خانه آرام من(موسسه بصیر)
#کودک🤶 باورهای #غلط رایج در تربیت کودکان سلام و احترام والدین گرامی؛یلداتون پر از برکت و شادی ی
🐭🐱🐭🐱🐭🐱🐭
#کودک
باورهای #غلط تربیتی(1)
کودک تازه شروع به راه رفتن کرده و حس کنجکاویش حسابی گل کرده ،شروع میکنه به بیرون ریختن کشوها،ریخت و پاش وسایل بازی ،بیرون ریختن وسایل داخل کابینت و...😱😵😭😭
و اولین کاری که ما میکنیم .... خرید قفل کمد و کابینت،چسب کاری و....🤤🤤
در صورتی که خبر نداریم اولین کاوشهای کودک ما از دنیای بیرون همراه با استقلال او در همین ریخت و پاشهاست و جالبتر اینکه کودک به این طریق
😋 هم به آرامش میرسه
🙂هم سیستم ایمنی بدنش تقویت میشه
😍و هم هورمونی در مغز او ترشح میشود که به رشد او کمک زیادی میکند.
پس والدین عزیز بارعایت نکات ایمنی، در ریخت و پاشهای اطفال خود سهیم باشین
شاد باشین
ادامه دارد.....
#خانم_نزادی
#مشاور
🐱🐭🐱🐭🐱🐭🐭
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#همسرانه
#مهارتهای_انتخاب_همسر
🔴مشاوره، قبل از پاسخ
📌"تو امروز برای فردا تصمیم میگیری. برای این کار با کسی همراه شو که توان دیدن فردا را داشته باشد."
✅ما در اسلام، سنّت خوبِ فراموش شدهای داریم که کمتر کسی به آن توجّه جدّی دارد؛ مشاوره. مشاوره، یکی از اصولی است که پیشوای عقل و حکمت، امیر مؤمنان علی؟س؟ در بارۀ آن میفرماید: «هیچ پشتوانهای، مثل مشورت کردن نیست».
🔰چه خوب است که در مسئلۀ ازدواج، این سنّت را پیاده کنیم!
✅چه اشکالی دارد هر دو طرف، هم به صورت جداگانه و هم دو نفری، پیش یک مشاور متعهد بروند؟ در بسیاری از موارد، راهنمایی یک مشاور، دو طرف را به نکتهای میرسانَد که قبل از آن، توجّهی به آن نمیکردند.
‼️فرهنگ مشاوره، به قدری در میان خانوادههای ما غریب است که برخی، مطرح کردن آن را هم اهانت میدانند.
📛هر چه باشد، دو طرف ازدواج، دو جوان کمتجربهاند که ممکن است خیلی راحت تحت تأثیر احساسات و یا کم تجربگی خود قرار بگیرند.
⚠️ما با نهایت احترامی که برای پدر و مادرها قائلیم، معتقدیم بسیاری از پدر و مادرها هم نمیتوانند نقش یک مشاور کامل را برای فرزندانشان ایفا کنند؛ اگر چه پدر و مادر میتوانند در مسیر تصمیمگیری صحیح، کمک شایانی به فرزندشان کنند.
🔆گاهی اتّفاق افتاده که دو نفر، یکدیگر را پسندیدهاند و همه چیز را در نزد خود، تمام شده حساب میکردند؛ امّا همین که یک مشاور با آن دو صحبت کرده، تازه به این نتیجه رسیدهاند که با هم اختلاف دارند؛ آن هم اختلافاتی که با وجود آنها، نمیتوانند در زیر یک سقف زندگی کنند.
❌حالا اگر کسی واقعاً به این نکات توجّه کرده باشد، متوجّه میشود دخترها و پسرهایی که قبل از ازدواج، به بهانۀ شناخت با هم ارتباط برقرار میکنند، چه قدر به بیراهه میروند!
⛔️اگر واقعاً قصدتان شناخت طرف مقابل باشد و نه چیز دیگری، تصدیق خواهید کرد که راه شناخت، آن نیست که بعضی طی میکنند.
✔️گفت و گوی قاعدهمند در هنگام خواستگاری، تحقیق اصولی و مشاوره، بهترین راه شناخت است.
