📣توجه توجه
✨دوره تمرینی 18 جلسه✨
👇👇👇👇👇
رایگان ویژه افراد دیابتی(ویژه بانوان )
مکان تمرین: دانشگاه کاشان
✅✅✅✅✅✅
انجام آزمایشات آزمایشگاه از قبیل قند خون. چربی. پلاکت، نوار عصب عضله به مبلغ 20 میلیون تومان انجام می شود که برای کلیه شرکت کنندگان رایگان می باشد.
مهلت ثبت نام: 20 اسفند97
ظرفیت کلاس: 30 نفر
زمان تمرین: اردیبهشت 98
اولویت با دوستانی است که زودتر ثبت نام کنند
جهت ثبت نام به آیدی زیر مراجعه نمائید
t.me/mogheiatrahaie
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_نــود_و_چــهارم
✍حالا دیگر روزهایِ زندگیم، معمولی و روتین نمیگذشت.
پر بود از شبیه به هیچ کس نبودن.
مدام حسرت میخوردم که ای کاش سرطان و مرگ، فرصتِ بیشتریِ برایِ ماندن کنار این مرد جنگ ارزانیم کند. مردی که لباسش از زره بود و قلبش از طلا..
به کمر سلاح میبست و با دست باغی از عشق میکاشت..
این بود اعجازِ شیعه، و پدر در گرمابه و گلستانش، رفاقت میکرد با ابلیس..
اسلام چیزی جز انسانیت نبود و شیعه شاهی جز علی..
علی خط به خطِ نفسهایش انسان نوازی میکرد.. چه بر پیشانیِ دوست، چه بر قلبِ دشمن.
بیچاره پدر که بوته ی احساسش را سوزاند و کینه ی پر حماقت به جایش نشاند.
اصلا مگر میشود علی را شناخت و دوست نداشت؟
و چیزی که در این بین سوال میشد بر لوحِ افکار، مطالبی بود که از بعضی شیعیان در مورد عدم برادری و وحدت بینِ شیعه و سنی، در شبکه هایِ اینترنتی میخواندم و تعجب، آفت میشد در جانم.
مگر میشد پیرو علی باشی و رسمِ بد دهانی و آزردن بدانی؟
مگر میشد شیعه ی امیر بود و دل خنک کرد به کشتارِ مظلومانِ سنی در یمن و فلسطین و سوریه؟
اصلا مگر امکان دارد که سنگ مولا را به سینه زد و دهان باز کرد به زنازاده خواندنِ هر چه پیروِ اهل سنت است؟
دلی که علی پادشاهش باشد، زبان قلاف میکند و پنجه مشت..
علی، ابن ملجم را دایه گی کرد. پیرو اهل سنت که دیگر جای خود دارد.
اگر حرامزاده ایی هم باشد از قبیله ی وهابیت است. نه مادر و برادرِ سنی من، که حب علی لقمه به لقمه در کام جانشان نشسته بود.
من معنی برادری را بینِ پنجه هایِ گره خورده ی حسامِ علی پیرو، در انگشتانِ دانیالِ سنی دیدم.
در بند پوتینی که هر دو گره زدند و عزم ایستادن کردن در مقابل حیوان صفتانِ داعشی.
در زندگیِ من که حسامِ شیعه نجاتش داد و عملیاتی که دانیالِ سنی انجام اش..
این بود رسمِ برادریِ شیعه و اهل سنت…
روزها میدویید و کام عمرم ملس میشد به شیرینیِ محبتهایِ حسام و تلخ از مرگی که عطرِ کافورش را در چند قدمی ام حس میکردم..
حسام یک روز درمیان بعد از کار، قبل از رفتن به خانه خودشان، به دیدنم میآمد و چشمه ایی جدید از محبتش را ارزانی ام میداشت.
و صبورانه، صبر به خرج میداد محضِ تحملِ کج خلقی هایِ منوط به روزهایِ بی حالی و دردم.
هربار که بی قراریم را میدید، صوتِ قرآنش را مسکنی میکرد بر بی تابیم..
