eitaa logo
🌷خانه ایثار و شهادت فریمان🌹
422 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
3.4هزار ویدیو
44 فایل
کانال متعلق به هیئت باشهیدان تاظهور فریمان است. روشنگری و رفع شبهات سیاسی دفاع از انقلاب اسلامی و ولایت فقیه نوکری شهدا و خانواده های معظم شون و در یک کلام تلاش برای فراهم کردن ظهور آخرین منجی ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/17310760401997
مشاهده در ایتا
دانلود
در عصرِ تَمَدُّن، چو تَوَحُّش شده افزون بر دیده کشم سرمه‌ی عهدِ حجری را آثار بجا مانده از چهارشنبه سوری...!!!😞 ✅واقعا به کجا رسیدیم که یه آئینِ (من درآوردی)رو بزرگنمایی میکنیم، تبلیغ میکنیم و بعد اینطوری می افتیم به جانِ فرهنگ و تمدنِ مملکت!!! 🔹بعضا خانواده های موجّهی رو دیدم که تدارک چهارشنبه سوری دیدن! حتی مهمانی گرفتن، و... خانواده هایی که خودِ پدر و مادرها برای بچه ها ترقه میخرن!! آتیش روشن میکنن و... با این توجیه که همه انجام میدن، اگه خودمون براشون بگیریم، با دوستاشون نمیرن بیرون و.. و خب نتیجه: 👇 و نتیجهٔ اون میشه: چهارده نفر کشته!!!!😲 صدها نفر نقص عضو😱 و تعداد زیادی مجروح، علاوه بر اثرات روحی و روانی که روی بقیه میذاره... ❗️❗️
می‌گفت : از خدا خواستم بدنم حتــی یڪ وجب از خاڪ زمین را اشغال نڪند ! آب دجله . . . او را برای همیشه با خود بُرد ا🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️ 🔰 خدايا مرا پاكيزه بپذير؛ خدايا چگونه وصيت ‌نامه بنويسم در حاليكه سراپا گناه و معصيت، سراپا تقصير و نا‌ فرمانی‌ام. گرچه از رحمت و بخشش تو نا اميد نيستم ولی ترسم از اين است كه نيامرزيده از دنيا بروم. می ترسم رفتنم خالص نباشد و پذيرفته درگاهت نشوم. يا رب العفو.. خدايا نميرم در حاليكه از من راضی نباشی. ای وای كه سيه‌ روز خواهم بود. خدايا كه چقدر دوست داشتنی و پرستيدنی هستی. هيهات كه نفهميدم. خون بايد می شد و در رگهايم جريان می‌يافت و سلول‌هايم يا رب يا رب می‌گفت. خدايا قبولم كن. يا اباعبدالله شفاعت. 💠فرمانده جاویدالاثر لشکر ۳۱ عاشورا شهیدسردار ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "خانه ایثار و شهادت فریمان" 🍃🌼🍃 @khaneh_isar_shehadat_fariman 🌷 . به ما بپیوندید 👆⚘️⚘️
اذان؛ شهید باکری. - @moolla_sadra.mp3
2.01M
هییی ببینید چی پیدا کردم زیرخاکی آوردم براتون گوش جان میسپاریم به ؛ اذان با صدای «شهید مهدی باکری» ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "خانه ایثار و شهادت فریمان" 🍃🌼🍃 @khaneh_isar_shehadat_fariman 🌷 . به ما بپیوندید 👆⚘️⚘️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ وقتی حاج اقای راجی رفت زندان!! هرچی انقلابی تر باشی، باید سطح مطالباتت بیشتر باشه! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "خانه ایثار و شهادت فریمان" 🍃🌼🍃 @khaneh_isar_shehadat_fariman 🌷 . به ما بپیوندید 👆⚘️⚘️
یه خاطره از این کتاب دیدم که مرحوم علی صفایی جواب خیلی دقیق و عمیقی میده به کسایی که ادامه تحصیل رو بهانه ی ازدواج نکردن میکنن خاطره رو تو پیام بعدی میزارم
از آقای صفایی اصرار و از وی انکار که نه آقا! ازدواج دست و پای آدم رو می بنده و مانع تحصیل علم میشه اصلا ازدواج یک طلبه یا محصل حماقت محضه! وقتی بحث به درازا کشید و حریف میخواست در رد ازدواج تیر خلاصی را به حاج شیخ بزند بادی به غبغب انداخت و گفت:اصلا مگر نداریم «ذُبِحَ العِلمُ في فُروج النساء »؛ سر علم در دامن زنها بریده می شه و علم، با ازدواج کشته میشه ؟! حاج آقا با نگاهی حاکی از تعجب و لحنی قاطع گفت: این بیان میگه ذبح نه قتل! قتل با ذبح فرق میکنه. درسته که نتیجه ذبح و قتل هر دو کشته شدنه ولی تفاوت شون در اثریه که هر کدوم دارند؛ اثر ذبح پاک شدنه. ذبح جهت پیدا کردنه بارور شدنه. علمی که با این عنصر پاک شه و جهت پیدا کنه قابل استفاده و بهره برداریه وگرنه بدون این عنصر، علم،علم پاک و جهت یافته ای نیست که هیچ حتی تو رو مسموم میکنه زمانی تو می تونی از علمت بهره مند بشی که ذبحش کرده باشی وگرنه همین علم، وقتی پاک نشده باشه و بال تو میشه و تو رو به فساد میکشونه. باعث میشه تو به جای اینکه با علمت بزرگی و عظمت خدا رو نشون بدی، خودت و علمت رو تو چشم ها بزرگ کنی و روز به روز بوی گندت بیشتر عالم رو بگیره! بنابراین دقیقا با توجه به همین جمله برعکس اون چه تو برداشت کردی، یکی از عناصر تذکیه پاکی و بهره مندی از علم ازدواجه دانه ی فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه، هر دو جان سوزند اما این کجا و آن کجا؟ از این به بعد این قدر سرسری به کلام نگاه نکن تا همین کلامی که میتونه نور راه و هدایت برای خودت و دیگران باشه رو جوری تفسیر نکنی که اونها رو به بیراهه بکشونه و گمراه شون کنه!
