#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز
#قسمت_پنجم
اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم ... من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم ... برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم ... بالاخره یکی از معیارهای سنجش دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود ... هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم ... از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت
غذا تفریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت ... بوی غذا کل خونه رو برداشته بود ... از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید ...
- به به، دستت درد نکنه ... عجب بویی راه انداختی ...
با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم ... انگار فتح الفتوح کرده بودم ... رفتم سر خورشت ... درش رو برداشتم ... آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود ... قاشق رو کردم توش بچشم که ...
نفسم بند اومد ... نه به اون ژست گرفتن هام ... نه به این مزه ... اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود ...
گریه ام گرفت ... خاک بر سرت هانیه ... مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر ... و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد ... خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ ... پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت ...
- کمک می خوای هانیه خانم؟ ...
با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم ... قاشق توی یه دستم ... در قابلمه توی دست دیگه ... همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود ...
با بغض گفتم ... نه علی آقا ... برو بشین الان سفره رو می اندازم ...
یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد ... منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون ...
- کاری داری علی جان؟ ... چیزی می خوای برات بیارم؟ ... با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن ... شاید بهت کمتر سخت گرفت ...
- حالت خوبه؟ ...
- آره، چطور مگه؟ ...
- شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه ...
به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم ... نه اصلا ... من و گریه؟ ...
تازه متوجه حالت من شد ... هنوز قاشق و در قابلمه توی دستم بود ... اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد ... چیزی شده؟ ...
به زحمت بغضم رو قورت دادم ... قاشق رو از دستم گرفت ... خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید ... مردی هانیه ... کارت تمومه
چند لحظه مکث کرد ... زل زد توی چشم هام ... واسه این ناراحتی، می خوای گریه کنی؟ ...
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه ... آره ... افتضاح شده ...
با صدای بلند زد زیر خنده ... با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم ... رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت…
غذا کشید و مشغول خوردن شد ... یه طوری غذا می خورد که اگر یکی می دید فکر می کرد غذای بهشتیه ... یه کم چپ چپ ... زیرچشمی بهش نگاه کردم ...
- می تونی بخوریش؟ ... خیلی شوره ... چطوری داری قورتش میدی؟ ...
از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت ...
- خیلی عادی ... همین طور که می بینی ... تازه خیلی هم عالی شده ... دستت درد نکنه ...
- مسخره ام می کنی؟ ...
- نه به خدا ...
چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم ... جدی جدی داشت می خورد ... کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم ... گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه ... قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم ... غذا از دهنم پاشید بیرون ...
سریع خودم رو کنترل کردم ... و دوباره همون ژست معرکه ام رو گرفتم ... نه تنها برنجش بی نمک نبود که ... اصلا درست دم نکشیده بود ... مغزش خام بود ... دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش ... حتی سرش رو بالا نیاورد
- مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی ... سرش رو آورد بالا ... با محبت بهم نگاه می کرد ... برای بار اول، کارت عالی بود
اول از دستم مادرم ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود ... اما بعد خیلی خجالت کشیدم ... شاید بشه گفت ... برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد…
👈ادامه دارد…
امیرالمؤمنین علیه السلام:
پايبند پيوند با يكديگر و موافقت با هم باشيد
واز قطع رابطه و قهر كردن از يكديگر بپرهيزيد
علَيكُم بالتَّواصُلِ و المُوافَقَةِ، و إيّاكُم و المُقاطَعَةَ و المُهاجَرَةَ
غررالحكم حدیث6152
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
صبح میآید ڪه زندگے را تقسیم ڪند در شهر🌺
و لبخند را تقدیم ڪند بر لبها🌺
ما هم تقسیم میڪنیم🌺
عشق را، لبخندرا، مهربانے را🌺
بین دوستانمان با گرماے سلام
سلام صبح بخیر🌺
امروزتون مملو از شادے و مهر
✨🌹✨🌸✨
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌻💐🌻💐🌻💐🌻💐🌻💐
#مهارت_های_زندگی
#مهارت_مدیریت_خشم
عصبانیت میتواند به دلیل حوادث و رویدادهای بیرونی و یا تغییرات درونی باشد. ممکن است شما از شخص خاصی مانند همکاران، افراد خانواده و یا رییس خود رنجیده باشید و رفتار آنها باعث عصبانیت شما شده باشد یا ترافیک و شلوغی شهر, سر و صدا و دعوای بچه ها شما را خشمگین کند. فکر کردن و نگرانی در مورد مشکلات روزمره و یا به یادآوردن وقایعی که قبلا باعث خشم و ناراحتی شما شدهاند نیز از عواملی هستند که میتوانند خشم شما را برانگیزند.
