سلام خانم شجاعی
برای خاطرات سمی خواستگاری
امروز رفته بودم زیارت
یه خانم نسبتا جوونی بغلم رو صندلی نشسته بودن بعد بلند شدن رفتن عقب تر
منم بعد از دقایقی بلند شدم یکم ایستاده بودم تا برم
که یهو یکی دیدم روشونم و در گوشم داره چیزی میگه
برگشتم خانمه با مهربونی تمام گفت ببخشید مزاحمت میشم نمیذارم تو حال خودت باشی 🥰
ازدواج کردی؟
منم که تعجب کرده بودم با کمی مکث و این طرف و اون طرف رو نگاه کردن گفتم نه
ایشون گفتن قصدشم نداری ؟
گفتم نه ...
تا اومد بازم با مهربونی و خوش برخوردی بگه چرا و اینا
گفتم آخه من خیلی بچم ...شونزده سالمه و اینا
گفت واقعا؟؟
و بحث عوض کرد و گفت عین برادرزادم می مونی و عین همید و اینا ان شاءالله خود آقا(مثلا برات جور کنن و اینا) اتفاقای خوبی برات بیافته و اینا ...
حیف که خودم الان دوست ندارم ازدواج کنم و نه آمادگیشو دارم و سنمم کمه مگرنه خیییلی خانم خوبی به نظر می رسید هم مهربون بود و هم بلده کار بود هم بعدش که فهمید چه خبره الکی گییررر نداد🥰
خلاصه مهرش افتاد به دلم😂😅
کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi2
سلام وقتتونبخیر
خاطره سمی خاستگاری
من یه عمهزاده دارم چون بعد از خیلی سال بدنیا اومد همگی خیلی دوستش میداریم انصافا هم بچه باحالیه حدودا ۸ سالشه.
یکبار عمهخانم گفتند که ما بریم خونشون و با پسر دوستشون آشنا بشیم، مهمونا اومدن و جو بشدت رسمی... موقع صحبت شد عمهخانم گفتند که تشریف ببرید این اتاق(اتاق عمهزاده عزیز) اول معرفی بود که یه گوشی از زیر در سر خورد اومد داخل... من حیرت چون گوشی رو میشناختم مال کیه😅، آقای خاستگار هم یکم اول نگاه کرد بعد گفت گوشی شماست؟؟؟ گفتم خیرررر همزمان عمهخانم با معذرت خواهی در رو باز کردند و گوشی رو برداشتن و از پشت در صداشون مییومد که این بچه هیچ وقت از این کارا نکرده نمیدونم چرا اینجوری کرد. 😬 و صدای عمه زادم مییومد که میخاستم صداشونو ضبط کنم.... سم خالصه کارهای این عمهزاده ولی بجاش جو سنگین و رسمی رو شکوند و کلی اسلایم اومد پخش کرد و حاضرین و همراه کرد که باهاش بازی کنن و میگفت واسه اعصابتون خوبه...😐
با اینکه مجدد پیگیر بودند خانواده آقا پسر چون جلسه اول با وجود همین عمهزاده واقعا خوشگذشته بود ولی شرایط فراهم نشد و قسمت نبود معاشرت بیشتری با عمهزاده ما داشته باشن.
کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi2
یه خواستگار زنگ زد تو ایام عید و گفتن جلسه اول بدون پسر میایم .
کسایی ک اومدن شامل :
مادر پسر
خواهر پسر و دختر نوجونشون
خواهر پسر و بچه ۲سالشون
زنداداش پسر و بچه ۴سالشون
و زنداداش دیگشون ک بچه نداشتن
اومدن و خب چون عید بود پذیرایی عیدو کردیم ازشون اجیل و شیرینی و اینا
اومدن نشستن خیلیم سوالی از من نپرسیدن😕
فقط خواهرشون یبار پرسید چن سالته؟ یبارم پرسید کدوم دانشگاه درس میخونی؟
بعد خوردن و ریختن و پاشیدن و رفتن و دیگه هم هیچ زنگی نزدن😐
بابا حداقل زنگ میزدین عذرخواهی میکردین بخاطر اون همه ریخت و پاش
عید دیدنی اومده بودین مگه لنتیااا😂😂
بچه هه تمام شیرینیارو یه گاز میزد میذاشت سرجاش
تمااام شکلاتارم خوردن😂
کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi2
سلام وقت بخیر
اومدم یه خاطره سمی از خواستگاری برای خواهرم رو تعریف کنم 😅
چند وقت پیش یه معرف به خواهرم پسری رو معرفی کردن و کلی تعریف که شرایطش خوبه و اجازه آشنایی بدین و فلان
خواهرمم با مشورت با خانواده اجازه دادن که یک جلسه با حضور معرف در بیرون از خونه صحبت داشته باشن
جلسه اول صحبت هاشون خوب بود و بعد قرار شد جلسه حضوری خواسگاری تو خونه رو تشریف بیارن
