eitaa logo
فرزندان باهوش من
15 دنبال‌کننده
394 عکس
142 ویدیو
9 فایل
@hhaammff ادمین کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
علی جان سلام! نمیدانم از کجا آغاز کنم خواستم از کتاب نهج البلاغه با حدیثی شروع کنم اما آنقدر همه آنها زیبا و به حق بودند که ندانستم کدام حدیث را بنویسم، از مهربانی هایت، رشادت ها یا فداکاری هایت بنویسم. و زمانی که مطالعه ای بر زندگی زیبایت داشتم دیدم همه جا یارویاور پیامبر عزیزمان بودی. میخواهم هرچه در دلم است را بنویسم. 😍چقدر زیبا بود شب لیلة المبیت، که جان خود را کف دست گرفتی و بدون هیچ دلهره ای در رختخواب پیامبر خوابیدی و دشمنان اسلام را با توکل برخداوند شکست دادی💪🏻 چه بزرگ مردی بودی که پیامبر شما را به عقد و نکاح دخترش که سرور زنان عالم بود در آورد چه روز زیبا و با شکوهی است سالروز ازدواجتان چون تمامی امامان معصوم ما از نسل آقای بزرگی چون شما هستند. و شبها چشمان زیبایت به خواب نمیرفت و از تاریکی شب استفاده میکردید تا کسی شما رانبیند و برای یتیمان وبی سرپرستان نان و خرما می بردی. مولای من، خیلی دوست دارم زمانی راکه جبرئیل بر پیامبر نازل شد و گفت تا پیامبرعزیزمان شما را به عنوان جانشین خود انتخاب کنند، و پیامبرمهربانمان در بیابان غدیر چه آنهایی که دور بودند و چه آنهایی که نزدیک بودند را جمع کردند و فرمودند: هرکس من ولی و پیشوای او هستم و ازین پس علی ولی و پیشوای اوست، هرکس او را شاد کند من را شاد کرده و هرکس او را ناراحت کند من را ناراحت کرده. یا امیرالمومنین، چون من در آن زمانها نبودم که با شما بیعت کنم با خود عهد کرده ام که تمام تلاش خود را برای خدمت به فرزندتان مهدی «عج» بکنم و و هرسال پرشور تر از سال قبل عیدغدیر را جشن بگیرم و اهمیت این روز بزرگ را به همه مسلمانان بفهمانم و از شما میخواهم که در روز محشر مرا شیعه خود بخوانید و کمکم کنید. سرورم،من هر هفته روز جمعه با عشق دعای ندبه وظهور فرزندتان را میخوانم آقای من شما هم دعا کنید به زودی این جدایی به سرانجام برسد و امام و پیشوای ما ظهور کند و داد مظلوم را از ستمکار بستاند تا دنیا پاک و زیباشود (به امید فرج فرزندتان) به امام علی «ع» امیرمهدی اصل سندگل
امیرمهدی اصل سندگل (پاکت برای گذاشتن نامه ای که به امام زمان مینویسید)
زکیه اصل سندگل
صدیقه اصل سندگل
صدیقه اصل سندگل منزل
زکیه اصل سندگل
نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد و از ایشان، اسبِ قرمزِ خوش‌ رنگی خواست. حضرت هم به او هدیه داد، بی‌ چشم داشت و کریمانه. وقتی سوار بر آن اسب شد و رفت، امیرمؤمنان این شعر را خواند: «أُریدُ حیاتَهُ و یُریدُ قَتلی، عذیرَکَ مِن خلیلِکَ مِن مُرادِ» یعنی «من برای او حیات و سلامتی را آرزومندم، اما او قصد کشتن مرا دارد». کسی را از قبیله مراد بیاورید که عذر مرا (در اینکه به بدخواه خود محبت می‌ کنم) بپذیرد. سپس رو به دوستان خود فرمود به خدا قسم که این مرد قاتل من است! مردم بارها دیده بودند درستی پیش‌ بینی‌ هایش را، با تعجب پرسیدند پس چرا او را نمی‌ کشی؟ پاسخ داد پس چه کسی مرا بکشد؟ او که دست رد به سینه قاتلش نزد، چگونه ممکن است محبان امیدوارش را ناامید کند؟ صدیقه اصل سندگل
