Hata Age Piram Beshi.mp3
7.53M
مازیار فلاحی🎤
حتی اگه پیرم بشی
🍃 ❤️❤️
🎀 @delbrak1 🎀
هدایت شده از Sara
❌ماجرای تارا دختری که عاشق پسر خاله میشه اما.....
کیارش: میخواستم یه چیزی بهتون بگم.
همه ساکت شدیم دلم بد جور شور میزد..
کیارش دست بهانه رو که کنارش نشسته بود و سرش و انداخته بود پایین تو دستش گرفت و ادامه داد
کیارش: وقتی بهانه رو دیدم انگار خدا چیزی رو که میخواستم برام آفریده و به عنوان هدیه برام فرستاده. حالا میخوام اجازه ازدواج منو بهانه رو بدید.😢😱😭😭😭ادامه داستان 👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
.
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#پل #قسمت21 -: نه خواهر من. اون دو تا همدیگر و دوست دارن. تو چی میخوای به کیارش بگی ؟بگی تارا تو رو
#پل
#قسمت22
من مثل تو نیستم کیارش باید حسابی درس بخونم.
کیارش: باشه هر جور میلته وقتی دوست نداری بیای اصرار نمیکنم.
برق رنجش و تو چشماش دیدم نمیتونستم ببینم ازم رنجیده . خاله هم دیگه چیزی نگفت. کیارش بلند شد بره تو اتاقش که نتونستم طاقت بیارم
-: باشه میام
همتا: تاراااااااا.
-: من میام .
لبخند رو لب کیارش نشست.
سوار ماشین کیارش شدم ساعت 4 بود و قرار بود ما ساعت هفت خونه ی بهانه باشیم. با هم رفتیم سوپر گل تو ملاصدرا هر وقت لازم میشد گل بگیریم منو میبردن . یه سبد گل انتخاب کردم که پر از ارکیده و مگنولیا بود تزیینش فوق العاده بود. تمام مدت بغضی کشنده تو گلوم بود وقتی با سبد گل وارد خونه شدیم همتا خیره موند.
همتا: تصمیم گرفتی سنگ تموم بذاری؟ فکر میکنی عروسی خودته؟
-: چرا آزارم میدی؟ چیکار کنم برم یه دسته گل گلایل آبی بردارم؟
همتا: نه ولی لزومی هم نداره انقدر سلیقه به خرج بدی.
-: بین ناراحتی تو با ناراحتی من زمین تا آسمون فرقه تو فکر میکنی من حسادت میکنم در صورتیکه من حسرت میخورم واسه یه حسرت زده دلیلی وجود نداره که نتونه خوبی بقیه رو ببینه درسته من حسرت چیزی رو میخورم که بهانه داره ولی این دلیل نمیشه که نخوام بهانه کیارش و داشته باشه چون میدونم هر دو همدیگر. دوست دارن و باز هم درسته که چیزی رو که دوست داشتم از دست دادم ولی خوشحال میشم وقتی داره چیزی که دوست داره رو به دست میاره هر کاری بتونم براش بکنم. من حسود نیستم همتا نمیتونم خرابکاری کنم چرا اذیت کنم؟ چون کیارش منو نخواست؟
همتا: با این طزت منو میکشی آخر.
وقتی وارد سالن خونه ی بهانه شدیم با روی باز پدر و مادرش روبرو شدیم. مادرش حسابی منو تحویل گرفت . بعد از حرفهای مقدماتی وارد اصل مطلب شدن و پدر بهانه که از کیارش خوشش اومده بود با توجه به اینکه میدونست کیارش پسر خاله ی منه تو همون جلسه بله رو دادن و قرار عروسی رو برای بعد از امتحانات ترم گذاشتن یعنی دو ماه بعد و قرار شد که کیارش وبهانه تو همون خونه زندگی کنن. هر چند که کیارش گفت خونه میگیره ولی بهانه گفت که ترجیح میده کنار مادر شوهرش زندگی کنه. از خوشحالی کیارش خوشحال بودم . پدرش که نمیدونست کیارش و بهانه دوستن و فکر میکرد من معرف کیارش به خانواده اش بودم. گفت که بچه ها میتونن نیم ساعت تو اتاق حرف بزنن کیارش و بهانه هم برای اینکه جلوی بابای بهانه ضایع نشه رفتن تو اتاق بهانه . من سرم به شدت درد میکرد و چون تو خونه ی بهانه راحت بودم اجازه گرفتم تا وقتی بچه ها حرف میزنن من تو اتاق خواب استراحت کنم. خوشبختانه باران خواهر بزرگ بهانه بچه اش مریض بود و نتونسته بود بیاد والا نمیذاشت دقیقه ای تنها باشم.
چند دقیقه دراز کشیدم . احساس کردم اگر چند دقیقه دیگه دراز بکشم بیهوش میشم. شدید ضعف کرده بودم رفتم تو بالکن که یک کم هوا بخورم و نفسم جا بیاد که صدای کیارشو بهانه رو شنیدم.
کیارش: خوب حالا بریم بگیم چی گفتیم به هم؟
بهانه: کسی نمیپرسه چی گفتیم .
کیارش: نمیپرسن چیکار کردیم؟
بهانه : نه نمیپرسن
کیارش: یعنی اگر من عروس عزیزمو ببوسم کسی مؤاخذه ام نمیکنه؟
بهانه: نه عزیزم.
صداشون قطع شد میخواستم بیام تو اتاق تا صداشونو نشنوم ولی نمیتونستم از لای در اتاق بهانه که رو به تراس بود سرک کشیدم. بهانه روی تخت نشسته بود و کیارش جلوی پاش رو زمین . دستای کیارش روی کمر بهانه بازی میکرد و دستای بهانه تو موهای کیارش بود. لباشون تو هم قفل شده بود. کیارش عاشقانه بهانه رو میبوسید و میبویید . من مسخ شده بودم.
🎀 @delbrak1 🎀
🎀سیاست های زنانه🎀👠
#همسرانه
🕤هر روز برای صحبت با همسرتون وقت بگذارین!!
⏳ شما باید در زندگیتون "قانونی" داشته باشین که بگه:
«هرگز اجازه نمیدیم سرمون اونقدر شلوغ بشه که باهم حرف نزنیم»!!!
✂️گوشی های موبایل و کامپیوتر ها رو کنار بزارین!
💑 باید زمانی داشته باشیم که "دو نفری" تنها باشیم؛ رو در رو بشینیم و باهم حرف بزنیم.
💏باید وقت کافی بزاریم و هر روز در یک "زمان خاص" و "فضایی صمیمانه" در مورد مسائل شخصیمون صحبت کنیم. و این یعنی: «من دوستت دارم»!
فقط ۱۰ تا ۲۰ دقیقه در روز!! برای ارتباط برقرار کردن، وقت کافی بزارین…
👈اگه سرتون خیلی شلوغه خلوتش کنین!! به چیزهای دیگه نه بگید، اما به همسرتون نه نگید
• · · · · · • ✢ • · · · · · •
🎀 @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#پل #قسمت22 من مثل تو نیستم کیارش باید حسابی درس بخونم. کیارش: باشه هر جور میلته وقتی دوست نداری ب
#پل
#قسمت23
💎 تمام صورت بهانه رو بوسید . بهانه سرشو آورده بود عقب و چشماشو بسته بود. معلوم بود غرق لذته. . نه دلم میخواست ببینم نه دلم میخواست برم. انگار دلم میخواست شکنجه بشم. میخواستم بشکنم، خورد بشم. شاید کسی این حس منو نفهمه ولی دلم میخواست همون لحظه یک نفر تا میتونه منو بزنه دلم میخواست درد بکشم میخواستم فریاد بزنم ولی فقط میتونستم بی صدا نگاه کنم. کیارش دوباره لبهاشو بوسید.
کیارش: بسه خانومی الانه صدامون کنن
بهانه ملوس خندید و سرشو گذاشت رو شونه ی کیارش و کیارش با موهاش بازی میکرد.
کیارش: دوستت دارم عزیزم تا دنیا دنیاست . تا همیشه.
بهانه: منم دوستت دارم گل همیشه بهارم.
بعد بلند شدن و از در رفتن بیرون که اعلام کنن به نتیجه ی مثبت رسیدن.
من به زور خودمو کشیدم تو اتاق و افتادم روی تخت. نمیتوستم فکر کنم. همه چیز یک طرف ابراز علاقه ی کیارش یک طرف داغون شدم ولی انگار دیگه این خورد شدن آزارم نمیداد دردش لذت داشت. میدونستم برای عشق خورد میشم و این برام از هر چیزی بالاتر بود. مثل اینکه بیماری خود آزاری گرفته بودم.
تو دانشگاه بودم و سر جلسه ی امتحان. بعد از اینکه امتحانمو دادم و اومدم بیرون یکی صدام کرد. وقتی برگشتم دختری رو دیدم که اولین چیزیش که جلب توجه میکرد اعتماد به نفسی بود که تو تمام حرکاتش موج میزد چند باری دیده بودمش هرهمایشی بود تو سالن اجتماعات میدیدم که کارها رو سرو سامون میده.هر وقت میدیدمش دلم میخواست باهاش حرف بزنم نمیدونم چرا ولی من که از کسی خوشم نمیاد تو همون لحظه ی اول ازش خوشم اومد.
-: خانوم تارا افروز ؟
-: بله.
-: شکیبا صبوری هستم.
-: خوشوقتم .
شکیبا: میتونم چند لحظه وقتتونو بگیرم؟
-: خواهش میکنم اما برای چی؟
شکیبا: من مسوول گاهنامه ی دانشگاه هستم . میخوام ازتون دعوت به همکاری کنم البته اگر افتخار بدید.
-: خوب من باید فکر کنم. در ضمن میتونم بپرسم چرا منو انتخاب کردید؟
شکیبا: با چند تا از استادهای دانشکده تون مشورت کردم و کسی که بیشتر از همه تایید شد شما بودید . در ضمن بهتر نیست پیشنهاد منو دقیقتر بشنوید و بعد تصمیم بگیرید؟
-: حتما
شکیبا: میتونیم تو سلف صحبت کنیم.
به طرف سلف رفتیم و مشستیم بعد ازگرفتن دو تا چای شکیبا طرز کارشونو توضیح داد و گفت از من میخواد که برای گاهنامه ی دانشگاه تازه های پزشکی رو جمع آوری کنم. دیدم این کار هم سرمو گرم میکنه هم خودم به معلوماتم اضافه میشه.
-: موافقم.
خنده ی شیرینی روی صورت شکیبا نشست.
شکیبا: ممنونم. لطفتونو فراموش نمیکنم. قرار ما فردا صبح تو دفتر دانشکده ی ادبیات.
-: چرا اونجا؟
شکیبا: چون من اونجا کار میکنم
🎀 @delbrak1 🎀
نامه ای به اونی که دوسش دارم:
- دوست داشتنِ تو
دوست داشتن این طوریه ک تو در حد توانت یکیو دوست داری و در حد توانت همه کاریو براش میکنی ولی عاشق شدن خیلی فرق داره :)
اینجوریه ک بیشتر از حد توانت یکیو دوست داری حتی بعضی وقتا بیشتر از خودت و حاضری براش هر کاریو بکنی .
خلاصه عاشق شدن خیلی قشنگِ
یجورایی حس زندگی و امیدواری میده جوری ک میدونی توی تموم نا امیدی ها بازم یکی هست ک بخاطرش ادامه بدی بخاطرش انگیزه داشته باشی
میدونم ک میدونی ولی صرفا جهت یاداوری میگم ک اون ادم برای من تویی ^^
تو با همه ی بداخلاقیات ، غر زدنات ، تو برق زدنات و هرچیزه دیگ ای برام قشنگی خیلی قشنگی
ی جوری ک وقتی میبینمت انگار حس زندگی رو تو چشمات میبینم
کنارت جریان زندگی برام قشنگ تره پر معنی تره
نمیدونم چطور باید توصیفش کنم چطور کلمه ها رو کنار هم بچینم ک بتونم اون حس قشنگ رو برای تو معنی کنم
بتونم بهت بگم چقد داشتنت و دوست داشتنت خواستی و قشنگه
میدونم درک کردنش سخته برات چون تو خودتو نداشتی نمیدونی چقد این داشتن پر از خوشحالی ذوقه :)
دوست داشتنت ی جوریه ک انگار تنها ادمِ روی زمینی
نمیدونم ولی خب خیلی دوست دارم
ولی خودم میدونم ک کلمه ی 'دوست دارم' برای بیانِ اون هجم از دوست داشتنم نسبت ب تو کمه :)
خیلی کمه و من هنوز هیچ واژه ای رو پیدا کنم ک عشق منو نسبت ب تو بگه
ولی خب یادت نره خیلی دوست دارم قشنگ ترین اتفاق زندگی من
عشقِ حقیقی من
بمونی برام خوشمزه ترین شکلات دنیا :)♥✨
────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮────
🎀 @delbrak1 🎀
.
تو از راه رسیدی و من
حکمتِ تمامِ سختیهایی
که کشیده بودم را فهمیدم.
- پائولو کوئیلو.
🎀 @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
بعد از چهار سال زندگی مشترک، طبق وعده ای که من و همسرم داشتیم، قرار بود تا خانه دار نشیم، بچه نیاریم
سلام
برای خانمی که ۵تا بچه رو سقط کردن
بخدا گریه کردم از خوندن پیامتون
قصد سرزنش کردن ندارم
اما واقعا چرااااا
چجور دلتون اومد
من یه پسر دارم ۱۲ سالشه
شوهرم موافق بارداری نبود
قرص میخوردم
نگفته بهش قطع کردم
وقتی متوجه شد باردارم وخودم قرصمو قطع کردکه باردار بشم
کلی دعوا کرد
کتکم زد
یه لنگه پا وایساد باید سقطش کنی
من بچه نمیخوام الان
وهزار اداواطفار
رفتم پیش دکتر وجریانو گفتم دکتر گفت اصلا اینکارو نمیکنم
یکم گذشت ودنبال دکتر بودبرای سقط
وقتی گریه وزاری منو دید کوتاه اومد اما تمام دوران بارداری اصلا بهم توجه نکرد وانگارنه انگاراما بعد به دنیااومدن بچه عاشقش شد وتمام
بعد زایمانم بهش گفتم اگر بچه رو به خاطر اصرار تو سقط میکردم بعدش ازت طلاق میگرفتم حتما
باورش نمیشد
اما من واقعا اینکارو میکردم چون اصلا بهش حق چنین کاری رو نمیدادم
شماهم ایکاش یکم پافشاری میکردین شما که شاغل بودی میتونستی ازپس خودت بر بیای
۴تا بچه خدا بهتون داد که شاید هر کدوم اینده روشنی رو قرار بود داشته باشن
اما افسوس
انشالله خدا ببخشه ودوباره لطفش حال شما وهمه دوستانی که بازم بچه میخوان بشه وبهشون فرزندان سالم وصالح بده
انشالله
🎀 @delbrak1 🎀
♥️🍃🍃♥️💫
🍀
❤️
#سوال_اعضای_قشنگمون😍
سلام وقتتون بخیر
توروخدا هرکسی میدونه راجبه ریزش سکه ای همه ی موهام تقریبا ریخته دکتر گفته ک ریزش سکه ای هستش
اگه دارویی هست
دکتر معرفی کنید
ممنونم ازتون
🎀 @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ❤️ #سوال_اعضای_قشنگمون😍 سلام وقتتون بخیر توروخدا هرکسی میدونه راجبه ریزش سکه ای همه ی مو
#پاسخ_اعضای_قشنگمون
سلام برای ریزش سکه ای عزیزی ک راهکار میخواستن..روغن سیاهدانه میگن بزنن به همون قسمتایی ک ریخته خوب میشه...
🎀 @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ❤️ #سوال_اعضای_قشنگمون😍 سلام وقتتون بخیر توروخدا هرکسی میدونه راجبه ریزش سکه ای همه ی مو
♥️🍃🍃♥️💫
🍀
❤️
#پاسخ_اعضای_خوبمون 😍
سلام به خدمت خانمی تاسی سکه ای گرفتن ابتدا برین دکتر.اگرنمیتوانیدسیرلح شده+روغن زیتون بزن بسرتون هروزچندساعت بماند۲آب پیاز+۲ق عسل+۱ق روعن زیتون+۱ق گلاب قاطی کن بزنیدبسرتون البته دوره درمان طولانی😔شوهرم ازاسترس اینطوری شدیکسال طول کشیدمودربیارد😫😢
🎀 @delbrak1 🎀