eitaa logo
خانم معلم
437 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
3.5هزار ویدیو
54 فایل
✨درهیاهوی بی حجابی ها چادرم را رها نخواهم کرد ایها الناس؛ تا نفس دارم سنگرم را رها نخواهم کرد...❤ " #لبیک یا صاحب الزمان (عج) #لبیک یا خامنه ای (حفظه الله) #با ولایت تا شهادت
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا پیامبر گرامی اسلام به شهادت رسیدند یا با مرگ طبیعی از دنیا رفتند؟ پاسخ استاد محمدی
🚨 چند روزیه که های تهی مغز یه فیلمی رو منتشر کردن که یه یارویی توی درباره ازدواج با دختران سوری و این که سفارت راحت پاسپورت ایرانی میده تا توی ایران نسل رو زیاد کنن ، خزعبلات میبافه :)) ✅ حالا گندش در اومده این پسره از نوچه‌های بوده و از ۳ سال پیش برای فیلم می فرستاده 🔻 احمق می خواسته نشون بده خیلی مذهبیه ۲۰۰ تا انگشتر کرده دستش 😂
📝 عجایب آیت الکرسی ✍«ابوبکر بن نوح» می گوید: پدرم نقل کرد: دوستی در نهروان داشتم که یک روز برایم تعریف کرد که من عادت داشتم هر شب آیة الکرسی را می خواندم و بر در دکان و مغازه ام می دمیدم و با خیال راحت به منزلم می رفتم. ✨یک شب یادم رفت آیةالکرسی را به مغازه بخوانم، و به خانه رفتم و وقت خواب یادم آمد، از همان جا خواندم و به طرف مغازه ام دمیدم. ✨فردا صبح که به مغازه آمدم و در باز کردم، دیدم دزدی در مغازه آمده و هر چه در آنجا بوده جمع کرده، بعد متوجّه مردی شدم که در آنجا نشسته. ✨گفتم: تو که هستی و در اینجا چه کار داری؟ گفت: داد نزن من چیزی از تو نبرده ام، نگاه کن تمام متاع تو موجود است، من اینها را بستم و همینکه خواستم بردارم وببرم در مغازه را پیدا نمی کردم، تا اثاثها را زمین می گذاشتم در را نشان می کردم باز تا می خواستم ببرم دیوار می شد. ✨خلاصه شب را تا صبح به این بلا بسر بردم تا اینکه تو در را باز کردی، حالا اگر می توانی مرا عفو کن، زیرا من توبه کردم و چیزی هم از تو نبرده ام. من هم دست از او برداشتم و خدا را شکر کردم. 📕شفا و درمان با قرآن ، ص 50 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
یک روز فراموش خواهید شد. خودتان برای آخرتتان ، تلاش کنید ... فردا کسی نیست !🌱
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥 قسمت هشتاد و هشتم : غروب خونین ( بخش دوم ) 👤 راوی : علي نصرالله حال حرف زدن نداشــت. كمي مكث كرد و دهانش كه خالي شد گفت: مــا اين دو روز اخير، زير جنازه ها مخفي بوديم. اما يكي بود كه اين پنج روز كانال رو سر پا نگه داشت! دوباره نفسي تازه كرد و به آرامي گفت: عجب آدمي بود! يك طرف آرپيجي ميزد، يك طرف با تيربار شليك ميكرد. عجب قدرتي داشت. ديگري پريد توي حرفش و گفت: همه شهدا رو در انتهاي كانال كنار هم چيده بود. آذوقه و آب رو تقسيم ميكرد، به مجروحها ميرسيد، اصلا اين پسر خستگي نداشت! گفتم: مگه فرمانده ها و معاونهاي گردان شــهيد نشدند!؟ پس از كي داري حرف ميزني؟! گفت: جواني بود كه نمي ُ شناختمش. موهايش كوتاه بود. شلور كردي پاش بود. ديگري گفــت: روز اول هم يه چفيه عربــي دور گردنش بود. چه صداي قشنگي هم داشت. براي ما مداحي ميكرد و روحيه ميداد و... داشــت روح از بدنم خارج ميشد، سرم داغ شــد. آب دهانم را فرو دادم. اين ِ ها مشخصات ابراهيم بود. با نگراني نشستم و دستانش را گرفتم. با چشماني گرد شده از تعجب گفتم: آقا ابرام رو ميگي درسته!؟ الان كجاست!؟ گفت: آره انگار، يكي دو تا از بچه ِ هاي قديمي آقا ابراهيم صداش ميكردند. دوباره با صداي بلند پرسيدم: الان كجاست؟! يكي ديگر از آنها گفت: تا آخرين لحظه كه عراق آتيش ميريخت زنده بــود. بعد به ما گفت: عــراق نيروهاش رو برده عقــب. حتمًا ميخواد آتيش سنگين بريزه. شــما هم اگه حال داريد تا اين اطراف خلوته بريد عقب. خودش هم رفت كه به مجروحها برسه. ما هم آمديم عقب... 📚 منبع: کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻 شهید 🌹🕊
🍀 سلام بر ابراهيم ۱🍀 💥 قسمت هشتاد و هشتم: غروب خونین ( بخش سوم) 👤 راوی: علي نصرالله ديگري گفت: من ديدم كه زدنش. با همان انفجارهاي اول افتاد روي زمين. بي ُ اختيار بدنم سست شد و اشــك از چشمانم جاري شد. شانه هايم مرتب تكان ميخورد. ديگر نميتوانستم خودم راكنترل كنم. سرم را روي خاك گذاشتم و گريه ميكردم. تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشــتم در ذهنم مرور ميشــد. از گود زورخانه تا گيلان غرب و... بوي شــديد باروت و صداي انفجار با هم آميخته شــد. رفتم لب خاكريز، ميخواستم به سمت كانال حركت كنم. يكــي از بچه ها جلوي من ايســتاد و گفت: چكار ميكنــي؟ با رفتن تو كه ابراهيم برنميگرده. نگاه كن چه آتيشي ميريزن. آن شب همه ما را از فكه به عقب منتقل كردند. همه بچه ها حال و روز من را داشتند. خيليها رفقايشان را جا گذاشــته بودند. وقتي وارد دوكوهه شديم صداي حاج صادق آهنگران در حال پخش بود كه ميگفت: اي از سفر برگشتگان كو شهيدانتان،كو شهيدانتان صداي گريه بچه ها بيشــتر شد. خبر شــهادت و مفقود شدن ابراهيم خيلي سريع بين بچه ها پخش شد. يكي از رزمنده ها كه همراه پســرش در جبهه بود پيش من آمد. با ناراحتي گفت: همه داغدار ابراهيم هســتيم، به خدا اگر پســرم شــهيد ميشد، اينقدر ناراحت نميشدم. هيچكس نميدونه ابراهيم چه انسان بزرگي بود. روز بعد همه بچه هاي لشکر را به مرخصي فرستادند و ما هم آمديم تهران. هيچكس جرأت نداشــت خبر شهادت ابراهيم را اعلام كند. اما چند روز بعد زمزمه مفقود شدنش همه جا پيچيد! 📚 منبع: کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻 شهید 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺جمع آوری صدقات اول ماه جهت رساندن به دست نیازمندان 🔻در کتاب مکیال المکارم از وظایف ما نسبت به امام زمان(عج) در وظیفه ی شماره ۲۳و۲۴ آمده است: 🔴صدقه دادن به قصد سلامتی امام 🔴صدقه دادن به نیابت از امام عصر 🤝منتظر دستان پر مهر شما عزیزان هستیم. ♦️شماره کارت کانون خیریه شهید ابراهیم هادی(پردیس شهید باهنر): (به نام زینب نصیری،دبیر کانون خیریه)
با اجازه مادر سادات رخت عزای پسرش را نه از جان بلکه از تن در می آوریم و میگوییم: حسین جان(ع) داغ تو تا ابد در سینه ما زنده خواهد ماند پیراهن سیاه ز تن دور می کنیم آن را ذخیره کفن و گور می کنیم اجر دو ماه گریه بر غربت حسین تقدیم مادرش از ره دور می کنیم عزاداریتان قبول 🌺حلول ماه ربیع الاول مبارک🌺 رسم ايرانيها اينه که: وقتی می خوان كسی رو از عزا در بيارن، براش لباس می برن ... خدايا بعد از 2ماه عزا ... بر قامت امام عصر، لباس فرج و بر ما، لباس تقوا بپوشان 🤲🤲🤲🤲🤲 تعجیل در ظهور و سلامتی مولا عج الله پنج صلوات 🌺 🌺 ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ✨اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌷🍀🌺