذشتند. به سرعت برق و باد! شش سال پيش زماني كه 54 ساله بود; سادات آل زباره او را به سبزوار دعوت كردند. آنها با او نسبت فاميلي داشتند. دعوتشان را پذيرفت و به سبزوار رفت. مديريت مدرسه دروازه عراق را پذيرفت و مشغول آموزش طلاب گرديد وسرانجام هم زنده به گور شد! چشمانش را باز كرد. چه سرنوشت شومي برايش ورق خورده بود. ديگر اميدي به زنده ماندن نداشت. نفس كشيدن برايش مشكل شده بود. هر بارهواي داخل گور را به درون ريه هايش مي كشيد; سوزش كشنده اي تمام قفسه سينه اش رافرا مي گرفت. آن فضاي محدود دم كرده بود و دانه هاي درشت عرق روي صورت و پيشاني شيخ را پوشانده بود. در اين موقع به ياد كار نيمه تمامش افتاد. از اوايل جواني آرزو داشت تفسيري بر قرآن كريم بنويسد. چندي پيش محمد بن يحيي بزرگ آل زباره نيزانجام چنين كاري را از او خواستار شده بود. هر بار كه خواسته بود دست به قلم ببرد و نگارش كتاب را شروع كند; كاري برايش پيش آمده بود. شيخ طبرسي وجود خدارا در نزديكي خودش احساس مي كرد. مگر نه اينكه خدا از رگ گردن به بندگانش نزديك تر است؟ به آرامي با خودش زمزمه كرد:
خدايا اگر نجات پيدا كنم; تفسيري بر قرآن تو خواهم نوشت. مرا از اين تنگنانجات بده تا عمرم را صرف انجام اين كار كنم.
شيخ طبرسي در حال خفه شدن بود.
پنجه هايش را در پارچه كفن فرو برد و غلت خورد. صورتش متورم شده بود.
ت كفن دزد با ترس و لرز وارد قبرستان بزرگ شد. بيلي در دست داشت. به سمت قبرشيخ طبرسي رفت.
بالاي قبر ايستاد و نگاهي به اطراف انداخت. قبرستان خاموش بود و هيچ صدايي به گوش نمي رسيد. پارچه سياه رنگ را از روي قبر كنار زد و با بيل شروع به بيرون ريختن خاكها كرد. وقتي به سنگهاي لحد رسيد; يكي از آنها را برداشت.
صورت شيخ طبرسي نمايان شد.
نسيم خنكي گونه هاي شيخ را نوازش داد. چشمانش را باز كرد و با صداي بلند شروع به نفس كشيدن كرد. كفن دزد جوان، وحشت زده مي خواست از آنجا فرار كند اما شيخ طبرسي مچ دست او را گرفت.
صبر كن جوان! نترس من روح نيستم. سكته كرده بودم. مردم فكر كردند مرده ام مرا به خاك سپردند. داخل قبر به هوش آمدم. تو مامور الهي هستي....
منبع👈شیعه نیوزگزارش 598 به نقل از خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس،
┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄
@khandehpak
.
کنگینه چیست؟
در شمال افغانستان، انگور را در گِل میگذارند و وقتی ک فصلش ب اتمام رسید، گِل را میشکنند و همانند میوه های تازه، مصرف میکنند.
😃👌
┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄
@khandehpak
49.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم داستان زندگی (هانیکو)
نوستالژی دهه شصت
قسمت 21
پارت دوم
اخبار داغ سلبریتی ها
┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄
@BaSELEBRTY
50.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم داستان زندگی (هانیکو)
نوستالژی دهه شصت
قسمت 21
پارت اول
اخبار داغ سلبریتی ها
┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄
@BaSELEBRTY
شوخی جالب هومن حاجیعبداللهی با مسعود فراستی
هومن حاجیعبداللهی در واکنش به اظهارنظر مسعود فراستی درباره نبود بازیگر خوشچهره در سینمای ایران واکنش نشان داد
اخبار داغ سلبریتی ها
┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄
@BaSELEBRTY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیرین زبانی دختر #مهران_عفوریان
اخبار داغ سلبریتی ها
┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄
@BaSELEBRTY
8.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
سیرِ مُسلّم و قطعیِ ظهور امام زمان علیهالسلام
استاد شجاعی
#سلام_بر_حسین_زمان_خودم 🍃💔
┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄
@khandehpak