به سوی عشق
میخواستم شعری برای عشق بگویم
دیدم زبان ، بیان دلم نیست
باید نگاه دیگری برداشت
باید از دلِ سوزان سرود
بایداز سینهِ سوخته گفت
از عمق جان ، از سوز دل
باید از شکوه و شوکت اشک نگاه کرد
بایدبا زبان مهر و محبت و عطوفت خواند
باید از شوق و شادی و شعف آواز داد
اما عشق ، عشق است و جان دیگری میخواهد
و کام جان میطلبد
باید او را دریافت ، با کلامی دیگر
با شور، با مستی ، بابادهِ هو ، ازجام اَلست دلم میخواهد عشق را متفاوت ببیند
اما عشق را فقط با عشق میتوان خواند
فقط با عشق میتوان معنا کرد
با عشق ، همین و بس
مشهد مقدس ، فریدون حاجی زاده آزاد
درد و دل خودمانی حرم
چه کنم دست خودم نیست که زانو نزنم
دست بر حلقه ی آن ضامن آهو نزنم
به نگاهی دل ما را به سرایت بکشان
راهمان ده به درت دل دل هر سو نزنم
تا به سر منزل محبوب ، رهی بگشایم
جز در صحن و سرا ، هر در خوشبو نزنم
به چراغی بگشا ، کوچه تاریک دلم
من گدای درم وجز در خوشخو نزنم
تپش قلب من و سینه درد آلودم
تکیه بر همهمه جعبه جادو نزنم
میهمان حرمم دست من و دامانت
پای در محفل هر آدم بد خو نزنم
من افتاده به دریای خروشان حرم
قایقی ساخته ام از دل و پارو نزنم
منِ جارو کش این خانه کجا سر بزنم
خادمم ، منتظرم (عج)هر دری جارو نزنم
مشهد مقدس ، فریدون حاجی زاده آزاد