در زمان خلافت امام على (علیه السلام) در کوفه، زره آن حضرت گم شد. پس از چندى در نزد یک مرد مسیحى پیدا شد. على (علیه‌السلام) او را به محضر قاضى برد و اقامه دعوى کرد که این زره از آن من است، نه آن را فروخته‏‌ام و نه به کسى بخشیده‏‌ام و اکنون آن را در نزد این مرد یافته‏‌ام. قاضى به مسیحى گفت: خلیفه ادعاى خود را اظهار کرد، تو چه مى‏‌گویى؟ او گفت: این زره مال خود من است و درعین‌حال گفته مقام خلافت را تکذیب نمى‏‌کنم (ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد). قاضى رو کرد به على (علیه‌السلام) و گفت: تو مدعى هستى و این شخص منکر است، علی‌هذا بر تو است که شاهد بر مدعاى خود بیاورى. على (علیه‌السلام) خندید و فرمود: قاضى راست مى‌‏گوید، اکنون مى‌‏بایست که من شاهد بیاورم، ولى من شاهد ندارم. قاضى روى این اصل که مدعى شاهد ندارد، به نفع مسیحى حکم کرد و او هم زره را برداشت و روان شد. مرد مسیحى که خود بهتر مى‏‌دانست که زره مال کیست، پس‌ازآنکه چند گامى پیمود وجدانش مرتعش شد و برگشت، گفت: این طرز حکومت و رفتار از نوع رفتارهاى بشر عادى نیست، از نوع حکومت انبیاست و اقرار کرد که زره از على (علیه‌السلام) است. طولى نکشید او را دیدند مسلمان شده و با شوق و ایمان در زیر پرچم على (علیه‌السلام) در جنگ نهروان مى‏‌جنگد. امیرمهدی اصل سندگل
روزی مردی خسته و گرسنه وارد مسجد پیامبر شد و اظهار گرسنگی کرد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) کسی را به منزل خود فرستاد تا ببیند آیا امکان پذیرایی یک شب از او وجود دارد یا نه؟ فرد به خانه پیامبر رفت و خبر آورد که در خانه ایشان جز آب هیچ چیز برای پذیرایی وجود ندارد. پیامبر رو به اصحاب خود کرد و فرمود: کیست که امشب این پیرمرد را نزد خود مهمان کند؟ صدایی آشنا بلند شد که: ای رسول خدا! من امشب او را مهمان خود، می کنم. او امیر المؤمنین بود که مثل همیشه در کار نیک پیش گام شده بود. پیرمرد به همراه امیر المؤمنین (علیه السلام) به راه افتاد و به خانه امام رفت. امام، پس از راهنمایی مهمان به اتاق، نزد همسرش فاطمه (علیهاالسلام) رفت و پرسید: آیا در خانه غذایی هست؟ فاطمه با شرمندگی گفت: ای اباالحسن! وعده ای غذا به اندازه یک نفر وجود دارد ولی ما مهمان را بر خود و فرزندان مقدم می داریم. امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: پس بچه ها را بخوابان و غذا را بیاور. فاطمه (علیهاالسلام) فرزندان را خواباند. امام سفره گسترد و چراغ ها را خاموش کرد و غذا را جلوی مهمان گذاشت. ایشان در تاریکی دهان خود را تکان می داد و چنان وانمود می کرد که او نیز مشغول خوردن غذا است تا مهمان خجالت نکشد و هر چه می خواهد از غذا بخورد. پیرمرد که بسیار گرسنه بود، در هنگام خوردن غذا، متوجه نشد که امام چیزی نمی خورد. او به خوردن ادامه داد تا غذای کاسه تمام شد. سپس امام بستر خواب برای او گسترد و سفره را جمع کرد. پیرمرد به بستر رفت و خوابید. سحرگاه امام برای نماز برخاست و پیرمرد را بیدار کرد و به اتفاق، برای خواندن نماز صبح به مسجد رفتند. وقتی به مسجد رسیدند، پیامبر با چشمانی اشکبار، در آستانه درب مسجد به انتظار آمدن امیر المؤمنین ایستاده بود. وقتی امام به مسجد رسید، پیامبر او را در آغوش کشید و فرمود: یا اباالحسن! دیشب عرشیان شگفت زده از رفتار و ایثار تو گشتند و این آیه بر من نازل شد: «و یُؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة»؛ (حشر: ۹) «و هر چند در خودشان احتیاجی [مبرم] باشد، آن ها را بر خودشان مقدم می دارند.» زکیه اصل سندگل