eitaa logo
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
3.6هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
56 فایل
بلاها 😍اینجا اومدیم یادبگیرم بجای غُری بودن قِری باشیم تا ببینیم کل زندگی مثل همون دوران نامزدیه😍😍🕊🗣تجربیاتتون رو اینجا برامون بفرستین 🗣 لینک کانالمون👇🏾👇🏾 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ دل داده ام بر باد بر هر چه باداباد... روزگاااارتون دلی💛♥️💚 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح قشنگتون بخیر🌸🍃 زیبـاتـریـن چـهارشنبـه 🌼🍃 بـهاری دنیـا راهـمـراه بـا 🌸🍃 لحظه هـایی پـراز شـادی🌼🍃 بـراتـون آرزو می کـنم 🌸🍃 روزتون به زیبـایی گـل🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
بفرست براش♥️ تو انقدر وجودت قشنگه که اگه چشمامو ببندم و دنیامو بدون تو تصور کنم همه‌جا رو زشت و تاریک میبینم🥹💝 انگار همه قشنگیای دنیا ناپدید شدن انگار هیچ اتفاق خوبی تو دنیا وجود نداره انگار دنیا به آخر رسیده :>>>> اصن بذار دنیایی که تو توش نباشی به آخر برسه...!🌸💍" آخه این بودن توعه که دنیامو قشنگ کرده امروز روزیه که تو به دنیا اومدی تا تو زندگیمون باشی و قشنگترش کنی ⪻تولدت مبارک قلب من^♥️🧁᮪ ────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮──── https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
💐🌸🍃🍂❄️🍃🌻🍁🍃❄️🍂 🌼🌿 🌺 روزی به حکیمی گفتند : کتابی در زمینه اخلاق معرفی کنید . فرمود: لازم نیست یک کتاب باشد یک کلمه کافیست که بدانی: "خدا می بیند" •┈••✾•••✿❀✿•••✾••┈• 🎀 @delbrak1 🎀
😍 سلام سارا جان لطفامشکل منم بزارتادوستان راهکاربدن کمکم کنن من ۲۱سالمه وشوهرم ۲۷بچم ۳ماهشه ما۴ساله ازدواج کردیمواومدیم سرخونه زندگیمون شوهرم ازروستاس ولی وقتی ۱۶سالش بوده اومده شهربرای کارشباهم سرکارش میخوابیده وفقط برای دیدن خانوادش یکی دوروزمرخصی میگرفته من ازاول شهرزندگی کردم شوهرم ازوقتی بچم بدنیااومده پیله کرده که بریم روستاخونه بسازه کنارخانوادش زندگی کنیم من اصلادوست ندارم برم روستازندگی کنم سال اول خانه داریم هم سرهمین موضوع بحث کردیم که مادرشوهرم گفت بروطلاقتوبگیرمنم رفتم دادگاه گفتن دخترشهرگرفتی بایدبراش توشهرخونه بگیری سه سال اول خونه داریم خونه بابام میشستم رهن کامل کرده بودیم۴۰تومن یه ساله ازاونجااومدیم این خونه ای که الان هستیم ۳۰ تومن ۹۰۰امسال قراره۵۰تومن ۲تومن کنه رهنواجاره روخیلی خونه دربوداغونیه ولی من راضیم اینجابشینم ولی نرم روستاپیش خانواده شوهر.شوهرم راضی نمیشه خونه روعوض کنیم راضی نمیشه پول پیش بیشتربدیم ۲۰تومن قرعه‌كشي بهمون افتاده ۳۰تومن طلادارم میگم بیابزاریم روپیش خونه قبول نمیکنه میگه میخوام آهن بگیرم ببرم روستاخونه بسازم.شوهرم تک پسره وپسرخاله بابامه توشرکت کاویان کارمیکنه وسرویس داره تانزدیک خونمون میارتش ولی به روستاسرویس نداره کارشم خیلی سبکه دوروزصبح میره دوروزظهردوشبم شبکاره دوروزم تعطیله توروخدابگین چیکارکنم تاراضی بشه توشهربمونیم.خیلی حالم بدمیشه وقتی هرپیشنهادی میدم قبول نمیکنه همش حرف خودشه.بعضی موقعه هاانقدرازاینکه باهاش ازدواج کردم پشیمون میشم وهمش فکرمیکنم کاش صبرمیکردم بایکی دیگه ازدواج میکردم کاش بچه دارنمیشدم تاراحتترمیتونستم طلاق بگیرم خیلی بدم میادیکی به کاری که دوست ندارم زورم کنه به خانواده شوهرمم گفتم من دوست ندارم بیام روستاانقدربه شوهرم نگین بیااینجاخونه بسازجلومن میگن ماکاری نداریم هرجادوست داری زندگی کن شماخوش باشین ماهم خوشیم ولی بازکارخودشونومیکنن خسته شدم دیگه ازاین وضع‌.