📚نیمه دیگرم، کتاب اول، ص۱۰۴ _۱۰۳
❤️مراقب خوشبختی تون باشید❤️
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
هدایت شده از خانه آرام من(موسسه بصیر)
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
کارگاه آموزشی
✅ تغذیه #پیش_از_بارداری
(آمادگی برای دوران بارداری)
✅تغذیه در #دوران_بارداری
🔹 تغذیه در سه ماه اول
🔸 تغذیه در سه ماه دوم
🔹 تغذیه در سه ماه سوم
یک جلسه دوساعته
دوشنبه 98/9/10
ساعت 10 صبح
#آقای_دکتر_خامه_چی
پزشک_ دستیار طب سنتی_ دانشگاه علوم پزشکی تهران
☎️ جهت ثبت نام با شماره های زیر تماس بگیرید.
۵۵۴۶۷۷۴۲
۵۵۴۵۱۲۷۳
۰۹۱۳۰۱۰۱۸۸۰
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
هدایت شده از خانه آرام من(موسسه بصیر)
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
کارگاه #تغذیه_کودکان
🔸تغذیه کودکان زیر 6 ماه
🔹 تغذیه شیرخوارگان
( بین 6 ماه تا 2 سال)
🔸 تغذیه قبل دوران مدرسه
(2 تا 7 سال)
#مدت_کارگاه: یک جلسه دو ساعته
#سه_شنبه ۹۸/۱۰/۱۰
#ساعت ۱۰ صبح
#مدرس: آقای دکتر خامه چی
پزشک_ دستیارطب سنتی_دانشگاه علوم پزشکی تهران
☎️ جهت ثبت نام با شماره های زیر تماس بگیرید.
۵۵۴۶۷۷۴۲
۵۵۴۵۱۲۷۳
۰۹۱۳۰۱۰۱۸۸۰
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#نوجوان
ارتباط موثر با نوجوان
🌸🌸دوره نوجوانی را درک کنید .
تغیرات هورمونی در این دوران را جدی بگیرید واین نکته را در نظر داشته باشیدکه گوش ندادن به حرف بزرگترها دراین دوران جزو ویژگیهای این دوران است پس صبور باشید.
🌸🌸با نوجوان در مورد بعضی مسایل مشورت کنید این باعث می شود در اینده حل مساله را بیاموزد واز پس مشکلاتش به خوبی براید.
🌸🌸گاه به نوجوان مسولیتی بدهید مسولیتی که از عهده اش براید. اگر اشتباه کرد بلافاصله دخالت نکنید اجازه دهید تا از عواقب کار خود درس بگیرد بعد راه حل ارایه دهید.
#کارگروه_نوجوان
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
..........🌹🌹🌹🌹🌹.......
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_هفتاد_و_هشتم
❣❣❣❣❣❣
دست امیرحسین رو فشار میدم و میگم _ دلم برای یاسمین و نجمه تنگ شده.
تو هفته بود که نجمه با مامان باباش برای فوت عمش که آمریکا زندگی میکرده رفته بودن آمریکا. یاسمین و امیر هم که بعد از ازدواجشون رفته بودن سفر.
امیرحسین _ هی خدا دلش برای ما که تنگ نمیشه فقط برای دوستاش تنگ میشه.
_ عه. نخیرم.
امیرحسین _ چرا خیرم.
از کوچه بیرون میایم و وارد خیابون اصلی میشیم . چشمم به گند طلایی که میوفته اشکام جاری میشن. من همه زندگیم رو مدیون این اقا بودم و هستم. به رسم ادب دستم رو بالا میارم ، کمی خم میشم و سلام میدم .
.
.
.
بعد از یه زیارت دلچسب و شیرین دوباره پیش امیرحسین برمیگردم .
امیرحسین _ زیارت قبول ماه سادات.
_ زیارت شماهم قبول آقا سید.
دستم رو که میگیره تمام وجودم از گرمای عشقش گرم میشه. وارد صحن آزادی میشیم. آفتاب دقیقا تو چشم بود و اعصاب خورد کن . امیرحسین چفیش که روی شونش بود رو روی سرش میندازه چفیه رو میکشم و میگم _ عه. زشته
امیرحسین _ خب افتابه.