( داخل پرانتز بگم که خواهرم می گفت قیافه این پسر خیلی آشناس و فلان ما می گفتیم حالا شاید شبیه کسیه و بی خیال دیگ😐)
خلاصه پسر با مادر و پدرش که تشریف آوردن تا توی خونه فهیمدیم که ای دل غافلللللل اینا همونایی هستن که سه سال پیش اومده بوده بودن و جواب منفی گرفته بودن ( اینجا بود که فهمیدیم چرا پسره قیافش آشنا بوده😂😂😂چون پسره خیلی از لحاظ ظاهری ب خودش رسیده بود و مو کاشته بود و فلاننن خواهرم تو جلسه اول کامل نشناخته بودن 😂 البته این دفعه هم از مادر پسره ، مورد شناسایی شد🤦🏻♀😂 )
این بار هم علی رغم اصرار پسره و خانوادهاش برای جور شدن وصلت ، به دلیل همون سه سال پیش جواب منفی داد خواهرم ،
اون شب خیلی خوب بود 😂هم تو شوک بودیم هم می خندیدیم که نه اون آقا پسر خواهرمو شناخته بود ن خواهرم اونو که دوباره نیان، آخه اینا رو تو فیلما دیده بودم فقط ک برای خودمون هم اتفاق افتاد😂😂😂
کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi2
سلام بنده ۱۸ سالمه
چند روز پیش یه بنده خدایی تماس گرفتن
که کار دارن باهام و حتما باید حضوری همو ببینیم
وقتی رفتم ببینمشون بهم گفتن که یکیو برای ازدواج معرفی کردن و قراره مادر آقا پسر بیاد و تو پارک بنده رو ببینه
قیافه من😐
خلاصه مادر آقا پسر اومد
بعد زنگ زدن خود آقا پسر هم اومدن
وسط پارک مادرش بهش میگه پسرم خوب نگاه کن دوباره نگی تقصیر تو بود
مجدد قیافه من 😒😒😒
یعنی دلم میخواست مادر آقا پسر رو خفه کنم انگار اومده بودن جنس بخرن
تو دلم گفتن شما صبر کنید ببینید اصلا کار به دوباره میرسه یا نه
خلاصه کلی از دست معرف حرس خوردم که منو بدون اینکه بگه کشید سر قرار
و کلی هم از دست مادر آقا پسر حرس خوردم به خاطر این حجم از بی فرهنگی شون
#اندکی_شعور👌🏻
کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi2
سلام خانوم شجاعی عزیز
اینماجرای فوق سمی خواستگاری مربوط به خودمه
منو مادرم بخاطر دختر مورد علاقهی ایشون یکسالی میشد که درگیر بودیم
و بخاطر زحماتی که مادر مهربونم هم بهعنوان پدر و هم مادر از بچگیم برام کشیده بود از دختر مورد علاقم که دانشجوم هم بود و قراربود برا ادامه تحصیل بریم ایتالیا دست کشیدم و فک کنم تا ابد آهش رو بهجون خریدم (بعدن میفهمین چرا)
بدای خواستگاری باید میرفتیم یه شهر خیلی دور
و جالبه تا لحظه ای که چرخهای هواپیما رو باند فرودگاه نشست اسمشون و تاوقتی تو خونهشون پا گذاشتیم حتا رشتهی تحصیلیشونو نمیدونستم
حالا وقتی قیافهی همو دیدیم جفتمون تعجب کردیم (چون ایشون یه شخصیت بشدت مذهبی میخاستن و من هم از دیدن ظاهرشون جا خوردم چون بخاطر ویژگیهای نژادیشون اصن با ملاکهای من جور در نمیومدن)
داشتم باهاشون حرف میزدم و به سوالای عجیب و غریبشون جواب میدادم که یهو پاشدن و رفتن😕
منم توی دلم گفتم خداروشکر بخیر گذشت اما سه روز بعد مادرم زنگ زد که بلیط بگیر نظرشون مثبته و بریم بعله برون
بهرحال جفت مادرا در طول دوران بعد اون علیرغم رفاقتشون بهخاطر رسوم و توقعات عجیب و تفاوتهای فرهنگی بهشدت باهم درگیر شدن و عروسیمون هم در شرایط فوق انزوا و با کلی فشار و دردسر تموم شد بماند
اما اینکه امسال بالاخره بعد بیست و یکسال زندگی پر فراز و نشیب وبا کلی کش و قوس و چهارتابچه (که بزرگشون دانشجوعه) از هم جدا شدیم
خواستم بگم هرگز انتخابتون رو بهخاطر رعایت حال حتا مادرای مهربونتون تغییر ندین و از کسی که قلب و روحتون میگه باهاش خوشبخت میشین نگذرین که شاید زندگی اونم مثل شما نابود بشه و بار سنگینش تا آخر عمر باهاتونبمونه
برای همهی روحهای ازدواجی آرزوی خوشبختی و کامیابی دارم
کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi2
سلام
یه خوستگار داشتم که ۹ جلسه رفت و آمد داشتیم
کل ۹جلسه با مادر و مادربزرگش اومدن.
