موسسه بصیر درآخرین روزهای سال کارگاه آموزشی رایگان ویژه مادر و کودک برگزارمی کند.
👶👼👧
🔷افزایش هوش کلامی کودکان مبتنی بر آموزش بازی
🔷 افزایش هوش حرکتی کودکان مبتنی بر آموزش بازی
تاریخ شروع :۲۱ و۲۲ اسفند
ساعت: ۴ و نیم عصر
جهت ثبت نام تماس بگیرید.
۵۵۴۶۷۷۴۲
۵۵۴۵۱۲۷۳
۰۹۱۳۰۱۰۱۸۸۰
👶👦👧👶👦👧
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
#کودک https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🐤🐥🐤🐥🐤🐥🐤
#کودک
3⃣بازی کودک را دانشمند می کند.😁
گروه سنی:5و 6 سال
وسایل مورد نیاز: کاغد مومی ، چسب مایع، ماژیک هایی با رنگ ثابت
#روش_کار:
از کودک بخواهید تا چسب را به صورت دایره و اشکال نامنظم روی کاغذ مومی بریزید. صب کنید تا چسب کاملا خشک وشفاف شود.
سپس شکل های چسبی را با ماژیک رنگ آمیزی کند.این شکل ها را از کاغذ جدا کرده و در مقابل پنجره و یا هرجایی که دید دارد و نور دارد قرار میدهیم .
که کنار پنجره و نور خورشید مانند آویزه هایی از جواهر جلوه گری میکند.
#اهداف:
1-تقویت حس بینایی کودک
2- به خاطر عدم استفاده از قالب خاص باعث افزایش خلاقیت می شود.
3- لذت نقاشی با سبک جدید.
4- آموزش غیر مستقیم صبر.
نکته: به جای رنگ کردن ، قبل از خشک شدن چسب ها بر روی آن اکلیل پاشید.
🐥🐤🐥🐤🐥🐤🐥🐤
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_نــود_و_شـشـم
✍باید آماده میشدم آماده برایِ گذراندنِ روزهایی از جنسِ نبودنِ حسام.
او راست میگفت، من همسر یک نظامی بودم و باید یاد میگرفتم، تحملِ دوری اش را..
کاشِ فرشته ی مرگ هم در کنارم می نشست وصبوری می آموخت محضِ نگرفتنِ جانم.
آن شب وقتی الله اکبر نمازش را سر داد، رویِ تخت چمپاتمه زدم و تماشایش کردم.
جانمازش را گوشه ی اتاقم پهن کرد و در حالیکه آستین هایِ لباسش را پایین میآورد رویِ سجاده ایستاد.
در مدت کوتاهی که میشناختمش، هیچ وقت ندیدم نمازش غیر از اول وقت خوانده شود.
صدایش زدم حسام.. چرا واسه خووندن نماز انقدر عجله داری؟
به سمتم برگشت. صورتش هنوز نم داشت و موهایِ خیسش، رویِ پیشانی اش ریخته بودند لبخندی بر لب نشاند چایی تا وقتیکه داغه، میچسبه.. همچین که سرد شد از دهن میوفته..
نمازم تا وقتی داغه به بند بندِ روحت گره میخوره..
بعدشم، الله اکبرِ اذون که بلند میشه؛ امام زمان اقامه میبنده
اونوقت کسایی که اول وقت نماز میخوونن، انگار به حضرت اقتدا کردن و نمازشون با نماز مولا میره بالا ..
آدم که فقط نباید تو جمع کردنِ پول و ثروت، اقتصادی فکر کنه..
اگه واسه داراییِ اون دنیات مقتصد بودی، هنر کردی..
با خنده سری تکان دادم او در تمامِ جزئیات زندگیش، عملیاتی و حساب شده حرکت میکرد الحق که مرد جنگ بود..
هوسانه از تخت پایین آمدم و به سمت در رفتم دو دقیقه صبر کن.. منم میخوام باهات نماز بخوونم.. باید رسم تجارت ازت یاد بگیرم، استاااااد..
با لحنی پر خنده، (چشمی ) کشدار گفت و من برایِ گرفتنِ وضو از اتاق خارج شدم.
جلویِ آینه مقنعه ی سفید و گلدار، سر میکردم و ادکلن میزد و حسام تسبیح به دست به دیوار تکیه داده بود و لبخندی دلنشین تماشایم میکرد خانوم.. عجله کن دیگه..
این فرشته ها دیوونم کردن..
یکی از اینور شماره میده.. یکی از اونور هی چشمک میزنه..
بدو تا آقاتونو ندزدین..
از حرفهایش به خنده افتادم و در حالیکه چادر سر میکردم پرسیدم والا ما خودمونو کشتیم تا روز عقد نفهمیدیم چشمای آقامون چه رنگیه..
خیالم راحته، از آقامون، آّبی گرم نمیشه.. بی بخاره بی بخااار
ریز ریز میخندید عجب.. پس بگو، خانووم داشتن خودشونو میکشتن و ما بی خبر بودیم..