اونور چفیه رو میگیره و میکشه و منم این سمتش رو محکم میگیرم.
امیرحسین _ عه بده دیگه
_ نوچ
امیرحسین _ شوورتو میدزدنا
محکم تو بازوش میزنم و میگم _ عه کوفته.
امیرحسین _ اوووووخ. ماشالا
یه دفعه چفیه رو میکشه و میندازه رو سر خودم و خودش و دوتامون میزنیم زیر خنده.
با صدای گوشیش جدی میشه و تلفن رو جواب میده
#به_روایت_امیرحسین
_جانم داداش؟ سلام
محمدجواد _ سلام امیرحسین. بگو چی شده ؟
_ چی شده؟
محمدجواد _ کارا درست شد.
_ کارا؟
محمدجواد _ در حال حاضر ما شهید زنده ایم. از سپاه زنگ زدن گفتن چند روز دیگه اعزامه. فردا ساعت 12 باید اونجا باشیم برای هماهنگی. زود خودتو برسون
به سمت حانیه برمیگردم سرش پایین بود و به سنگای صحن زل زده بود که سایمون توش مشخص بود.
_ باشه. خداحافظ
باورم نمیشد بلاخره کارام درست شد. با اینکه میدونستم لیاقت شهادت ندارم ولی..... دل کندن از حانیه سخت بود . تو این چندماه هردو حسابی به هم وابسته شده بودیم.
_ خانومم؟
حانیه_ جون دلم ؟
_ محمد....جواد بود . گفت کارای.....
حانیه به نفس نفس افتاده بود و بریده بریده گفت _ میخوای بری ؟
سرم رو پایین میندازم .
روبه روم وایمیسته ، دیدن اشکاش داغونم میکنه. سرم رو بالا میاره و میگه _ برو خدا به همرات.
میدونستم اگه پای عهد و پیمانش وسط نبود عمرا اجازه نمیداد.
.
.
.
بلاخره با دعوا از جانب خانواده و کلی قوربون صدقه از جانب من خانواده ها رضایت میدن به رفتن.
#به_روایت_حانیه
ساکی رو که براش آماده کرده بودم رو برمیدارم و دوباره بهش خیره میشم ، چقدر لباس سپاهی بهش میومد. ساک رو از دستم میگیره ، سرم رو پایین میندازم دستش رو زیر چونم میزاره تا سرم رو بالا بیاره که اولین قطره اشک روی دستش میریزه . سریع پشتش رو بهم میکنه و با صدای بم و گرفته میگه _ بیش از این پابندم نکن. تو که میدونی من لیاقت شهادت ندارم ، بادمجون بم هم آفت نداره.
دستم رو روی شونش میزارم. به سمتم برمیگرده. حرفی نمیزنیم فقط به چشمای همدیگه خیره میشیم .یک دقیقه. پنج دقیقه. ده دقیقه . و بعد صدای در و پشت بندش صدای گرفته پرنیان _ داداش. نمیاید ؟
امیرحسین _ اومدم.
ساکش رو از روی زمین بر میداره ، دستام رو میگیره و از اتاق خارج میشیم.....
قدم به قدم هم ، اون داشت ميرفت به رسم عاشقي منم داشتم زندگيم رو بدرقه ميكردم به رسم عاشقي.
همه تو حياط بودن ، مامان و بابا ، اميرعلي و فاطمه ، پرنيان و مامان عاطفه و پدر اميرعلي . مامان و بابا ناراحت و عصبي بودن ؛ پرنيان و مامان عاطفه هم كه حالشون زار بود و پدر اميرعلي كه تركيبي از حالات بود ، عصبي، نگران ، ناراحت . ميدونستم كه با دين و مذهب كمي مشكل داره. و من....
توصيفي براي حالم وجود نداشت.
در خونه كه نيمه باز بود كامل باز ميشه و امير و ياسمين ميان داخل. ياسمين هم شده بود يه خانوم چادري ، تنها من و اميرحسين تعجب نكرده بوديم. چون ميدونستيم و مطمئن بوديم امير ميتونه شيريني دين و مذهب واقعي رو تو دلش بندازه. هردو ناراحتي و نگراني از چهره هاشون داد ميزد.