یه روزش منو بردن رستوران ارزون ناهار خوردیم. سالاد را دوتا یکی سفارش دادن بماند. بعد از تسویه مانده غذاها را برداشتن. البته مشکلی نیست چون اصراف نمیشه ولی لااقل مانده غذای منو نکردن بدن به خودم که کلاسشون حفظ بشه 😅
یه بارم رفتیم پارک. مادر من و مادر و مادر بزرگ ایشون هم بودن. مادرشون به پسرشون گفتن برید یه چیزی بخرید بخوریم.
آقا پسر به من گفتن چی میخورید؟ من روم نشد چیزی سفارش بدم گفتم آب. ایشون برای همه رانی خریدن برای من آب 😢😂
از اول هم میگفتن من هیچ وقت گل نمیخرم
من اون موقع اهمیت نمیدادم🙈 و به دلایل دیگه وصلت صورت نگرفت و من با شخص دیگری ازدواج کردم.
خدا را شکر واقعا 😁
کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi2
سلام
من بخوام خاطراتمو کتاب کنم پر فروش میشه 😁
یه بار یه خاستگار برام اومد فرزند شهید بود ولی بنده خدا بیماری تیرویید پیشرفته داشت و روی چهره و فرم چشم هاش تاثیر گذاشته بود و من در نگاه اول اصلا نپسندیدم اعتقادی هم در مورد خمس اصلا متوجه نمیشد ک باید سال خمسی داشته باشه و میگفت اضافه نمیاد مال من ک خمس بدم پیر شدم قشنگ تو جلسه بعد آخرش دارن میرن از در بیرون مامانه یهو بهم حمله کرد منو برد تو اتاق که روسریت رو در بیاااار من موهاتو ببینم صافه یا فر منم گفتم در نمیارم شرمنده قشنگ حمله کرده بودا نمیتونم حالم رو اون لحظه بهتون بگم که چقدر احساس بی ارزشی بهم دست داد همش میگفت ن آخه من به پسرم قول دادم ک بدون روسریتو ببینم خب آخه بعضی ها موی صاف دوست دارن بعضی ها فر 😐 منم گفتم شرمنده من اجازه نمیدم شما دارید به من توهین میکنید اگر براتون مهم بود باید یک جلسه بدون حضور پسرتون تشریف میاوردید خلاصه در نیاوردم 👌 بعد پرو پرو بازم زنگ زدن و با کمال افتخار گفتم خیییییر
کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi2
یک بار یکی زنگ زد خونمون پشت تلفن وزن قد پرسید بعد گفت شرمنده دخترتون سفیده دیگه بعد مامانم گفت بله بعد پرسید لپ داره یا صورتش لاغره😡 مامانمم گفت یه سری چیز ها حضوری باید دیده بشه و پرسیدنش خارج از عرفه بعدم همون تلفنی ردشون کرد بی ادبا رو قشنگ انگار دنبال عروسکن برای پسرشون 😒
یک بار یکی خیلی پیله بود ولی چون همسن بودیم خیلی مایل نبودیم بیان پسره طلبه بود ولی تازه وارد شده بود بعد لیسانس رفته بود حوزه مامانش انقدررررررر گفت پسرم خوشگله من فقط مشتاق بودم ببینم این آقای قشنگ رو خلاصه اومدن😐 لامصب اعتماد ب نفس ن تنها زیبا نبود ک نابووووددد بود بنده خدا قشنگ ماجرای سوسکه بود
خلاصه گفتم حالا چهره رو لحاظ نکنم و ادامه بدم قشنگ مغزش پوسیده بود اول یه دفتر چه کوچولو در اورد ریییییز توش نوشته بود با خودکارهای رنگی و هایلایتر🤢 پر از سوال بود و نکته 🤭 میگفت من فقط درس بخونم خرید و همه کار خونه با شماس حقوق هم همون شهریه طلبگیه بعد تازه میگفت باید پوشیه بزنید اینجوری صحیح تره
منم گفتم حتما با پوشیه میرم نون میخرم سبزی میوه و همه چی شما هم درس بخون 😅 چشم عباس اقا 😆
گفتم شرمنده بین مطالعاتتون یکمم نظام حقوق زن در اسلام بخونید براتون خوبه قشنگگگگگ حالشو جا اوردم گفتم زن حتا تو خونه ام وظیفه ای در مورد کار منزل نداره چ برسه بیرون و خرید😒
کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi2
سلام علیکم
توی راه واسه قرار آشنایی با یه آقایی بودم برای ازدواج
با دوستم توی مترو بودیم
که دیدیم از همون ایستگاهی که سوار شدیم
تا چند تا ایستگاه بعدی
یه خانم و همسرش افتاده بودن دنبالمون😂😐
بعد اومدن جلوی منو دوستم
بهمون گفتن ما یه پسر داریم
براش دنبال یه همسر میگردیم
میشه ما هفتهی دیگه قرار بذاریم و هر دو بیاید ببینیم پسرم کدوم رو میپسنده؟!
پدره گیر داده بود به من
هی میگفت چه بسا شمارو میپسنده😂😐
دلم میخواست همونجا بزنم از زندگی سقطش کنم بیشعورارو😐😐
#فلافلیخاستگارینکنید
#نهبهخاستگاریفلافلی
کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi2