همانا کسیکه بشارت پایان فروردین را بدهد، بشارت بهشت را بر او خواهم داد😂
دوستان وارد آخرین روز فروردین شدیم. گفتم این بشارتو بدم بهتون
🌷خانه ی سبزآبی🌷
@khaneyesabzabi
"واسه ی کسایی که کورنگی دارن، رنگین کمون نباش"
🌷خانه ی سبزآبی🌷
@khaneyesabzabi
🔻برای جلب رزق و روزی این متن رو بخونیم
از کارهایی که باعث افزایش رزق و روزی می شود، کوتاه کردن ناخن و سبیل است.
امام صادق علیه السلام به کسی که دعایی برای طلب روزی خواسته بود، فرمود: در هرجمعه، سبیل و ناخن هایت را کوتاه کن. مکارم الاخلاق/ص137
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: چیدن ناخن ها، روزى را فراوان می سازد.
📚کافی/ج6/ص490/ح1
#رزق
🌷خانه ی سبزآبی🌷
@khaneyesabzabi
14.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هیچــوقت دلخوشــی کســی رو ازش نگیریم این دلخوشــی میتونه:یه سلام یه احوالپرســی؛یه حواســم بهت هست یه صدای گــرم و دوستانه؛و یه حس خــوب باشه...دوستــی ها رو دست کم نگیریــد...
🌷خانه ی سبزآبی🌷
@khaneyesabzabi
*حلوای تن تنانی*
قسمت اول
جلوی موهایش را کج رو به بالا شانه کرده بود و موج دار روی پیشانی ریخته بود.
جلوی در مدرسه ایستاده بودیم. تصویر دختر بچههایی با لباس فرم و کوله بر دوش، درِ مدرسه را با درهای دیگر متمایز کرده بود.
صورت دخترم را بوسیدم، برایش دست تکان دادم و زیر لب فالله خیر حافظا، خواندم.
بچهها که رفتند، دایره دورهمی مادرها تنگتر شد.
مادر نفس رو به مادر آسنا کرد: «مبارکه، موهات رو رنگ کردی؟»
مادر آسنا، ناخن وسطی را وسط مش دودی موهایش برد. طرح شکوفه و زمینه صورتی ملیح ناخنهایکاشته شده، زیر نور آفتاب درخشید. لبهای قلوهای و سنگینش، به سمت گونهها کمی کش آمدند:« آره، رفتم آرایشگاه روناک، خوب شده حالا؟»
مادر نفس، نگاهی به تاج موها کرد و گفت:
«عالی شده، چقد ازت گرفت؟»
درهای مدرسه بسته شد، اما جلسه ما هنوز پشت در دایر بود. مادران دوره پیش دبستانی همه چشم دوخته بودند به مادرآسنا.
دستش را به نشانه تعجب بالا اورد: «باورت نمیشه، سه و نیم.»
چندنفری همنوا با مادر نفس،«چه خوبِ» کشداری گفتند.
مادری دیگر، رو به مادر آسنا کرد:«عید حسابی هم بهت ساخته ها، صورتت تپلتر شده، موهات بیشتر جلوه میکنه.»
مادر آسنا ابروها را بالا انداخت و دستش را به نشانه در گوشی حرف زدن، کنار دهانش گذاشت، اما با صدایی نسبتا بلند گفت:
«ممنون، عید رفتم بوتاکس، ژل تزریق کردم واسه گونهها و لبم.»
صدای خنده و هوی نازک و تحسینگر مادرهای حلقه بلند شد.
بحث رنگ مو و بوتاکس که تمام شد، مادر پریا که از بارداریم باخبر بود به طرفم لبخند زد: «نینی تکون میخوره؟» رو به جمع کرد و ادامه داد: «مامان فاطمه اسما پنجمیش رو بارداره.»
چشمها گرد شد، حتی گرد شدن چشمهای مادرِ آسنا از زیر عینک افتابیش کاملا مشهود بود.
نگاه بغل دستیام به سمتم متمایل شد: «الکی میگه، نه؟ دختر مگه میشه؟»
روبرویی، بند کیفش را روی شانه جابجا کرد:
«وای دختر به فکر خودت باش به فکر جوونیت!»
لبخند زدم: «اتفاقا تو بارداری با اینهمه چکاپ سلامتی، خانوما بیشتر مراقب سلامتیشونن »
دوسه نفری از جمع خندیدند: «راست میگیا؛ چند وقته چکاپ نرفتم»
مادر آسنا از پشت عینک زل زد سمتم:« با این وضع اقتصادِ افتضاح، مگه میشه خرج بچهها رو داد؟ »
وَرِ محاسبه گر ذهنم سرتا پای مادر اسنا را نگاه کرد و طی معادلهای دو سه مجهولی، به اعداد و ارقام عجیبی رسید؛ هزینه بوتاکس، تزریق ژل، کاشت ناخن، رنگ موی فصلی، خریدهای جورواجور و...
بعضیها هنوز مات تماشای من بودند، انگار موجودی ماورایی میانشان فرود امده باشد. بعضی در گوشی پچ پچ میکردند. دو سه نفری هم شجاعت و صبر و توانم را با لبخندی کج، تحسین کردند.
مادر آسنا ادامه داد:
«من از تصور بچه سوم و مخارجش هم میترسم، تو این گرونیا بچه اوردن اصن عاقلانه نیست.»
برایم از افتابی که از پشت اپارتمانها بالا میامد روشنتر بود که اولین واکنش به خبر بارداریم، گله از وضع اقتصادی کشور است.