اعصابوروانم بهم ریخته بچه شیرمیدم دوست ندارم روش تاثیربزاره بعضی موقعه هاکم میارم انقدرگریه میکنم تاآروم شم.میدونم برم اونجانمیتونم تحمل کنم جوروستایه جوریه توزندگی هم سرک میکشن ازهمه چیت باخبرمیشن.خانواده شوهرم برای همه چی نظرمیدن حتی لباس پوشیدن بچم تابایکی حرف میزنم میپرسن چی میگفتی بازمیرن ازطرف میپرسن عروسمون بهت چی میگفت بازمیان به شوهرم میگن اززنت بپرس چی میگفته به فلانی 😒خیلی اینجوری سخته زندگی کردن هرچیم به شوهرم میگم میگه وقتی اونجاخونه ساختیم دروبراشون بازنکن اینجوری که انگارزندانیم روستافقط اقوام شوهرم هستن من اونجاکسیوندارم کجارودارم برم همش بایدتوخونه باشم.مادرشوهرم دخترشوداده به پسرخواهرش برای اینکه ثابت کنه باعروس ودامادش خوبه میخوادهمه رودورخودش جمع کنه الان دخترش کنارخودشه ماروهم میخوادببره پیش خودش ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🎀 @delbrak1 🎀
💐🌸🍃🍂❄️🍃🌻🍁🍃❄️🍂 🌼🌿 🌺 🍂 رزق چیست؟ رزق کلمه ای است بسیار فراتر از آنچه مردم می دانند. زمانی که خواب هستی و ناگهان، به تنهایی و بدون زنگ زدن ساعت بیدار می‌شوی؛ این بیداری ؛ رزق است، چون بعضی‌ها بیدار نمی‌شوند. زمانی که با مشکلی روبرو میشوی خداوند صبری به تو میدهد که چشمانت را از آن بپوشی، این صبر، رزق است. زمانی که در خانه لیوانی آب؛ به دست پدر یا مادرت میدهی این فرصت نیکی کردن ، رزق است. گاهی اتفاق می افتد که در نماز حواست با گفته هایت نباشد؛ ناگهان به خود می آیی و نمازت را با خشوع می خوانی این تلنگر، رزق است. یکباره یاد کسی میفتی که مدتهاست از او بی خبری و دلتنگش میشوی و جویای حالش، این یادآوری؛ رزق است. رزق واقعی این است.‌.. رزق خوبی ها، نه ماشین نه درآمد، اینها رزق مال است که خداوند به همه ی بندگانش میدهد، اما رزق خوبیها را فقط به دوستدارانش میدهد. ودر آخر همینکه عزیزانتان هنوز در کنارتان هستند و نفسشان گرم است و سلامت ؛ این بزرگترین رزق خداوند است ❣زندگیتان پُر از رزق... •┈••✾•••✿❀✿•••✾••┈• 🎀 @delbrak1 🎀
💐🌸🍃🍂❄️🍃🌻🍁🍃❄️🍂 🌼🌿 🌺 یک عمر باید بگذرد تا بفهمی بیشتر غصه هایی که خوردی نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود..! ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ •┈••✾•••✿❀✿•••✾•• 🎀 @delbrak1 🎀
💐🌸🍃🍂❄️🍃🌻🍁🍃❄️🍂 🌼🌿 🌺 مادربزرگ میگفت: خدا نگاه میکنه ببینه تو با بنده‌هاش چه جوری تا میکنی تا همون‌ جوری باهات تا کنه، خوب تا کنیم... •┈••✾•••✿❀✿•••✾••┈• 🎀 @delbrak1 🎀
هدایت شده از Sara
پدرم مرد و مادرم هم تو هفتم پدرم سکته مغزی کرد و فوت کرد😭 و منو همتا خواهرمو میگم ، مجبور شدیم از بوشهر بیایم تهران خونه ی خاله ام که با اونها زندگی کنیم.....👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b سرگذشت واقعی ..👆👆😭😱😱
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
پدرم مرد و مادرم هم تو هفتم پدرم سکته مغزی کرد و فوت کرد😭 و منو همتا خواهرمو میگم ، مجبور شدیم از بو
_10 سر میز همه بودن و مثل ظهر کیارش تو فکر بود. بعد از شام بر عکس همیشه که همه جلو تلویزیون میشستن کیارش زود رفت طرف اتاقش. کیارش: من خسته ام میرم بخوابم . تارا بیا کارت دارم. دوست داشتم برم ولی نمیتونستم پاهام یاری نمیکرد. سرمو با کارهای آشپزخونه گرم کردم بعد از یک ربع صدای کیارش در اومد. کیارش: تارا بیا کارت دارم دختر. دیگه مجبور بودم برم. رفتم تو اتاقش و جلوش ایستادم. کیارش: بشین -: راحتم کیارش: تو از دست من ناراحتی؟ -: چرا باید ناراحت باشم؟ کیارش: از ظهر باهام حرف نمیزنی. -: مگه تو حرف زدی و حرفت بی جواب مونده؟ کیارش: نه ولی تو اینطوری نبودی. -: من که از ظهر تو اتاقم بودم تو خواب با تو حرف میزدم؟ کیارش: باشه . امروز میخواستم باهات حرف بزنم که نشد. میخواستم فریاد بزنم چرا نشد؟ چون چشمت به بهانه افتاد نشد؟ اصلا یادت نبود که بخوای توضیح بدی. حالا یادت افتاده؟ ولی چیزی نگفتم و همینطور نگاهش کردم. کیارش: فردا وقت داری؟ نمیدونم چرا یک دفعه افتادم سر لج. -: نه کیارش: چرا؟ -: مثل اینکه خودتونم دانشجویید یعنی نمیدونی باید درس بخونم امتحانات نیم ترم نزدیکه؟ کیارش: من نیم ساعت بیشتر وقتتو نمیگیرم. -: نه کیارش فردا با بچه ها قرار داریم بریم کتابخونه نمیتونم قرارو به هم بزنم. کیارش: پس فردا؟ -: قراره بریم خونه سولماز درس بخونیم صبح تا عصر هم کلاس دارم. کیارش : جمعه؟ دیگه نمیدونستم چی بگم. بهانه هام تموم شده بود. -: حالا تا جمعه کیارش: خوب پس برای امروز خانوم دلخورن -: یعنی چی؟ کیارش: یعنی چون قرار بود صحبت کنیم و نشده ناراحتی که اینطوری جواب منو میدی. دیگه نتونستم تحمل کنم و از اتاق اومدم بیرون. نمیتونستم بگم نه نگاههات به بهانه منو دلخور کرده. طرز حرف زدنت که با هیچ کس ندیده بودم. حتی با خوشگل ترین دختر دانشکده. کیارش دنبالم اومد بیرون تو هال و بدون توجه به اینکه همه دارن نگاهمون میکنن داد زد کیارش: گفتم کارم تموم شده که سرتو میندازی پایین میری؟ باید جوابشو میدادم نباید میذاشتم بفهمه از چی ناراحتم ولی نمیتونستم. -: اذیتم نکن کیارش بعدا صحبت میکنیم. کیارش: به جای اینکه بزرگ بشی داری پس رفت میکنی خانوم. یعنی انقدر بچه ای که چون نشده امروز به کارمون برسیم قهر میکنی؟ دیگه نتونستم حرفشو بی جواب بذارم بار اول بود اینطور سرم داد میکشید بغض گلومو گرفته بود. برای اینکه بغضم سر باز نکنه فریاد زدم. نخیر از این ناراحت نیستم. از این ناراحتم که بدون اینکه اصلا برات مهم باشه که من امروز کار دارم یا نه با من قرار میذاری حتی نمیپرسی که میتونم امروز باهات بیام بیرون یا نه فقط میگی فردا میام دنبالت. بعد میای سر قرار و بدون اینکه باز برات مهم باشه که من شاید از ده تا کارم زدم که به قرارم با تو برسم بدون اینکه حرفتو بزنی میای خونه و حتی توضیح نمیدی که چرا بدون اینکه به کارمون برسیم اومدیم خونه بعد هم میری تو اتاقت و آخر شب صدام میکنی و میگی فردا میای سراغم؟ مگه من بیکارم؟ چرا فکر میکنی همه باید دست به سینه ی آقا باشن که اگر کسی رو طلبید فوری همه کارشونو بذارن زمین که آقا کارشون داره؟ شده یک ذره فقط یک ذره به آدمای دیگه اهمیت بدی؟ فقط تویی که کار داری؟ فقط تویی که مهمی؟ ما هیچکدوم آدم نیستیم؟ این کاوه هر وقت اومد حرف بزنه یه جوری ساکتش کردی چرا؟ چون دو سال ازش بزرگتری؟ خاله هر جا خواست بره باید با تو هماهنگ کنه یک بار نشد وقتی که خودش تعیین میکنه به کارش برسه چون آقا کیارش باید بگن کی وقت دارن خاله رو ببرن جایی. هر وقت باهات کار داریم باید دو روز قبل بهت بگیم تا ببینیم آقا کی وقت داره 🎀 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b 🎀