خب میگفتی.. دیگه چی؟
به سمتش برگشتم، دست به کمر زدمو اخمی ساختگی بر صورتم نشاندم تا حالا اونِ رویِ خانومتونو دیدین یا یه چشمه اشو نشون تون بدم..
صدای خنده اش بلد شد و دست بر گونه اش کشید والا هنوز خانوممون نشده بودی؛ دو تا چشمه اشو نشونمون دادی دیگه وای به حالِ الان..
ولی سارا خانوم خدایی دستتون خیلی سنگینه هاا.. اون روز تو حیاط وقتی زدی زیر گوشم، برق سه فاز از کله ام پرید.. اصلا فکرشم نمیکردم، نیم وجب دختر انقدر زور داشته باشه
سپس با انگشت اشاره ایی به سینه اش کرد این یادگاری تونم که جاش حسابی مونده..
بعد از اون ماجرا، هر وقت تو آینه جایِ کنده کاریتونو میبینم، کلی میخندم..
میگم من هی سالم میرم سوریه و هی سالم برمیگردم، دریغ از یه خط..
اما ببین نیم مثقال جنسِ لطیف چه بلایی سرم آورده آخه..
چنان زَدَتمَ که تا عمر دارم یادم نره
چه روزهایِ سختی بود، اما به لطفِ خدا و دوستیِ این مرد، همه اش گذشت
معجونی از خجالت و خنده به صورتم هجوم آوردند هنوز آن سیلی و برش رویِ سینه اش را به خاطر داشت.
به سمت جانمازم رفتم و کمی عقب تر از سجاده یِ حسام، پهنش کردم بلندشو جنابِ امیرمهدی.. بلند شو که ظاهرا زیادم سر به زیر نیستی.. پاشو نمازمونو بخوونم تا این فرشته ها بدبختم نکردن..
با تبسم مقابلم ایستاد و پیشانی ام را بوسید خیالت تخت.. از هیچ کدومشون شماره نگرفتم..
تا حوری مثه سارا خانوم دارم، اونا به چه کارم میان آخه..؟
چقدر ساده بود سارایِ آلمان نشین، که عشق را در روابطِ بدونِ مرز با جنس مخالف میدید.
⏪ #ادامہ_دارد...
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
امام کاظم علیه السلام:
مصیبت برای صابر، یکی است و برای آنکه بی طاقتی کند، دوتاست
أَلْمُصيبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ وَ لِلْجازِعِ إِثْنانِ
تحف العقول صفحه 414
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
27 جمادی الثانی سالروز شهادت سلطان علی بن محمدباقر بر شما تسلیت باد.
#صبح_شما_بخیر
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷
«تئوری انتخاب» میگوید که همه انسانها، رفتارهای خود را خودشان انتخاب میکنند و فشارهای بیرونی، در نهایت محکوم به شکست هستند. این تئوری، قائل به این است که حتی رفتارها و احساساتی مانند خشم و افسردگی نیز محصول انتخاب مستقیم یا غیرمستقیم خود ما هستند؛ هر چند که بعد از وقایع ناگوار بیرونی حادث شوند.
در تئوری انتخاب، افراد به جای آن که دیگران را تحت سیطره و کنترل خود در آورند تا بتوانند بر رفتار آنها اثرگذار باشند، همیشه این سؤال را از خود میپرسند: «رفتاری که من، اکنون انجام میدهم، آیا مرا به فرد مورد نظر نزدیک میکند یا از وی دور میسازد؟»
اگر دور میسازد، نباید آن را انجام داد و اگر نزدیک میکند، میشود انجامش داد.
اصل دیگر تئوری انتخاب این است: تنها کسی که میتوانم کنترلش کنم «خودم» هستم. من فقط روی رفتار خودم تسلط دارم نه بر دیگران. تنها کاری که من میتوانم در قبال دیگران انجام دهم، «ارائه اطلاعات و سیگنالها» به آنهاست نه به کنترل گرفتن زندگی، رفتار، افکار و یا احساساتشان.
تئوری انتخاب معتقد است که کنترلگری، هم به شخص کنترلگر آسیب میزند و هم به شخص تحت کنترل.
ما هرگاه در روابط خود با دیگران، دست از کنترلگری برداریم، مجبور سازی آنها را کنار بگذاریم، نسبت به ایشان احساس مالکیت نداشته باشیم، همچنین در روابط مان حمایتگر ، مذاکرهکننده، شنوا، اطلاعاتدهنده، احترامگذار و گشادهرو باشیم، به تئوری انتخاب نزدیکتر شدهایم.
🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#سوال
دختر پنج ساله ای دارم که از اول تا به حال همه ی کارهاشو خودم انجام دادم مثل غذا دادن و دستشویی بردن و...در منزل اصلا کارهای خودشو انجام نمیده و مرتب به من امید داره. ولی در خانه خواهرم و یا دیگران که به تنهایی هست و من در کنارش نیستم خودش کارهاشو انجام میده به طوری که دیگران ابراز میکنند که خودش به خوبی از پس کارهاش بر میاد و...چه کنم؟؟
#پاسخ
۱. لطفا در مورد او صبوری و حوصله نشان بدین، شاید شما بی حوصله اید و دلتون میخواد که کاری زود انجام بشه و به او فرصت نمیدین...
۲.شاید هم باید به نحو احسن انجام بده وگرنه به او خورده میگیرید و او از کارهای خودش در مقابل شما حس خوبی نداره.لطفا بر نوع رفتاری که شما انجام میدهید، نظارت داشته باشید تا خطایتان را متوجه شوید.
۳.لطفا رفتارقاطعانه را تمرین کنید و هیچ گونه انفعال و سختگیری نشان ندهید.
۴.از یک رفتار مصمم شوید و استقلال را با او تمرین کنید.
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_نــود_و_هـفـتـم
✍این بوسه، اولین لمسِ احساسم بود، بدونِ هوس.. بدونِ حسی کثیف..
پر بود از عطر یاس و خلائی شیرین از حریرِ آدمیت..
و من مدیونش بودم، احیایِ حیایِ شرقیم را، به متانتِ حسامی که در مدتی کوتاه، ارثیه یِ دخترکان ایرانی را در وجودم زنده کرده بود..
گونه سیب کردم و پشتِ سرش به نماز ایستادم.
با هر رکعتی که میخواند، سبکتر از قبل رویِ پرده ی مه قدم میزدم. و طعم بی نظیر نماز در جانِ روحم مینشست..
این زیباترین، ادایِ بندگیم در طولِ عمرِ کوتاهِ مسلمانیم بود.
نماز که تمام شد به سمتم برگشت قبول باشه بانو.. یادت نره مارو دعا کنی هااا..
چقدر چسبید، این نمازِ عاشقانه..
نگاهش کردم ( چه دعایی؟؟)
ابرویی بالا انداخت بعدا بهتون میگم..
اما شما علی الحساب بگو خدایا این شوهر مارو حاجت روا کن..
گاهی با ضمیر جمع خطابم میکرد و گاهی با ضمیر مفرد..
این جوان هنوز به “تو” بودنِ من برای خودش، عادت نکرده بود.
کنارآمدن با نبودنش سخت بود، اما چاره ایی وجود نداشت.
چند روز دیگر حسام به ماموریت میرفت، به همین دلیل هروز برایِ دیدنم به خانه مان میآمد و برایم خاطره میساخت..
با بیرون رفتن هایمان.. تفریحهایِ پر بستنی و خوراکی ..
با شوخی ها و کَل کَل هایش کنار دانیال و پروین..
با نجوایِ مهربانش کنار گوشهایم که هییس.. خانوومی، انقدر بلند نخند.. صداتو نامحرم میشنوه وقتی در پارک قدم میزدمو او از جوکهایِ بی مزه ی برادرم میگفت..
و من دلخوش به هر غروب، که نمازم را به عشقِ این جوانِ مذهبی اقتدا کنم..
و او با سلامِ نمازش، عزم رفتن به خانه ی خودشان میکرد و نمیدانست چه بر سرِ دلم میآید وقتی مجبور بودم تا روز بعد ندیدنش را، صبر کنم تک تکِ ثانیه هایی که تو را کم دارم
ساعتم درد؛دلم درد؛جهانم درد است
گاهی در آینه به خود نگاه میکردم و سرکی به گذشته ام میکشیدم.
این بچه سید چه به روزِسارایِ دیروزآورده بود که حالا خدا را در یک نفسی اش میدید؟
سارایِ کافر.. سارایِ بی قید.. سارایِ لجباز، حالا حجاب از سر برنمیداشت و حیا به خرج میداد در عبور از عابرانِ مذکر.. که حتی قدمهایِ ریحانه وارِ یک زن حرمت دارد و هر چشمی لایقِ تماشا نیست..
این معجزه ی حسام بود یا جادویِ وجودش؟وعشق..
قافیه اش، گرچه مشکل است اما؛
خدا اگر که بخواهد
ردیف خواهد شد..
دیگر چیزی به رفتنش نمانده بود و من بی تاب ندیدنش، پناه میبردم به تسیبحِ فیروزه ایی رنگِ پروین..
کاش مادر کمی گذشته اش را رها میکرد و مهرش را آغوشم..
کاش روزه ی سکوتش را به یک لبخند و صدا زدنم افطار میکرد و من از امیرمهدی و دلتنگی هایم برایش انشا میخواندم. اما دریغ..
مُهرِ قهرش انقدر سنگین بود که خیالِ بی خیالی نداشت..
⏪ #ادامہ_دارد...
https://eitaa.com/khaneAram_Basir