و من قطره میشدم از فرطِ خجالت که او سالم است و جوانی هدر میدهد به پایِ نفس هایِ یکی در میانم.
مردهایِ مذهبی عاشقترند اما فقط
مهربانی شان گره خوردست با حجب و حیا مدتی به همین منوال گذشت و از نبض نبضِ احساسم، آذین بستم خاطراتم را
تا اینکه به ایام محرم نزدیک میشدیم و به واسطه ی حضورِ پروین در خانه، مدام تلوزیون روشن بود و نوایِ عزاداری در فضا میپیچید.
⏪ #ادامہ_دارد...
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
به روز رسانی را که فقط برای انواع بازیها، نرم افزارها و برنامههای کامپیوتری نگذاشتهاند!
گاهی هم آدم، باید افکارش را به روز کند. طرز فکرش را ارتقا دهد و حال و هوایش را تازه کند.
مثلاً؛ دور بریزد تمام خاطراتی را که تکرارشان چیزی به جز غم و اندوه ندارد. رها کند بعضی وابستگیها را که حال و روزش را به هم میریزند.
افسوس ها را؛ غصهها را؛ نگرانیها را و تمام تلخیهایی که بوی کهنگی گرفتهاند.
گاهی باید یک گوشهی دنج نشست؛ زندگی را نو کرد و یک "من" تازه ساخت با باورهایی جدید و افکاری رو به رشد.
باور کن لازم است هر از گاهی خودمان را هم "به روز رسانی" کنیم.
🌸🍀💐🌾🌼
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾
#همسرانه
💠 یکی از تکنیکهای بسیار مهم در ایجاد #ارتباط قوی با همسر و نیز برگرداندن حس #اعتماد به او #مشورت گرفتن در امور جزئی و شخصی است.
💠اینکه مثلا از همسر خود بپرسید بنظرت کدوم لباس بیشتر به من میاد و یا بنظرت با فلانی مشکلمو چجور حل کنم و ... حس اعتماد قوی را به همسرمان منتقل میکنیم که اثرات خوبی در ایجاد ارتباط #صمیمی و گرم دارد.
🍃❤
https://sapp.ir/khanearam_basir
❄️❄️☔️☔️❄️❄️
#طنز
🍃 هرگاه زني خسته ونالان و خمیده ازکار منزل ديديد؛ فقط يک جمله بگوييد و در قدرت خداوند تأمل کنيد...
"نمياي بريم بازار"
.....
😂😂😂😂
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🐝🐻🐭🐼🐶🐹🐣
#پرسش
در مورد بچهایی که خیلی به نگه داشتن حیوانات در منزل علاقه نشون میدن..و اینکه اونا هوش طبیعت گرا دارن راهنمایی کنید که چه کنیم با این بچها
#پاسخ
1.در چهارچوب قوانین و ضوابطی که از طرف خانواده برای حفظ سلامتی و سایر موارد، تعیین میشود.عمل کنند.
2.اگر کودک ابتدایی هست،می توانند برای او زمینه سازی اقتصادی فراهم کنند تا در نوجوانی بهترین سرگرمی را برایش تدارک دیده باشند.
🐮🐵🐥🐔🐣🐍🐢🐛🐞
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_نــود_و_پـنـجـم
✍حالا من هم شیعه بودم اما مریدی که غریبی میکرد و گنگ، تماشا..
گاهی پای تلوزیون مینشستم و به پیاده روی مردم خیره میشدم.
اینها به کجا میرفتند..؟ این همه عشق دقیقا از کدام منبع انرژی ساطع میشد که دل، پا خسته کند برایِ رسیدن به معشوق..
امیرمهدی و دانیال گوشه ایی از سالن به بحث در مورد مسائل کاری مشغول بودند و من هر ازگاه گوش تیز میکردم که حرف از رفتن به ماموریت نباشد، که اگر باشد ریه تنگ میکنم، محضه مردن
تلوزیون مستندی از پیاده روی میلیونی به سویِ کربلا را پخش میکرد.