و حالا وقت رفتن بود .
#من_به_چشم_خود_ديدم_كه_جانم_ميرود.
به طرفم برميگرده ، حاله اشك جلوي چشمام رو ميگيره . با لبخند رو به من ميگه _ هواييم نكن ديگه خانوم.
با بغض بهش ميگم _ به قول اون شعره
#آمدے_گفتے_بہ_مڹ_ای_حوریـ👼ـه!
#دلبــری_هایت_بماند_بعد_فتح_سوریه
#پس_همیڹ_جا_از_شما_دارم_سوال
#مڹ_نــدارم_درفراقتـ_صبر_آقا_زوریہ؟!
اميرحسين _ خودت اجازه دادي.
حانيه_ اره.
دستم رو بالا ميارم وبي توجه به جمعيت روي صورتش ميكشم.
اميرحسين _ نكن حانيه. نكن.
#ادامه👇👇👇
دستم رو عقب ميكشم ، ساكش رو از روي زمين برميدارم و دستش ميدم.
_ برو و به سلامت برگرد .
ساك رو از دستم ميگير
موسسه فرهنگی مشاوره ای بصیر کاشان:
ه و به سمت در راه ميوفته. مامان عاطفه از زير قرآن ردمون ميكنه. پرنيان كاسه آب رو به من ميده. و......
يه آغوش مادرانه كه خدا ميدونه شايد مامان عاطفه اون لحظه آرزوش اين بود كه زمان كامل بايسته. آغوش خواهرانه ، كاش خودم حالم خوب بود و به پرنيان دلداري ميدادم. و آغوش پدرانه كه آخرين جملش رو به قدري آروم گفت كه فقط من و اميرحسين شنيديم _ بهت افتخار ميكنم پسرم.
برق خوشحالي تو چشماي اميرحسين موج ميزد. از پدر جدا و به سمت من مياد. بوسه اي روي پيشونيم ميشينه كه عشق رو به وجودم تزريق ميكنه.
بعد از خداحافظي با همه افرادي كه اونجا بودن ، همه حالمون رو درك ميكنن و ميرن داخل خونه. تسبيح فيروزه اي رو از جيبش در مياره و دور دستم ميبنده ؛ ماشيني كه بايد باهاش ميرفت ، كمي جلو تر از خونه بود ، اين بار بوسه روي دستم ميزنه و عقب عقب همونطور كه به چشماي هم زل زده بودیم به سمت ماشین میره ، سوار میشه و ماشین حرکت میکنه. کاسه آبی رو که توش رزای پر پر بود رو پشت ماشین میریزم و.......
رو روبه روي من ميگيره ، يه آغوش مادرانه كه خدا ميدونه شايد مامان عاطفه اون لحظه آرزوش اين بود كه زمان كامل بايسته. آغوش خواهرانه ، كاش خودم حالم خوب بود و به پرنيان دلداري ميدادم. و آغوش پدرانه كه آخرين جملش رو به قدري آروم گفت كه فقط من و اميرحسين شنيديم _ بهت افتخار ميكنم پسرم.
برق خوشحالي تو چشماي اميرحسين موج ميزد. از پدر جدا و به سمت من مياد. بوسه اي روي پيشونيم ميشينه كه عشق رو به وجودم تزريق ميكنه.
بعد از خداحافظي با همه افرادي كه اونجا بودن ، همه حالمون رو درك ميكنن و ميرن داخل خونه. تسبيح فيروزه اي رو از جيبش در مياره و دور دستم ميبنده ؛ ماشيني كه بايد باهاش ميرفت ، كمي جلو تر از خونه بود ، اين بار بوسه روي دستم ميزنه و عقب عقب همونطور كه به چشماي هم زل زده بودیم به سمت ماشین میره ، سوار میشه و ماشین حرکت میکنه. کاسه آبی رو که توش رزای پر پر بود رو پشت ماشین میریزم و.......