روسری و چادرم را روی سر جابجا کردم تا صافی همیشگی را از دست ندهند: «درسته وضعیت اقتصاد نامناسبه، اما یکم مدیریت کنیم و خرجای غیر ضروری رو حذف کنیم، میشه از پس هزینهها براومد. روزی بچهها، که فقط از همین حقوق و درآمد و طبق دو دو تا چهارتای ما نیست.»
نگاهم را میان جمع تقسیم کردم:«اصل رزق و روزی برکته که من واقعا بعد از تولد هر بچه خیلی واضح حسش کردم. طوریکه با تولد هر کدوم از بچهها اوضاع مالیمون ضعیف که نشد هیچ، بهترم شد الحمدلله.. »
مادر آسنا لبهای سنگینش را از هم فاصله داد و با صدایی ریز خندید. دست راستش را دوباره میان موها برد و با دست چپ، عینک افتابیش را جابجا کرد: «خرج اضافه کجا بود، ما تو همین ضروریات زندگی موندیم! چقدر برکت،جیب خدا هم بالاخره حد و حسابی داره» نگاهش را از من گرفت و بین جمع چرخاند: «والا خرج همین دوتا بچه در نمیاد، یکی میگه کلاس سهتار باید برم، اون یکی تبلت شخصی میخواد. به بچههای این دوره زمونه هم که نمیشه نه گفت؛ تازه خرجای دیگه به کنار.»
دو سه تایی با هوووم کشداری حرفهایش را تایید کردند. آفتاب کمی بالاتر امده بود، دست چپم را سایه بان چشمهایم کردم و جوری که از تایش مستقیم افتاب فرار کنم، جابجا شدم: «بالاخره هممون خرجای اضافهای داریم که با حذفشون هیچ مشکلی پیش نمیاد. نوع خواستههامونم بیشتر از نیاز، سبک و مدل زندگی تعیین میکنه، بعدشم برکت خدا بی حد و حسابه، مثلا مدتها ماشینت نیاز به تعمیر پیدا نمیکنه، بیماری ها و هزینهی دوا درمونت کم میشه، فروشندههای خوش انصاف به تورت میخورن و موارد دیگهای که توی فیش حقوقی نیست اما تو دخل و خرج کمکت میکنه»
🌷خانه ی سبزآبی🌷
@khaneyesabzabi
قسمت دوم
چند نفری وسط حرفم، ببخشید گفتند و خداحافظی کردند.
مادر نفس حوصلهی ادامه بحث را نداشت. این را از چرخیدن مدام سرش به این سو و ان سو فهمیدم.
آخر تاب نیاورد و دستی به پشت شانهی مادر آسنا زد:«ول کن این حرفا رو هر کی میتونه بچه بیاره. راستی! ست باشگاهیایی که سفارش داده بودی رسید؟» و همزمان با جمع خداحافظی کردند.
تا به خود آمدم من مانده بودم و نگاه مستقیم خورشید که توی صورتم میتابید.
سوار ماشین شدم و به برکتی که بعد از تولد هر کدام از بچهها به زندگیمان وارد شده بود فکر کردم. متراژ خانه بزرگتر شده بود، ماشین بهتری خریده بودیم، مسافرت و خریدمان سرجایش بود و با وجود همه این خرجها، هیچ وقت کم نیاوردیم.
مهمتر از همه دلمان خوش بود و دغدغهی معاش نداشتیم، پشتمان به خدایی گرم بود که رازق، کوچکترین نامش بود.
به خانه رسیدم و مشغول پخت ناهار شدم.
شاید حق داشتند که از هزینههای فرزندآوری میترسیدند؛ بعضی چیزها حلوای تنتنانی و تا نخوری ندانی است، باید تجربه کنی تا باورت شود، مثل همین برکت!
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
🌷خانه ی سبزآبی🌷
@khaneyesabzabi
و سلام بر آنهایی که
حرف دل و زبان شان یکی ست
خودت باش؛خودِ خودت.
برای دوست داشته شدن،نیازی به تظاهر نیست.
وقتی خودت باشی،دوست داشتنیتری.
خواستنیتری …
🌷خانه ی سبزآبی🌷
@khaneyesabzabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فلسفه در قوری و نایلون رو در قابلمه می دونی چیه؟!!!
😉
❌وقتی مهمون یهویی اومد و یا زمان نداری برا پخت اردک و خروس و مرغ و گوشت ،یه نایلون تمیز بردار در قابلمه رو بزار توش و کنار گوشت هم در قوری بزار ، زمان پخت غذا نصف میشه!!
🌼من که امتحان کردم به نظرم فوق العاده بود👌
بفرستید برا دوستاتون که به دردشون میخوره!!
#ترفندهای_جالب
🌷خانه ی سبزآبی🌷
@khaneyesabzabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
ما هر چیزی که داشتیم تکرارنشدنی بود حتی مادرهامون...🤍
🌷خانه ی سبزآبی🌷
@khaneyesabzabi
با آنان که ناامیدت کردند چه کردی؟
+هیچ، گذشتم..
گویی هرگز نبوده اند
🌷خانه ی سبزآبی🌷
@khaneyesabzabi
11.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترفند عالی👌
حالا که هوا رو به گرمیه ،و اکثراً همه
تخم شربتی استفاده میکنید اما متاسفانه تخم شربتی میاد رو آب وایمیسته پس این کلیپ و تا آخر ببین و ترفندشو بکار ببر،تا معلق بمونه😉
بفرستید برای بقیه لازمشون میشه ☺️
🌷خانه ی سبزآبی🌷
@khaneyesabzabi
17.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گردوپلو غذای اصیل و سنتی شهر کرد به روش ننه جون😍😍
فقط با دست خوردن ننه جون 🤤😍
خیلی با نمکه.....👌
🌷خانه ی سبزآبی🌷
@khaneyesabzabi