💐 مهارت مدیریت خشم به حدی اهمیت دارد که بسیاری از کارشناسان معتقدند این مهارت می تواند از بسیاری از ناهنجاریها در اجتماع بکاهد.
💐 وقتی از مدیریت خشم صحبت می کنیم در واقع منظورمان کنترل خشم فرد در مرحله« پیش از خشم» است.
💐 مهارت مدیریت خشم نه روی علت های برانگیزاننده بلکه روی واکنش و عکس العمل افراد به آنها متمرکز است تا فردی که دائما به علت برانگیزانندههای درونی و بیرونی تحریک میشود بتواند عصبانیت خود را مهار و آن را کنترل کند.
💐 مدیریت خشم در واقع به فرد کمک میکند تا یاد بگیرد چه طور خون سرد باشد و احساس منفی قبل از شروع خشم را مهار کند و تحت کنترل بگیرد.
#ادامه_دارد....
#خانم_کرمی
#مدرس_مشاور
💐🌻💐🌻💐🌻💐🌻💐🌻
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
⚡️💞⚡️💞⚡️💞
💞⚡️💞⚡️💞
⚡️💞⚡️💞
💞⚡️💞
⚡️💞
💞
🔆#روابط_خویشاوندی🔅
🔷بدگمانی، بدفهمی و سوءبرداشت نسبت به گفتار و رفتار همسر و بستگانش، از موارد بسیار شایعیه که می تونه اوقات خوش هر زندگی مشترکی رو تلخ کنه.
⚫️«پدر تو درباره من این چنین فکر میکنه».😔
⚫️« هنوز بعد از این همه سال، والدین تو منو به چشم یک غریبه می بینن.» 😞
⚫️«انگار مادر تو خوشش نمیاد که من به خانتون بیام» 😢
⚫️« دیدی خواهر و شوهر خواهرت چه برخوردی با من کردن؟» 😓
⚫️« خانواده تو در جمع خودشون، منو محرم نمی دونن»😨
🔷این بد گمانی هاافکار منفی ای هست که به ذهن شما خطور میکنه
و از نگرش منفی نشات میگیره
🔷نگرشتو نسبت به خونواده ی همسر عوض کن.
🔷این به نفع خودت و زندگی مشترکته که میگم.😉
#نیکوزاد
#مدرس
🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌷🍃✨🌷🍃✨
#نوجوان
اثرات "دومینویی" احساسات نوجوان
🌼🍃وقتی نوجوان احساسات خود را بشناسد میتواند به کنترل احساس برسد وگرنه اثرات احساسات مثل دومینو عمل میکند یعنی با یک احساس شدید رفتارها و احساسات پشت سر هم منفی ایجاد می شود.
🌼🍃مثلا وقتی عصبانی است با مشت به در اتاق می کوبد و اثرات دو مینویی مثل داد زدن، اعتراض والد، درد دست، دعوا با والد و یا اطرافیان ،احساس انزجار از رفتار خود و...ایجاد می شود.
#خانم_رمضانعلیزاده
#مدرس_مشاور
🌼🍃✨🌼🍃✨
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🌼
🌼
#کودک
🔴در نه گفتن به کودکان شجاع باشید
و از دو معیار “نظم و نیاز" استفاده کنید.
💠اگر تشخیص دادید خواسته کودک مورد نیاز نبوده و یا توافق های قبلی والد– فرزند را بر هم می زند، در نه گفتن مهربانانه شجاع و محکم باشید.
💠مراقب باشید در تله دلسوزی ها، چانه زنی، قول دادن، دلربایی و التماس های کودک قرار نگیرید.
#خانم_عموحسینی
#مدرس
🌼
🍂🌼🍂
🌼🍂🌼🍂🌼🍂
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز
#قسمت_ششم
هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد ... لقبم اسب سرکش بود ... و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود ... چشمم به دهنش بود ... تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم ... من که به لحاظ مادی، همیشه توی ناز و نعمت بودم ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام ... علی یه طلبه ساده بود ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته ... چیزی بخوام که شرمنده من بشه ... هر چند، اون هم برام کم نمی گذاشت ... مطمئن بودم هر کاری برام می کنه یا چیزی برام می خره ... تمام توانش همین قدره ...
علی الخصوص زمانی که فهمید باردارم ... اونقدر خوشحال شده بود که اشک توی چشم هاش جمع شد ... دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم ... این رفتارهاش حرص پدرم رو در می آورد ... مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی ... نباید به زن رو داد ... اگر رو بدی سوارت میشه ...
اما علی گوشش بدهکار نبود ... منم تا اون نبود تمام کارها رو می کردم که وقتی برمی گرده ... با اون خستگی، نخواد کارهای خونه رو بکنه ... فقط بهم گفته بود از دست احدی، حتی پدرم، چیزی نخورم ... و دائم الوضو باشم ... منم که مطیع محضش شده بودم ... باورش داشتم ...