#وقت_رفتن_کاش_در_چشمم_نمی_غلطید_اشک…
#آخرین_تصویر_او_در_چشم_ها_یم_تار_بود…
#به_روایت_راوی
آب رو که پشت ماشین میریزه ، بی هوش میشه و روی زمین میوفته.....
یک ماه بعد.....
فاطمه خانوم ، همسایشون دختر 2 سالش زینب سادات رو پیش حانیه میزاره و میره به دنبال خبری از همسرش. تو این دو هفته ای که همسایه شده بودن حسابی دوستای خوبی بودن ، شاید به خاطر اینکه همدرد بودن. بابای زینب سادات هم به سوریه اعزام شده بود. با این تفاوت که امیرحسین فقط یک ماه پیش رفته بود و پدر اون پنج ماه پیش و تو دوماه گذشته هیچ خبری ازش نداشتن و حسابی هم نگران بودن.
حانیه که عاشق بچه ها بود ، حسابی با زینب صمیمی شده بود. شاید اینجوری دلتنگی کمتر اذیتش میکرد. هرچند بازهم شب تا صبح برای سلامتی همسرش دعا میکرد و دیگه غذا خوردن و تفریح و خندیدن براش معنی نداشت....
با صدای زنگ تلفن زینب رو بغل میکنه و کنار میز تلفن میشینه.
_ بله ؟
+ سلام. عذر میخوام خانوم موسوی.
_ بله بفرمایید.
صدا مدام خش خش میکرد و قطع و وصل میشد. مطمئن بود از سوریس. گوشش رو تیز میکنه که خبری از امیرحسینش بگیره. زینب سیم تلفن رو میکشه و صدا قطع میشه.
سریع سیم رو وصل میکنه و تنها جمله ای که میشنوه _ شهید شدن.......
❤️❤️❤️️❤️❤️
من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم ميرود.....
❤️❤️❤️❤️❤️
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_هفتاد_و_هشتم
امام علی علیه السلام:
حكمت گمشده مؤمن است، حكمت را فراگير هر چند از منافقان باشد.
الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ، فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ
حکمت 80 نهج البلاغه
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
زندگی یعنی چه...؟
از خیاط پرسیدند: زندگی یعنی چه؟
گفت: دوختن پارگی های روح با نخ توبه؛
از باغبان پرسیدند: زندگی یعنی چه؟
گفت: کاشت بذر عشق در زمین دلها
زیر نور ایمان؛
از باستان شناس پرسیدند: زندگی یعنی چه؟
گفت: کاویدن جانها
برای استخراج گوهر درون؛
از آیینه فروش پرسیدند: زندگی یعنی چه؟
گفت: زدودن غبار آیینه ی دل
با شیشه پاک کن توکل؛
از میوه فروش پرسیدند: زندگی یعنی چه؟
گفت: دست چین کردن خوبی ها
در صندوقچه ی دل؛
روزتون زیبا و سرشار
از زیبایی های زندگی
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
بسم الله الرحمن الرحیم
☘️💞☘️💞☘️💞
#همسرانه
✅ 10 روش جلب توجه و محبت شوهر
👈روش #ششم: خودتان را به درستی به همسرتان معرفی کنید.
برای آنکه محبوب همسرتان باشید لازم است یک تصویر کامل و واقعی از خودتان در ذهن شوهرتان ایجاد کنید. همسر شما باید بداند شما چه ویژگی هایی دارید! از چه چیزهایی خوشتان می آید و چه چیزهایی را دوست ندارید! نقاط قوت و ضعف اخلاقی و احساسی شما را باید بداند. با این روش او را در توجه مثبت و صمیمانه به خودتان یاری کرده اید.
📌 اگر همسرتان بداند میزان نیاز شما به عشق و محبت زیاد است بهتر می تواند شما را از عشق سیراب کند.
📌اگر همسرتان بداند نیاز شما در ارتباط با خانواده پدری تان چه اندازه است بهتر می تواند به نیاز های شما توجه داشته باشد.
📌اگر همسرتان میزان نیاز و سلیقه شما در روابط اتاق خواب را بداند بهتر می تواند شما را به خواسته تان برساند.
📌اگر همسرتان از ضعف های جسمانی شما آگاه باشد قطعا در مسافرت ها توجه ویژه ای به شما خواهد داشت.
📌 اگر همسرتان بداند مقررات زیاد و دست و پا گیر شما را کلافه میکند، در وضع قوانین خانوادگی حال شما را رعایت خواهد کرد.
❇️ ما انسان ها همواره ارتباطمان با اطرافیان بر اساس تصویر ذهنی است که از آنها داریم. این تصاویر ذهنی و باور ما درباره افراد است که تعیین می کند ما چگونه و چقدر با دیگران در تعامل باشیم.
اگر همسرتان به اندازه کافی به شما توجه ندارد شاید به این دلیل است که هیچگاه تصویر کامل و صحیحی از شما در ذهنش نقش نبسته است.
ادامه دارد.....
#آقای_ربانی
#طلبه_کارشناس_مشاوره
☘️💞☘️💞☘️💞
🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻🌿
#کودک
به این مطلب #دقت کنید
💥💥💥💥💥💥
دوست همسرتان به همراه خانمش اومده منزل شما شام رو خورده و مشغول تماشای تلویزیون شده اند دوست همسرتان با یک حرکت هیجانی پایش به لیوان چایی میخوره وروی فرش شما میریزد.
😖😖😣
اوبا ناراحتی ابراز تاسف میکند.
😞😞
شما در حالیکه به طرف آشپز خانه میروید تا دستمالی برای تمیز کردن بیارید میگویید :
اشکالی نداره خودتون رو ناراحت نکنید با یه دستمال پاکش میکنیم .
حالا اگر این کار رو فرزند شما انجام داده بود عکس العمل شما چی بود ؟؟؟؟
زمانی که مهمان ما یا دوستمان دچار اشتباهی میشود ما احساسات او را در نظر میگیریم وتمام تلاشمان این است تا پاسخ مفیدی به او بدهیم حتی اگر در اوج عصبانیت وناراحتی باشیم.
😡😏😏😏😩😩
🎯 مادر و پدر گرامی اگر فرزند شما دچار اشتباه شد برای لحظه ای احساسات او را در نظر بگیرید و از راههای ارتباطی صحیح و با آرامش ماجرا رو مدیریت کنید .
#خانم_عموحسینی
🌿🌻🌿🌻🌿🌿🌻🌿
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
📕📗📘📙📔📕📗📘📙
#پیشنهاد_کتاب_کودک
#خشم_قلمبه
کتاب ماجرای کودکی را تعریف میکند که روز بدی را پشت سر گذاشته است و خشم خود را به صورتی موجود بزرگ قلمبهای بیرون میریزد که همه اتاق را به هم ریخته و به وسایل، اسباببازیها، کتابهای او آسیب میزند.
پسرک که با عواقب کنترل نکردن خشم خود مواجه شده به مرتب کردن و تعمیر وسایلش میپردازد و خشم قلمبه را که دیگر کوچک شده است در داخل جعبهای میگذارد.
#توضیحات
موضوع این کتاب تصویری، خشم، تخلیه و کنترل آن است که با متنی کوتاه و تصاویری تاثیرگذار حس عصبانیت را به گونهای خلاقانه و متفاوت نشان میدهد.
این کتاب را برای کودکان بلندخوانی کنید و در بارهی خشم و اثرات منفی آن با هم گفتوگو کنید. کودکان در ابتدا کنترلی بر روی عواطفشان ندارند، با این وجود دیدن خشم و کنشها و اثرات منفیاش به عنوان عنصری بیرونی میتواند به کودک در کنترل خشم درون کمک کند. از موجودی به نام خشم قلمبه و شیوهی کوچک شدن و از میان رفتنش استفاده کنید تا کودک بتواند با همذاتپنداری بر خشم قلمبه خود غلبه کند.
با گفتوگو دربارهی احساسات کودکان به آنها کمک کنید تا آرام، آرام هنگام خشم از پرخاشگری پرهیز کنند و راه سازش و توافق را جست و جو کنند.
کودکان را به خاطر فرونشاندن خشم تشویق کنید، برای آرام شدن و طرح مشکل یاریشان دهید.
📔📕📗📘📙📕📗📘📙
https://eitaa.com/khaneAram_Basir