به طرز عجیبی دلم پرنده شد، بال گشود و میل پریدن کرد.
چقدر تا مرگ فاصله داشتم؟ یعنی میتونستم برایِ یکبار هم که شده قدم زدن در آن مسیر را امتحان کنم؟
با افکاری پیچیده و درگیر به اتاقم رفتم
در اینترنت پیاده روی عاشقان حسینی را سرچ کردم.
عکسها هواییت میکرداین همه یک رنگی از کدام جعبه ی مداد رنگی به عاریت گرفته شده بود؟
چند ضربه به در خورد و حسام وارد شد
لبخند زد و کنارم نشست خانوم اینجوری شوهر داری نمیکننا.. منو با اون برادرِ اژدهات تنها گذاشتی اومدی اینجا لب تاپ را به سمتش چرخاندم اینا رو ببین.. خیلی خوبه نمیشه ما هم بریم؟
نگاهش که به عکسها افتاد، مردمک چشمانش سراسر برق شد دعوت نامه ات که امضا بشه رفتی
ساده لوحانه و عجول پرسیدم خب بیا بگیریم، دوتایی بریم.. حسام من خیلی دلم میخواد برم.. تا به حال همچین چیزی ندیده بودم.
لبخند زد والا ارباب خودش باید بطلبه
نطلبه تا خودِ مرزم بری، برتمیگردونن واسه خودمم پیش اومده.
با تعجب نگاهش کردم واااه… حرفا میزنیاااا.. خب ویزا میگیری، میری دیگه.. بطلبه دیگه چه صیغه اییه؟
با انگشت ضربه ایی به بینی ام زد صیغه ی طلبیدن، صیغه ی عجیبیه..
به این راحتیا نمیشه صرفش کرد..
نمونه اش خودم که لب مرز پاسپورتم گم شدو اجازه ندادن که برم کربلا..
تا آقا امام حسین زیرِ نامه اتو امضا نزنه، همه ی دنیا هم جمع شن، نمیتونن بفرستنت حرمش..
چیز زیادی از حرفهایش متوجه نمیشدم. او از دعوتی ماورایی حرف میزد که برایِ من تازه مسلمان ملموس و قابل درک نبود.
دستی به محاسنش کشید اما ظاهرا آقا طلبیده..
از چه حرف میزد؟ با چشمانی پر سوال خیره اش شدم..
انگار جملاتش را مزه مزه میکرد تا خوب بیانشان کند.
تعلل اش نگرانم کرد.
منظورش را پرسیدم و او دستانم را درمشتش گرفت. کلماتش شمرده شمرده و با آرامش بیان شد راستش سارا خانوم.. من باید برم ماموریت
دنیا بر سرم آوار شد آخرین بار دو روز در سوریه گم شد و من به جایِ مادرش جان به لب شدم.
اخم هایم در هم کشیدم با انگشت اشاره گره پیشانیم را باز کرد اینجوری اصلا خوشگل نمیشینا
و نرم و مهربان ادامه داد من یه نظامی ام.. و شما تاجِ سرِ یه مردِ نظامی..
چند روز دیگه باید برم عراق.. تامین امنیت کربلا تو این ایام رو دوش بچه های سپاهه…
از سراسرِ دنیا زائر میاد.. پیاده و سواره.. چشم خیلیا به این جمعیت میلیونیه..
باید امنیتِ حریم امام حسین رو حفظ کرد.. نباید خار به پایِ زوار بره
منم امسال طلبیده شدم.. باید برم
عصبی و پر تشویش بودم عراق؟ امنیت؟ در چند قدمیِ داعشیان؟
ناخودآگاه جواب داد منم میام.. منم با خودت ببر..
عاشق که دل سپرده باشد با پا میرود
وقتی سر سپرده شد، جان بر کف میگیرد حسام دل داده بود یا سر؟
⏪ #ادامہ_دارد...
https://eitaa.com/khaneAram_Basir