📌 به اطلاع اولیاء گرامی میرساند:
کسانیکه تمایل به کمک در خرید کولر برای مسجد دارند، میتوانند کمک های نقدی خود را به این شماره حساب واریز نمایند:
6037 9972 1344 3873
به نام علیرضا خدایی
اجرکم عند الله
⁉️ فوری
آخرین مهلت ثبت نام پانزدهمین دوره ی اردوی مشهد فقط تا فردا
📆 زمان 14 لغایت 19 مرداد ماه
ویژه خواهران و برادران دوره دوم ابتدایی و متوسطه
برای ثبت نام به این آیدی مراجعه فرمایید:
@khodayi255
May 11
#حدیث
پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله:
🍃 كودكان را بخاطر پنج خصلت دوست دارم؛
✅ اول: آنها زياد گريه می کنند.
✅دوم: در خاک می غلطند.
✅سوم: با هم جنگ و دشمنى می كنند، ولى كينه به دل نمی گيرند.
✅چهارم: براى فردا ذخيره نمی كنند. (يعنى روحيه توكل دارند)
✅پنجم: می سازند و سپس خراب می کنند. (يعنى دل به بنا و ساختمان و اندوخته خود ندارند).
📚کتاب احادیث الطلاب ص 115
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅درمان #سوختگی و #زخم با #عسل
🐝🍯
📚:حکیم #خیراندیش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح را آغاز میڪنیم
با نام خدایی🌸
ڪه همین نزدیڪیهاست
خدایی ڪه
در تار و پود ماست
خدایی ڪه 🌸
عشق را به ماهديه داد
و عاشقی را
در سفره دل ما جای داد
امروزتون متبرك به نگاه خدا 🌸
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
🌸 الهی به امید تو 🌸
🌸 آیت الله فاطمی نیا:
روزی با پدر میخواستيم برويم به یک مجلس مهم. وقتی آمدند بيرون خانه، ديدم بدون عبا هستند! گفتم عبايتان كجاست؟! گفتند مادرتان خوابيده بود و عبا را رويشان ڪشیده بودم!
به ايشان گفتم : ولی بدون عبا رفتن آبرو ريزی است!! ايشان گفتند: اگر آبروی من در گروی آن عباستــ و برداشتن آن عبا هم به بهای از خواب پريدن مادرتان است، نه آن عبا را میخواهم نه آن آبرو را...
□○عتاب برزخی استادِ علامه به شاگردشان
#علامه_حسنزاده_آملی (حفظهالله):
□○آمل در مسجدی مشغول درس و بحث و اقامه نماز شدم.
روز دوم که پس از نماز به منزل آمدم، پس از خوردن ناهار آماده استراحت شدم ولی بچه ها با سر و صدا و بازی نگذاشتند و من که خسته بودم با بچه ها و مادرشان دعوا کردم در حالی که نباید دعوا می کردم، در محیط خانه پدر باید با عطوفت رفتار کند، لذا پس از لحظاتی ناراحت شدم به حدی که اشکم جاری شد.
□○از خانه بیرون رفتم و مقداری میوه و شیرینی برای بچه ها خریدم تا شاید دلشان را به دست آورم و از ناراحتی ام کاسته شود ولی رسول الله (صلی الله علیه وآله) فرموده اند: «دلی را نشکن که اگر شکسته شد قابل التیام نیست، چنانچه اگر ظرف سنگی شکست با لحیم اصلاح نمی شود.»
زمین و آسمان بر من تنگ شد واحساس کردم که نمی توانم در آمل بمانم. از آمل بیرون آمده و به قصد عزیمت به تبریز و محضر آقای الهی به تهران آمدم. پاسی از شب گذشته بود، به خیابان باب همایون رفتم وپس از تهیه بلیط عازم تبریز شدم. هنگام اذان صبح به تبریز رسیدم و به مدرسه طالبیه رفتم.
□○وقتی در زدم خانمی پشت درآمد. خودم را معرفی کردم و پرسیدم: آقا تشریف دارند؟ پس از چند لحظه آقا خودشان آمدند و پس از خوشامد گویی مرا به منزل بردند. پس از احوالپرسی اظهار داشتند من نمی دانستم شما قم هستید یا آمل، لذا می خواستم نامه ای به اخوی (علامه طباطبایی) بنویسم تا آن را به شما برسانند.
□○با تعجب پرسیدم: آقا چه اتفاق افتاده که می خواستید مرا درجریان بگذارید؟ فرمودند: من خدمت آقای قاضی مشرف شدم و سفارش شما را به ایشان کردم ولی آقای آملی، ایشان از شما راضی نبودند! با شنیدن این جمله تا لاله گوش سرخ شدم. عرض کردم: آقا، چطور؟ چرا راضی نبودند؟ فرمود: ایشان به من گفتند: آقای آملی چطور هوس این راه را دارد، درحالی که با عائله اش این طور رفتار می کند؟!
□○بعد فرمود: حاج آقای آملی، داستان رفتار با عائله چیست؟ زبانم بند آمد و اشکم جاری شد و بالاخره ماجرا را به ایشان عرض کردم، فرمود: «آقا! چرا؟ این ها امانت خدا در دست ما هستند؟» به قم بازگشتم و ماجرا را خدمت علامه طباطبایی عرض کردم، ایشان هم تعجب کرد و پس از سکوت زیادی فرمود: « آقای قاضی بزرگ مردی بود!»
جمع پراکنده، ص ۸۷
•••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═•••