9 ماه گذشت ... 9 ماهی که برای من، تمامش شادی بود ... اما با شادی تموم نشد ... وقتی علی خونه نبود، بچه به دنیا اومد ...
مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بده ... اما پدرم وقتی فهمید بچه دختره با عصبانیت گفت ... لابد به خاطر دختر دخترزات ... مژدگانی هم می خوای؟ ...
و تلفن رو قطع کرد ... مادرم پای تلفن خشکش زده بود ... و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد ...
مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت ... بیشتر نگران علی و خانواده اش بود ... و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم ...
هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده ... تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه ... چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت ... نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم ...
خنده روی لبش خشک شد ... با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد ... چقدر گذشت؟ نمی دونم ... مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین ...
- شرمنده ام علی آقا ... دختره ...
نگاهش خیلی جدی شد ... هرگز اون طوری ندیده بودمش ... با همون حالت، رو کرد به مادرم ... حاج خانم، عذر
می خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید ...
مادرم با ترس ... در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون ...
اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش ... دیگه اشک نبود... با صدای بلند زدم زیر گریه ... بدجور دلم سوخته بود ...
- خانم گلم ... آخه چرا ناشکری می کنی؟ ... دختر رحمت خداست ... برکت زندگیه ... خدا به هر کی نظر کنه بهش دختر میده ... عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود ...
و من بلند و بلند تر گریه می کردم ... با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد ... و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاق ... با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه ...
بغلش کرد ... در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار داد ... چند لحظه بهش خیره شد ... حتی پلک نمی زد ... در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود ... دانه های اشک از چشمش سرازیر شد .
- بچه اوله و این همه زحمت کشیدی ... حق خودته که اسمش رو بزاری ... اما من می خوام پیش دستی کنم ... مکث کوتاهی کرد ... زینب یعنی زینت پدر ... پیشونیش رو بوسید ... خوش آمدی زینب خانم ...
و من هنوز گریه می کردم ... اما نه از غصه، ترس و نگرانی ...
👈ادامه دارد…
امام صادق عليه السلام:
هر اندازه، محبّت و علاقه بنده به زنان (همسرش) بيشتر باشد، ايمانش افزون تر است
العَبدُ كُلَّمَا ازدادَ لِلنِّساءِ حُبّا، اِزدادَ فِی الإيمانِ فَضلاً
من لايحضره الفقيه ج3 ص384
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾
ای شه مُلکِ ماسوا عرش به زيرِ پای توست
ماه و قمر اشارهی صورتِ همچو ماهِ توست
گر تو نظر بيفكنی از سر لطف و مرحمت
اين تن و جان بیثمر ذرهی خاکِ راه توست
#سلام_آقا
#روزتون_امام_رضایی
🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
🌿🌸🌿🌸🌿🌸 #نوجوان 🍃مهارت جراتمندی(۱) ✨چه کتاب جذاب وشیرینی! ✨چه غذای خوشمزه ای! ✨چه حرف های گرم و
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
#نوجوان
🍃مهارت جراتمندی(۲)
✨لطفاممکنه صدای تلوزیون روکم کنیدتامن بتونم درسم روبخونم.
✨لطفااجازه می دهیدمن خودم وسایل موردنیازم راانتخاب کنم.
✨لطفابه من یک لیوان آب بدهید.
بایدبه نوجوان آموخت که اگرنیازی داشت آن رامؤدبانه بدون ترس واضطراب بیان کند.
👌درخواست مؤدبانه دومین گام درمهارت جراتمندی است.
🍃نوجوان بارفتارجراتمندانه ارتباط بهتری بااطرافیان خودبرقرارمی کند.
ادامه دارد..
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#روابط_زناشویی
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
#تفاوت های زن ومرد در آمادگی
☘(نورمان هیر ) طبیب انگلیسی 👈برای نشان دادن موضوع آمیزش تشبیه مناسبی کرده
✨✨مرحله آمیزش را به بالا رفتن کوهی 🗻تشبیه کرده است که مرد چون دارای قدرت بیشتری از زن است زودتر به قله می رسد.🤔
⚠️یعنی مرد زودتر آماده آمیزش میشود در حالی که زن هنوز به اواسط کوه 🗻 رسیدهاست .زیرا زن دیرتر آماده میشود .
🔞همچنین در پایین آمدن مرد یک دفعه پایین می آید وزن پله پله .
🔰و این وظیفه مرد است که دسته همسر خود را گرفته تا با هم بالا و پایین روند و از غریزه جنسی یکدیگر برخوردار شوند. 🙈
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
#کارگروه_همسرداری
https://eitaa.com/khaneAram_Basir