. 💠ربوبیّت مامان‌گونه... 💠«إِلَهِي إِنْ أَنَامَتْنِي الْغَفْلَةُ عَنِ الاِسْتِعْدَادِ لِلِقَائِكَ…» - مامانِ! جانم را فوری می‌گویم تا زودتر حرفش را بزند و به خط بعدی برسم. «فَقَدْ نَبَّهَتْنِي الْمَعْرِفَةُ بِكَرَمِ آلاَئِكَ‏»؛ 🌺- مامانِ! جان دلم بعدی را در حالی می‌گویم که کمکش می‌کنم روی پایم بنشیند. «إِلَهِي إِنْ...» 🌼- مامانِّ! سر کوچکش را به سینه می‌چسبانم، دست‌های یک‌سال و چند ماهه‌اش را باز می‌کنم روبروی دهانم و همین‌طور که انگشتانش را روی گونه‌ام فشرده‌ام به مناجات ادامه می‌دهم، تند تند از روی کلمات رد می‌شوم و صفحه را نگاه می‌کنم، حدود نیم صفحه باقی مانده. 🌸وقتی «مامانِّ» بعدی را می‌گوید تسلیمش می‌شوم، مفاتیحم را می‌بندم و توی چشم‌های قشنگش نگاه می‌کنم و می‌گویم: «جان مامانِ؟» 😍چشمانش برق می‌زند از خوشحالی. برایم شکلک در می‌آورد و می‌گوید: «ثمین! بیا!». 🥰 🌺بعد می‌دود ‌به سمت اسباب‌بازی‌هایش. با لبخند ولی از روی اجبار بلند می‌شوم، چادر نماز را تا می‌کنم، بقچه‌پیچش می‌کنم داخل سجاده و راه می‌افتم دنبالش. ✍ادامه در بخش دوم؛
بخش دوم؛ . 🌼به اتاق که می‌رسم یک ماشین نشانم می‌دهد که بوق می‌زند و دوباره می‌گوید: «مامانِ بیا!» 🌺 دست‌هایم شاید مشغول بازی با ماشین شده باشند، اما دلم هنوز بین خطوط مناجات جا مانده است. 🌸 دلم هوای مناجات‌های مجردی را کرده است. هر روز بعد از نماز ظهر بدون ذره‌ای حواس‌پرتی با چشمانی گریان می‌نشستم به راز و نیاز با معبود…😢 🌺- مامانِّ! ثمین! باتری! 🌱انگار‌ متوجه شده باشد حواسم به ماشین‌ها نیست، دوباره صدایم زد: «مامانِ؛ بیا!» نشستم و محکم سرش را بوسیدم. 🌿نشاندمش روی پایم، سعی کردم باتری را توی ماشین بگذارم. 🌼 می‌خواستم از حافظه‌ام یاری بگیرم و حداقل چند بند آخر را هنگام جا انداختن باتری‌ها داخل لندکر‌‌وز سورمه‌ای زیر لب زمزمه کنم که صورتش را چسباند به لپم و دوباره گفت: «مامانِ!» باتری دوم را هم داد دستم. 🌺این بار با شکایت گفتم: «چی می‌خوای خب؟ چقدر می‌گی مامانِ، مامانِ؟ دارم باتری رو می‌ذارم توش دیگه!» 🍃برای اولین بار انگار تصویر صفحات مفاتیح آمد جلوی چشمم. هر دو سه خط یکبار یک الهی! وسط مامانِ مامانِ‌های پسرم. 🌿 دنبال فرازهایی که می‌توانستم از حفظ بخوانم بودم که تازه فهمیدم مادر و پسری چه روش شیرینی را انتخاب کرده‌ایم!! 🍃انگار تمام آن «الهی»های زیبای مناجات شعبانیه‌ی مرا پسرم دانه به دانه اجرا می‌کند وقتی با «مامانِّ» گفتن صدایم می‌زند. 🌿و من چقدر خدای بدی برای خانه‌ام هستم که بعد از چند بار صدا زدن از کوره در می‌روم. چقدر اله خوبی دارم که این همه صدایش می‌زنم در‌حالی‌که حواسم به او‌ نیست، ولی لحظه‌ای با شکایت نگاهم نکرده و درِ رحمتش را به رویم نبسته است؛ 🌺-«مامانِّ!» به پهنای صورت خندیدم و گفتم: «جان مامانِ؟ جانم پسرم؟ جانم جانم؟»... 🌿🌼🌿🌺🌿🌸