🔶یقینا هر چیزی که به سلامت جامعه و جلوگیری از شیوع این بیماری کمک کند حسنه است.
👤حضرت آیت الله خامنه ای(حفظه الله تعالی)
طرح جمع آوری کمک های مردمی جهت تهیه ماسک، دست کش و مواد ضد عفونی کننده برای مناطق محروم مشهد؛
بزرگوارانی که تمایل به همکاری دارند، مبالغ اهدایی خود را به شماره کارت زیر واریز نمایند.
6037 9975 9904 3859
بانک ملی، به نام کانون رویش
@KhateKhoon
هیئت سیدالشهداء(ع) دانشگاه فردوسی | خط خون
🔶ان شاءالله از امشب مجموعه داستانی آخرین عروس که در رابطه با مادر بزرگوار حضرت حجت علیه السلام است د
قسمت هشتم:
در جستجوی ملکه ملک وجود
ما الآن پشت دروازه سامرّا هستیم، متأسفانه دروازه شهر بسته است، مثل اینکه باید تا صبح اینجا بمانیم. نظر تو چیست؟
جوابی نمیدهی. وقتی نگاهت میکنم میبینم که خوابت برده است. من هم سرم را زمین میگذارم و میخوابم.
صدای اذان میآید، بلند میشویم، نماز میخوانیم. من که خیلی خستهام دوباره میخوابم؛ امّا تو منتظر میمانی تا دروازه شهر باز شود. بعد از لحظاتی، دروازه شهر باز میشود، پیرمردی از شهر بیرون میآید. او را میشناسی. به سویش میروی، سلام میکنی. حال او را میپرسی.
-آقای نویسنده، چقدر میخوابی؟ بلند شو!
-بگذار اوّل صبح، کمی بخوابم!
-ببین چه کسی به اینجا آمده است؟
-خوب، معلوم است یکی از برادرانِ اهل سنت است که میخواهد اوّل صبح به کارش برسد.
پیرمرد میگوید: «از کی تا به حال ما سُنی شدهایم؟».
این صدا، صدای آشنایی است. چشمانم را باز میکنم. این پیرمرد همان «بِشر انصاری» است که قبلاً چند روزی مهمان او بودیم.
یادم میآید دفعه اوّلی که ما به سامرّا آمدیم، هیچ آشنایی نداشتیم، او ما را به خانهاش دعوت کرد. بلند میشوم، بِشر را در آغوش میگیرم و از او عذرخواهی میکنم، با تعجّب میپرسد:
-شما اینجا چه میکنید؟ چرا در اینجا خوابیدهاید؟ چرا به خانه من نیامدید؟
-ما نیمه شب به اینجا رسیدیم. دروازه شهر بسته بود. چارهای نداشتیم باید تا صبح در اینجا میماندیم.
-من خیلی دوست داشتم شما را به خانه میبردم، امّا...
-خیلی ممنون.
من تعجّب میکنم بِشر که خیلی مهماننواز بود، چرا میخواهد ما را اینجا رها کند و برود؟
ما هم گرسنه هستیم و هم خسته. در این شهر آشنای دیگری نداریم. چه کنیم؟
حتماً برای او کار مهمّی پیش آمده است که این قدر عجله دارد، خوب است از خودش سؤل کنم:
-مثل اینکه شما میخواهید به مسافرت بروید؟
-آری. من به بغداد میروم.
-برای چه؟
-امام هادی(ع) به من مأموریّتی داده است که باید آن را انجام بدهم.
-آن مأموریّت چیست؟
-من دیشب خواب بودم که صدای درِ خانه به گوشم رسید. وقتی در را باز کردم دیدم فرستادهای از طرف امام هادی(ع) است. او به من گفت که همین الآن امام میخواهد تو را ببیند.
-امام با تو چه کاری داشت؟
-سریع به سوی خانه امام حرکت کردم. شکر خدا که کسی در آن تاریکی مرا ندید. وقتی نزد امام رفتم سلام کرده و نشستم. امام به من گفت: «شما همیشه مورد اطمینان ما بودهاید. امشب میخواهم به تو مأموریّتی بدهم تا همواره مایه افتخار تو باشد».
-بعد از آن چه شد؟
-امام نامهای را با کیسهای به من داد و گفت در این کیسه 220 سکّه طلاست و به من دستور داد تا به بغداد بروم. او نشانههای کنیزی را به من داد و من باید آن کنیز را خریداری کنم.
با شنیدن این سخن مقداری به فکر فرو میروم.
امام و خریدن کنیز!
آخر من چگونه برای جوانان بنویسم که امام میخواهد کنیزی برای خود بخرد.
در این کار چه افتخاری وجود دارد؟
چرا امام به بِشر گفت که این مأموریّت برای تو افتخاری همیشگی خواهد داشت؟
در همین فکرها هستم که صدای بِشر مرا به خود میآورد:
-به چه فکر میکنی؟ مگر نمیدانی امام هادی(ع) میخواهد برای پسرش همسر مناسبی انتخاب کند؟
-یعنی امام حسن عسکری(ع) تا به حال ازدواج نکرده است؟
-نه، مگر هر دختری لیاقت دارد همسر آن حضرت بشود؟
-یعنی این کنیزی که شما برای خریدنش میروید قرار است همسر امام عسکری(ع) بشود؟
-آری، درست است او امروز کنیز است؛ امّا در واقع ملکه هستی خواهد شد.
من دیگر جواب سؤل خود را یافتهام. به راستی که این مأموریّت، مایه افتخار است.27
اکنون نگاهی به تو میکنم. تو دیگر خسته نیستی. میدانم میخواهی تا همراه بِشر بروی.
ما به سوی بغداد میرویم...
در انتظار نشانی از محبوبم !
فاصله سامرّا تا بغداد حدود 120 کیلومتر است و ما میتوانیم این مسافت را با اسب، دو روزه طی کنیم.
شب را در میان راه اتراق کرده و صبح زود حرکت میکنیم. در مسیرِ راه بِشر به ما میگوید:
-فکر میکنم این کنیزی که ما به دنبال او هستیم اهل روم باشد.
-چطور مگر؟
-آخر امام هادی(ع) نامهای را به من داد تا به آن کنیز بدهم این نامه به خط رومی نوشته شده است.
-عجب!
تو نگاهی به من میکنی. دیگر یقین داری این کنیزی که ما در جستجوی او هستیم همان ملیکا است. همان بانویی که دختر قیصر روم است و...
ما باید قبل از غروب آفتاب به بغداد برسیم و گرنه دروازههای شهر بسته خواهد شد.
صبح زود از خواب بیدار میشوم. بِشر هنوز خواب است:
-چقدر میخوابی، بلند شو! مگر یادت رفته است که باید مأموریّت خود را انجام بدهی؟
-هنوز وقتش نشده است. امروز سه شنبه است؛ ما باید تا روز جمعه صبر کنیم.
-چرا روز جمعه؟
-امام هادی(ع) همه جزئیّات را به من گفته است. روز جمعه کشتی کنیزان از رود دجله به بغداد میرسد. عجله نکن!
اکنون ملیکا در راه بغداد است. خوشا به حال او! همه زنان دنیا باید به او حسرت بخورند.
#روزشمار_نیمه_شعبان
#الفبای_رفاقت_با_امام_زمان
📆 فقط 12 روز تا سالروز میلاد حضرت مهدی علیه السلام باقی مانده است...
🔸ح: حاجت
اگر بهترین دوستمان گرفتار باشد، حاجتی جز رفع گرفتاری او داریم؟
مگر نه اینکه تو بهترین دوست ما هستی؟ و مگر نه اینکه بزرگترین گرفتاری تو زندان غیبت است؟
💫پس باید بزرگترین حاجت من هم آمدن تو باشد.
✳️ امیرالمومنین علیه الله السلام در رابطه با حضرت مهدی علیه السّلام می فرمایند:
صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ الشَّرِیدُ الطَّرِیدُ الْفَرِیدُ الْوَحِیدُ
صاحب این امر شرید (آواره) و طرید (کنار گذاشته شده) و فرید (تک) و وحید (تنها) است.
📚کمال الدین شیخ صدوق، ج1، ص303، باب 26
@KhateKhoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تنها_منجی 12 روز تا نیمه شعبان
✳️ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وآلِهِ لِلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ:
يَا حُسَيْنُ أَنْتَ الْإِمَامُ ابْنُ الْإِمَامِ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِكَ أَئِمَّةٌ أَبْرَارٌ تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُمْ.
✳️ رسول خدا صلی الله علیه وآله به امام حسین علیه السلام فرمودند:
ای حسین! تو امام و فرزند امام هستی و نه نفر از فرزندان تو امامان راستگو و نیکوکار هستند که نهمین آنها قائم آنهاست.
📚 كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، ص: 31
@KhateKhoon
هیئت سیدالشهداء(ع) دانشگاه فردوسی | خط خون
🔶ان شاءالله از امشب مجموعه داستانی آخرین عروس که در رابطه با مادر بزرگوار حضرت حجت علیه السلام است د
قسمت نهم
درست است که الآن اسیر است؛ امّا به زودی همه فرشتگان اسیر نگاه او خواهند شد.
باید صبر کنیم تا روز جمعه فرا رسد.
* * *
چند روز میگذرد، همراه با بِشر به کنار رود دجله میرویم.
چند کشتی از راه میرسند، کنیزهای رومی را از کشتی پیاده میکنند. آنها در آخرین جنگ روم اسیر شدهاند.
کنیزان را در کنار رود دجله مینشانند. چند نفر مأمور فروش آنها هستند.
ما چگونه میتوانیم در میان این همه کنیز، ملیکا را پیدا کنیم؟
بِشر رو به من میکند و میگوید: این قدر عجله نکن! همه چیز درست میشود.
بِشر به سوی یکی از مأموران میرود. از او سؤل میکند:
ــ آیا شما آقای نَحّاس را میشناسی؟
ــ آری، آنجا را نگاه کن! آن مرد قد بلند که آنجا ایستاده است، نَحّاس است.
ما به سوی او میرویم. او مسئول فروش گروهی از کنیزان است.
بِشر از ما میخواهد تا گوشهای زیر سایه بنشینیم. ساعتی میگذرد، کنیزان یکی پس از دیگری فروخته میشوند. فقط چند کنیز دیگر ماندهاند. یکی از آنها صورتش را با پارچهای پوشانده است.
یک نفر به این سو میآید، مثل اینکه یکی از تاجران بغداد است که هوس خریدن کنیز کرده است.
مرد تاجر رو به نحّاس میکند و میگوید:
ــ من آن کنیز را میخواهم بخرم!
ــ برای خریدن آن چقدر پول میدهی؟
ــ سیصد سکّه طلا!
ــ باشد، قبول است، سکّههای طلایت را بده تا بشمارم.
ــ بیا این هم سه کیسه طلا! در هر کیسه، صد سکّه طلاست.
صدایی به گوش میرسد: آهای مردِ عرب! اگر سلیمانِ زمان هم باشی به کنیزی تو در نمیآیم. پول خود را بیهوده خرج نکن! به سراغ کنیز دیگر برو.
نحّاس تعجّب میکند، این کنیز رومی به عربی هم سخن میگوید.
او جلو میآید و به کنیز میگوید:
ــ درست شنیدم، تو به زبان عربی سخن میگویی؟
ــ آری.
ــ نکند تو عرب هستی؟
ــ نه، من رومی هستم. ولی زبان عربی را یاد گرفتهام.
مرد تاجر جلو میآید و به نحّاس میگوید: حالا که این کنیز عربی حرف میزند، حاضر هستم پول بیشتری برایش بدهم.
بار دیگر صدای کنیز به گوش میرسد: یک بار به تو گفتم من به کنیزی تو در نمیآیم.
نحّاس رو به کنیز میکند و میگوید:
ــ یعنی چه؟ آخر من باید تو را بفروشم و پول آن را تحویل دهم. این طور که نمیشود.
ــ چرا عجله میکنی؟ من منتظر کسی هستم که او خواهد آمد.
ــ چه کسی خواهد آمد؟ نکند منتظر هستی که جناب خلیفه برای خریدن تو بیاید؟
ــ به زودی کسی برای خریدن من میآید که از خلیفه هم بالاتر است.
نحّاس تعجّب میکند، نمیداند چه بگوید، در همه عمرش کنیزی این گونه ندیده است.
اکنون بِشر از جای خود بلند میشود. او الآن یقین کرده است که گمشده خود را یافته است. خودش است. او ملیکا را یافته است!
ملیکا همان نرجس است!!
تعجّب نکن! او برای این که شناسایی نشود نام خود را تغییر داده است. اگر مسلمانان میفهمیدند که او دخترِ قیصر روم است هرگز نمیگذاشتند به محبوب خود برسد.
من فکر میکنم که در آن دیدارهایِ شبانه، امام از او خواسته است تا نام نرجس را برای خود انتخاب کند. وقتی او اسیر شد و مسلمانان از نام او سؤل کردند و او در جواب همین نام جدید را گفت.
آری، تاریخ دیگر این نام را هرگز فراموش نمیکند، به زودی «نرجس» مایه افتخار هستی خواهد شد!
ما هم دیگر نباید بانو را به نام اصلیاش صدا بزنیم؛ زیرا با این کار خود باعث میشویم تا همه به رازِ او پیببرند.
ما از این لحظه به بعد او را به نام جدیدش میخوانیم:
نرجس! چه نام زیبایی!
@KhateKhoon
#روزشمار_نیمه_شعبان
#الفبای_رفاقت_با_امام_زمان
📆 فقط 11 روز تا سالروز میلاد حضرت مهدی علیه السلام باقی مانده است...
🔸خ: خوش خلقی
تو رفیق بداخلاق نمی خواهی! آخر باید رفیق شبیه رفیقش باشد. من اگر بداخلاقی کنم، تو را بد نام کرده ام. دعایم کن مایه زینت تو باشم.
✳️امام صادق علیه السلام:
کُونوا لَنا زَیْنا وَلا تَکونوا عَلَیْنا شَیْنا
زینت ما باشید نه باعث ملامت و سرزنش ما
📚بحارالأنوار جلد ۶۷ و ۶۸
@KhateKhoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تنها_منجی 11 روز تا نیمه شعبان
✳️ سئِلَ الإمَامُ الحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلامُ عَن الآية: وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها
قَالَ ذَلِكَ الْقَائِمُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ (عَجَّلَ اللهُ تَعَالَى فَرَجَهُ) يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطا
✳️ از محضر سید الشهدا علیه السلام در مورد آیه ی وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها پرسیدند که معنای آن چیست؟ حضرت فرمودند:
آن قائم ال محمد است که زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد ...
📚 بحار الأنوار ج: 24، ص:79
@KhateKhoon
🔶مراسم مجازی ولادت سرداران کربلا علیهم السلام(قسمت اول)
👤با سخنرانی حجت الاسلام سید محمد علوی
👤و مولودی خوانی کربلایی مسیبی
🔶هیئت دانشجویی سیدالشهداء علیه السلام
🔷شما می توانید جهت مشاهده کلیپ با کیفیت های مختلف وارد سایت آپارت شوید.
https://www.aparat.com/v/R3U8O
🔶مراسم مجازی ولادت سرداران کربلا علیهم السلام(قسمت دوم)
👤با سخنرانی حجت الاسلام سید محمد علوی
👤و مولودی خوانی کربلایی محمد تقی مسیبی
🔶هیئت دانشجویی سیدالشهداء علیه السلام
🔷شما می توانید جهت مشاهده کلیپ با کیفیت های مختلف وارد سایت آپارت شوید.
https://www.aparat.com/v/Zf0VF#
هیئت سیدالشهداء(ع) دانشگاه فردوسی | خط خون
🔶ان شاءالله از امشب مجموعه داستانی آخرین عروس که در رابطه با مادر بزرگوار حضرت حجت علیه السلام است د
قسمت دهم
بِشر به سوی نحّاس میرود: من این خانم را خریدارم.
صدای کنیز به گوش میرسد: وقت و مال خویش را تلف نکن.
بِشر نامهای را که امام هادی(ع) به او داده بود در دست دارد، با احترام جلو میرود و نامه را به بانو میدهد و میگوید: بانوی من! این نامه برای شماست.
نرجس نامه را میگیرد و شروع به خواندن میکند. نامه به زبان رومی نوشته شده است. هیچ کس از مضمون آن خبر ندارد. نرجس نامه را میخواند و اشک میریزد.
چه شوری در دل بانو به پا شده است؟ خدا میداند. اکنون او پیامی از دوست دیده است، آن هم نه در خواب، بلکه در بیداری!
نحّاس رو به بانو میکند و میگوید: تو را به این پیرمرد بفروشم؟ نرجس رضایت میدهد، پیرمرد سکّههای طلا را به نحّاس میدهد.
نرجس برمیخیزد و همراه بِشر حرکت میکند. او نامه امام را بارها بر چشم میکشد و گریه میکند. گویی که عاشقی پس از سالها، نشانی از محبوب خود یافته است.
نرجس آرام و قرار ندارد، عطر بهشت را از آن نامه استشمام میکند.28
ما باید هر چه زودتر به سوی سامرّا حرکت کنیم...
بشارت آسمانی برای قلب من
به شهر سامرّا میرسیم، نزدیک غروب است. وارد شهر میشویم. حتماً یادت هست که رفتن به خانه امام هادی(ع)جرم است! ما باید به خانه بِشر رفته و در فرصت مناسبی خود را به خانه امام برسانیم.
امشب هوا خیلی تاریک است و ما میتوانیم از تاریکی شب استفاده کنیم. نیمه شب که شد، آماده حرکت میشویم.
بِشر از ما میخواهد که خیلی مواظب باشیم و بدون هیچ سر و صدایی حرکت کنیم.
وارد محلّه عسکر میشویم و نزدیک خانه امام میایستیم. تو باور نمیکنی لحظاتی دیگر به دیدار امام خواهی رسید. اشکت جاری میشود.
صدایی به گوش میرسد: خوش آمدید!
بِشر وارد خانه میشود، زانوهای نرجس میلرزد، بوی گل محمّدی به مشامش میرسد. اینجا بهشت نرجس است. اشک در چشمان او حلقه زده است.
امام هادی(ع) به استقبال او میآید. نرجس سلام میکند و جواب میشنود.
امام هادی(ع) به روی او لبخند میزند و میگوید: آیا میخواهی به تو بشارتی بدهم که چشمانت روشن شود؟
امام میداند که نرجس در این سفر با سختیهای زیادی روبرو شده و رنج اسارت کشیده است، اکنون باید دل او را با مژدهای شاد کرد.
ای نرجس! خشنود باش و خوشحال!
به زودی خداوند به تو فرزندی میدهد که آقایِ همه دنیا خواهد شد و عدالت را در این کره خاکی برقرار خواهد کرد.
نرجس میفهمد که او مادرِ مهدی(ع) خواهد شد، همان کسی که همه پیامبران به آمدنش مژده دادهاند. به راستی چه مژدهای از این بهتر!
گوش کن! نرجس سؤلی میکند:
ــ آقای من! پدرِ این فرزند کیست؟
ــ آیا آن شب را به یاد داری؟ شبی که عیسی(ع) و جدّم، پیامبر مهمان تو بودند. آن شب، پیامبر تو را برای چه کسی خواستگاری کرد؟
ــ فرزندت حسن(ع) را میگویی!
ــ آری، تو به زودی همسر او خواهی شد.
اینجاست که چهره نرجس از خوشحالی همچون گل میشکفد. خدا سرور مردان جهان را برای همسری با او انتخاب نموده است.29
@KhateKhoon
#روزشمار_نیمه_شعبان
#الفبای_رفاقت_با_امام_زمان
📆 فقط 9 روز تا سالروز میلاد حضرت مهدی علیه السلام باقی مانده است...
🔸ذ: ذره پروری
همه چیز رفاقت دو سویه نیست. گاهی فداکاری و لطف یک طرفه است. مثلا تو ذره پروری کردی و مرا به رفاقت پذیرفتی.
لطفی که کرده ای پدر و مادرم نکرد
ای مهربان تر از پدر و مادرم بیا
✳️امام رضا علیه السلام:
الامام... الام البره بالولد الصغیر
امام مادر مهربان به فرزند است
📚بحار الأنوار : 25 / 123 / 4
@KhateKhoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تنها_منجی 9 روز تا نیمه شعبان
✳️ قَالَ الإمَامُ الصّادِقُ عليه السلام:
اَقْرَبُ ما يَكُونُ الْعِبادُ اِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَاَرْضى ما يَكُونُ عَنْهُمْ، اِذَا افْتَقَدُوا حُجَّةَ اللّهِ، فَلَمْ يَظْهَرْ لَهُمْ، وَلَمْ يَعْلَمُوا بِمَكانِهِ، وَهُمْ في ذلِكَ يَعْلَمُونَ اَنَّهَ لَمْ تَبْطُلْ حُجَّةُ اللّهِ، فَعِنْدَها فَتَوَقَّعُوا الْفَرَجَ كُلَّ صَباحٍ ومَساءٍ.
✳️ امام صادق عليه السلام فرمودند:
نزديک ترين حالت بندگان به خدا، و خشنودى او از آنها هنگامى است كه حجّت خدا در ميان آنها نباشد و براى آنها ظاهر نشود و آنها محل او را ندانند، ولى در عين حال معتقد باشند كه حجّت خدا وجود دارد، پس در آن هنگام هر صبح و شام مترقب فرا رسیدن فرج باشید.
📚 بحار الأنوار: ج:52، ص:145
@KhateKhoon
هیئت سیدالشهداء(ع) دانشگاه فردوسی | خط خون
🔶ان شاءالله از امشب مجموعه داستانی آخرین عروس که در رابطه با مادر بزرگوار حضرت حجت علیه السلام است د
قسمت12
صبح زود حرکت میکنیم. بیابانها، دشتها و کوهها را پشت سر میگذاریم. روزها و شبها میگذرد، ما در نزدیکی سامرّا هستیم.
وارد شهر میشویم. تو خودت خوب میدانی که ما نمیتوانیم الآن به خانه امام برویم. پس به خانه همان پیرمرد که نامش بِشر بود میرویم.
درِ خانه را میزنیم. بشر در را باز میکند، ما را در آغوش میگیرد و به داخل خانه دعوتمان میکند.
او برای ما نوشیدنی میآورد، ظاهراً خودش روزه است، ماه رجب سال 255 هجری است و روزه گرفتن در این ماه ثواب زیادی دارد.
از او سراغ امام هادی(ع) را میگیریم و حال آن حضرت را میپرسیم؟
اشک در چشمان بِشر حلقه میزند. او دارد گریه میکند. چه شده است؟
بِشر برای ما میگوید که سرانجام مُعتَزّ، خلیفه عبّاسی، امام هادی(ع) را مظلومانه شهید کرده است. اشک از چشمان ما جاری میشود. خدا هر چه زودتر دشمنان اهل بیت(ع) را نابود کند.32
در مورد امام عسکری(ع) سؤل میکنیم. او برای ما میگوید که مُعتَزّ عبّاسی، آن حضرت را در شرایط بسیار سختی قرار داده است. هیچ کس حق ندارد به صورت علنی به خانه آن حضرت برود.
فقط بعضی از افراد به صورت بسیار مخفیانه با آن حضرت ارتباط دارند.
سؤل دیگر ما این است: آیا خدا به امام عسکری(ع) فرزندی داده است؟
بِشر در جواب میگوید: هنوز نه؛ ولی وعده خداوند هیچ گاه تخلّف ندارد.
ما میخواهیم به خانه امام برویم امّا بِشر ما را از این کار نهی میکند، مُعتَزّ، خیلفه خونریز عبّاسی به هیچ کس رحم نمیکند. او به برادر خود هم رحم نکرد و او را به قتل رسانید.33
یکی از کارهای او این است که وقتی مخالفان خود را دستگیر میکند سنگی بزرگ بر پای آنها میبندد و آنها را در رود دجله میاندازد تا غرق شوند.34
شما نباید بدون برنامه ریزی به خانه امام بروید. شما تازه به سامرّا آمدهاید و جاسوسان شما را زیر نظر دارند، باید چند روزی صبر کنید.
چند روز میگذرد...
* * *
خورشید روز دوشنبه 27 رجب سال 255 طلوع میکند، امروز سالروز بعثت پیامبر است.35
از خیابان سر و صدای زیادی به گوش میرسد.
خیلی زود میفهمم که این سر و صدا برای شادی نیست، بلکه در شهر آشوب شده است!
خوب است از خانه بیرون برویم و از ماجرا با خبر بشویم.
همه سپاهیان بیرون ریختهاند، آنها شورش کردهاند.
اینها همان نیروهای نظامی این حکومت هستند و خودشان باید با شورشیان مقابله کنند، چه شده است که خودشان هم شورش کردهاند؟
آنها به سوی قصر مُعتَزّ میروند، شمشیر در دستهایشان میرقصد و فریاد میزنند: «یا پول یا مرگ».
منظور آنها چیست؟
میخواهم جلو بروم و از آنها سؤل کنم که ماجرا چیست. تو دستم را میگیری و مرا به گوشهای میبری و میگویی: کجا میروی؟ میخواهی خودت را به کشتن بدهی؟
بِشر را نشانم میدهی و از من میخواهی از او سؤل کنم که علّت این شورش چیست.
بشر برای ما میگوید که چوب خدا صدا ندارد، خداوند میخواهد مُعتَزّ را به سزای اعمالش برساند.
او که افراد زیادی را مظلومانه به قتل رسانید و امام هادی(ع) را نیز شهید کرده است، امروز برایش روز سختی خواهد بود.
ماجرا از این قرار است: مدّتی است که وزیرِ مُعتَزّ با مادرِ مُعتَزّ همدست شده و پولهای حکومت را برای خود برداشتهاند. آنها خزانه دولت را خالی کردهاند.
مادر خلیفه که به جواهرات بسیار علاقه دارد با پول حقوق سپاهیان برای خود جواهرات زیادی خریده است. یاقوت، لؤؤو زبرجدهای زیادی را میتوان در قصر مادر خلیفه پیدا کرد.
ارزش جواهرات او بیش از یک میلیون دینار میشود (اگر قیمت یک مثقال طلا را بدانم، کافی است آن را ضرب در یک میلیون کنم تا بدانم ارزش این جواهرات چقدر میشود).36
سپاهیان که ماهها است حقوق نگرفتهاند دست به شورش زدهاند. بیشتر آنها تُرک هستند، اگر یادت باشد برایت گفتم که عبّاسیان، ایرانیها را از حکومت خود بیرون کردند و به جای آنها افرادی را از ترکیه آوردهاند.
«ابن وصیف» یکی از بزرگان تُرکها است که اکنون به نزد خلیفه میرود تا بتواند با صلح و صلاح اوضاع را آرام کند.
او به خلیفه خبر میدهد که وزیر او به وی خیانت میکند و پولهای خزانه را میدزدد و حقوق سپاهیان را نمیدهد؛ امّا خلیفه باور نمیکند
در این میان وزیر از جا برمیخیزد و به سوی ابن وصیف میرود و به او فحش میدهد و او را کتک میزند. ابن وصیف بی هوش روی زمین میافتد.
خبر به گوش سپاهیان میرسد، ناگهان با شمشیرهای خود به قصر هجوم میآورند، وزیر را دستگیر میکنند.وقتی ابن وصیف به هوش میآید به فکر انتقام از خلیفه میافتد.
او به سپاهیان دستور میدهد تا خلیفه را از روی تخت پایین بکشند
سپاهیان هجوم میبرند و با چوب و چماق خلیفه را میزنند و سپس پیراهن او را گرفته و به سوی حیاط قصر میکشانند و او را در آفتاب سوزان نگه میدارند.خون از سر و روی او میریزد.
ابن وصیف که الآن همه کاره قصر خلافت است دستور میدهد تا مُعتَزّ را در اتاقی تاریک زندانی کنند
#روزشمار_نیمه_شعبان
#الفبای_رفاقت_با_امام_زمان
📆 فقط 8 روز تا سالروز میلاد حضرت مهدی علیه السلام باقی مانده است...
🔸ر: رضایت
دوست، همه کار می کند تا رفیقش از او راضی باشد. می خواهم از من راضی باشی. اصلا رضایت تو رضایت خداست.
چه خوب!
یک تیر و دو نشان
✳️ فالحق ما رضیتموه و الباطل ما اسخطتموه
حق همان است كه شما آن را بپسنديد و باطل آن است كه شما از آن خشمگين باشيد.
📚 فرازی از زیارت آل یس
@KhateKhoon
هیئت سیدالشهداء(ع) دانشگاه فردوسی | خط خون
🔶ان شاءالله از امشب مجموعه داستانی آخرین عروس که در رابطه با مادر بزرگوار حضرت حجت علیه السلام است د
قسمت سیزدهم
ابن وصیف در فکر فرو رفته است، او میخواهد خلیفه جدید را انتخاب کند. باید کسی به عنوان خلیفه انتخاب شود که دیگر به سپاهیان بیاحترامی نکند.
او میداند که پایههای حکومت سست شده است و مردم از ظلمها و ستمها خسته شدهاند و جامعه مانند آتش زیرِ خاکستر است. اکنون باید از فردی کاملاً مذهبی استفاده کرد تا بتوان این فتنهها را خاموش کرد.
باید با ابزار دین مردم را آرام کرد.
فکری به ذهن او میرسد، مُعتَزّ پسر عمویی دارد که ظاهراً خیلی انسان باخدایی است. او روزها روزه میگیرد و شبها نماز میخواند. او بهترین گزینه برای خلافت است. اکنون او را به قصر میآورند.
باید برای او لقب خوبی انتخاب کرد تا مناسب او باشد. لقب «مُهتَدی» برای او انتخاب میشود. خیلی عجیب است این لقب چقدر به نام مهدی(ع) شبیه است!38
من فکر میکنم آنها شنیدهاند که به زودی «مهدی(ع)» خواهد آمد، برای همین از نام «مُهتَدی» استفاده میکنند.
سرانجام مُهتَدی به عنوان خلیفه انتخاب میشود و همه با او بیعت میکنند و او را بر تخت خلافت مینشانند.
مُهتَدی دستور میدهد تا موسیقی در تمام شهر سامرّا ممنوع بشود، زنانی که ترانه میخوانند از این شهر اخراج شوند.39
مردم این شهر خیلی خوشحال هستند؛ آنها میبینند بعد از سالها، یک حکومت کاملاً اسلامی روی کار آمده است که میخواهد احکام خدا را اجرا کند.
مردم او را به عنوان «العَدلُ الرَّضی» میشناسند. یعنی خلیفهای که همه وجودش عدالت است و خدا از او خیلی راضی است، مردم برای او همواره دعا میکنند.40
آنها برای خلیفه دعا میکنند و دوام حکومت او را از خدا میخواهند.
واقعاً باید به هوش اینها آفرین گفت! اینها دست شیطان را از پشت بستهاند!
ببین چگونه فتنهای بزرگ را آرام کردند، چگونه از ابزار دین استفاده کردند، مردم چقدر خوشحال هستند، خلیفههای قبلی فقط کارشان آدم کشی بود و همه فکرشان شهوترانی بود و زنان ترانهخوان را دور خود جمع میکردند؛ امّا مُهتَدی در این هوای گرم تابستان، روزه مستحبی میگیرد و شبها صدای گریهاش تا به آسمانها میرود!
این چنین است که دوباره شهر سامرّا آرامش خود را به دست میآورد.41
* * *
من با خودم فکر میکنم شاید این خلیفه جدید، آدم خوبی باشد، او که اهل نماز و طاعت است؛ شاید دیگر به امام عسکری(ع) سختگیری نکند.
شاید او به تبعید امام پایان بدهد و اجازه دهد که به شهر خودش، مدینه برود. شاید او به فشارهایی که سالیان سال شیعیان را به ستوه آورده، پایان بدهد.
ولی تعجّب میکنم وقتی میبینم که خلیفه جدید نه تنها امام را آزاد نمیکند بلکه فشارها را زیادتر میکند. او دستور میدهد تا بر تعداد مأمورانی که خانه امام را زیر نظر داشتند افزوده شود.
گویا همه این روزهها و نمازهای خلیفه، بازی است، بازیِ خواب کردن مردم!!
این بهترین راه برای عوام فریبی است.
درست است خلیفه عوض شد و خیلی از سیاستها هم تغییر کرد؛ امّا سیاست اصلی آنها، هرگز تغییر نمیکند.
آیا میدانی آن سیاست چیست؟
نباید مردم با امامِ عسکری(ع) آشنا شوند. نباید جوانان با او ارتباط برقرار کنند. باید او در گمنامی کامل بماند. رفتن به خانه او جرم است، نامه نوشتن به او جرم است.
هر چیزی ممکن است با عوض شدن خلیفهها عوض شود؛ امّا این سیاست هرگز تغییر نخواهد کرد.
@KhateKhoon
هیئت سیدالشهداء(ع) دانشگاه فردوسی | خط خون
🔶ان شاءالله از امشب مجموعه داستانی آخرین عروس که در رابطه با مادر بزرگوار حضرت حجت علیه السلام است د
قسمت چهاردهم
شب نیمه شعبان تاریخ تکرار میشود، همانطور که تا شب تولّد موسی(ع)، هیچ اثری از حاملگی در یوکابد نبود، در نرجس هم هیچ اثری نیست.55
حکومت عبّاسی میداند که فرزند امام عسکری(ع)، همان مهدی(ع) است و قرار است او به همه حکومتهای باطل پایان بدهد.
او دستور داده است تا هر طور شده از تولّد مهدی(ع) جلوگیری شود و به همین منظور، زنان زیادی را به عنوان جاسوس استخدام کرده است. آیا میدانی وظیفه این زنان چیست؟
آنها باید هر روز به خانه امام عسکری(ع) بروند و همسر آن حضرت را زیر نظر داشته باشند. وظیفه آنها این است که اگر اثری از حامله بودن در نرجس دیدند سریع گزارش بدهند.
البته خوب است بدانی که این جاسوسان، زنان معمولی نیستند، آنها زنان قابله هستند. زنانی که فقط با نگاه کردن به چهره یک زن میتوانند تشخیص بدهند او حامله است یا نه. آنها میتوانند حتّی هفت ماه قبل از تولّد یک نوزاد، حامله بودن مادر او را بفهمند.
خلیفه نقشههایی در سر دارد و میخواهد اگر نرجس حامله شد هر چه زودتر او را همراه با فرزندش به قتل برساند.
او میخواهد نقش فرعون را بازی کند. مگر فرعون هفتاد هزار نوزاد پسر را به قتل نرساند؟
این حکومت برای باقی ماندنش حاضر است هر کاری بکند.
البته خلیفه فکر میکند تا هفت ماه دیگر، هیچ فرزندی در خانه امام عسکری(ع) به دنیا نخواهد آمد. این گزارشی است که زنان قابله به او دادهاند.
صدای بال کبوتران سفید
وقتی امام عسکری(ع) ماجرای تولّد موسی(ع) را برای حکیمه میگوید حکیمه متوجّه میشود که ماجرا چیست.
دشمنان نباید از تولّد نوزاد آسمانیِ امشب باخبر بشوند؛ برای همین خدا کاری کرده است که هیچ کس نتواند حامله بودن نرجس را حدس بزند.
حکیمه میخواهد نزد نرجس برود. او با خود فکر میکند که نرجس مقامی آسمانی پیدا کرده است.
حکیمه بوسهای بر دست نرجس میزند و میگوید: «بانوی من!».
نرجس تعجّب میکند و میگوید: فدای شما بشوم، چرا این کار را میکنی؟ شما دختر امام جواد(ع)، خواهر امام هادی(ع) و عمّه امام عسکری(ع) هستی. من باید دست شما را ببوسم. احترام شما بر من لازم است، شما بانویِ من هستید.
حکیمه لبخندی میزند. چگونه به او جواب بدهد.
نرجس عزیزم! من فدایت شوم! همه دنیا فدای تو!
دیگر گذشت زمانی که تو بوسه بر دستم میزدی و مرا شرمنده لطف خود میکردی.
حالا دیگر من باید بر دستت بوسه بزنم و احترام تو را بیشتر بگیرم؛ زیرا تو امشب بانویِ همه زنان دنیا میشوی!
تو مادر پسری میشوی که همه پیامبران آرزوی بوسه بر خاک قدمهایش را دارند.
فرزند توست که برای اهل ایمان آسایش را به ارمغان میآورد و ظلم و ستم را نابود میکند.56
خدا تو را برای مادری آخرین حجّت خودش انتخاب نموده و این تاج افتخار را بر سر تو نهاده است.
تو امشب فرزندی را به دنیا میآوری که آقایِ همه هستی است.
@KhateKhoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تنها_منجی 6 روز تا نیمه شعبان
✳️ قَالَ الإِمَامُ محمَّدٍ البَاقِرِ عَلَيْهِ السَّلامُ:
ما ضَرَّ مَنْ ماتَ مُنْتَظِرا لأمْرِنا اَلاّ يَمُوتَ في وَسَطِ فُسْطاطِ الْمَهْدِيِّ وَعَسْكَرِهِ.
✳️ امام محمد باقر عليه السلام فرمودند:
كسى كه در حال انتظار امام زمان عليه السلام مرده باشد، زيان نكرده كه در ميان خيمه يا لشگر حضرت نمرده است. (يعنى هر جا بميرد، پاداش شهيد را دارد).
📚 الكافي: ج:1، ص:372
@KhateKhoon
هیئت سیدالشهداء(ع) دانشگاه فردوسی | خط خون
🔶ان شاءالله از امشب مجموعه داستانی آخرین عروس که در رابطه با مادر بزرگوار حضرت حجت علیه السلام است د
قسمت پانزدهم
ساعتی دیگر تا سحر نمانده است. گویا تمام هستی در انتظار است. شب هم منتظر آفتابِ امشب است.
آسمان مهتابی است و نسیم میوزد، همه شهر آرام است؛ امّا در این خانه، حکیمه آرامش ندارد، او در انتظار است.
گاهی از اتاق بیرون میآید و به ستارهها نگاه میکند، گاهی به نزد نرجس میآید و به فکر فرو میرود.
حکیمه به نرجس نگاه میکند. نرجس در مقابل خدا به نماز ایستاده است. حکیمه به نرجس نزدیکتر میشود؛ امّا هنوز هیچ خبری نیست که نیست!
به راستی تا سحر چقدر مانده است؟
حکیمه با خود فکر میکند که خوب است نماز شب بخوانم. سجادهاش را پهن میکند و مشغول خواندن نماز میشود و با خدای خویش راز و نیاز میکند.
ساعتی میگذرد، بار دیگر به نزد نرجس میآید، نگاهی به او میکند و به فکر فرو میرود.
او با خود میگوید: امام عسکری به من گفت همین امشب مهدی به دنیا میآید. صبح شد و خبری نشد!
ناگهان صدایی به گوش حکیمه میرسد. صدا بسیار آشناست. این صدای امام عسکری(ع) است: عمّه جان! هنوز شب به پایان نیامده است.
آری، امام به همه احوال ما آگاهی دارد و حتّی افکار ما را نیز میداند.
حکیمه سر خود را پایین میاندازد، او قدری خجالت میکشد. تا اذان صبح خیلی وقت مانده است.58
حکیمه نماز میخواند تا زمان سریع بگذرد، وقتی کسی منتظر باشد زمان چقدر دیر میگذرد.
نسیم میوزد، بوی بهار میآید، صدای پرواز کبوتران سفید به گوش میرسد. بوی گل نرجس در فضا میپیچد.
امام عسکری(ع) صدا میزند: «عمّه جان! برای نرجس سوره قدر را بخوان».59
حکیمه از جای برمیخیزد و به نزد نرجس میرود و شروع به خواندن میکند:
بِّسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِیمِ. إِنَّـآ أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ . وَ مَآ أَدْراکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ . لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ . تَنَزَّلُ الْمَلـائکَةُ وَ الرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن کُلِّ أَمْرٍ . سَلامٌ هِیَ حَتَّی مَطْـلَعِ الْفَجْرِ .
به نام خداوند بخشنده و مهربان. و ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم. و تو چه میدانی که شب قدر چیست؟ شب قدر بهتر از هزار ماه است. در آن شب فرشتگان به اذن خدا برای تقدیر همه کارها، فرود میآیند. آن شب تا به صبح سرشار از برکت و رحمت است.
اکنون من به فکر فرو میروم. دوست دارم بدانم چرا امام عسکری(ع) به حکیمه دستور خواندن سوره قدر را میدهد.
به راستی چه ارتباطی بین سوره قدر و مهدی(ع) وجود دارد؟
در این سوره میخوانیم که فرشتگان شب قدر از آسمان به زمین نازل میشوند.
این فرشتگان، سالیان سال در شب قدر بر مهدی(ع)، نازل خواهند شد.
امشب باید سوره قدر را خواند؛ زیرا امشب شب تولّد صاحبِ شب قدر است.
حکیمه در کنار نرجس نشسته است و مشغول خواندن سوره قدر است که ناگهان نوری تمام فضای اتاق را فرا میگیرد.
حکیمه دیگر نمیتواند نرجس را ببیند. پردهای از نور میان او و نرجس واقع شده است.60
ستونی از نور به سوی آسمان رفته است و تمام آسمان را روشن کرده است.61
حکیمه مات و مبهوت شده است. او تا به حال چنین صحنهای را ندیده است. او مضطرب میشود و از اتاق بیرون میدود و نزد امام عسکری(ع) میرود:
ــ پسر برادرم!
ــ چه شده است؟ عمّه جان!
ــ من دیگر نرجس را نمیبینم، نمیدانم نرجس چه شد؟
ــ لحظهای صبر کن، او را دوباره میبینی.
حکیمه با سخن امام آرام میشود و به سوی نرجس باز میگردد.
وقتی وارد اتاق میشود منظرهای را میبیند، بیاختیار میگوید: «خدای من! چگونه آنچه را میبینم باور کنم؟».
او نوزادی میبیند که در هالهای از نور است و رو به قبله به سجده رفته است!
این همان کسی است که همه هستی در انتظارش بود.
@KhateKhoon
#روزشمار_نیمه_شعبان
#الفبای_رفاقت_با_امام_زمان
📆 فقط 5 روز تا سالروز میلاد حضرت مهدی علیه السلام باقی مانده است...
🔸ش: شناخت
مگر می شود رفیق، رفیق را نشناسد!؟
اما
مگر می شود تو را شناخت؟ این همه خوبی و بزرگی را نمی شود پیمانه کرد!
🌊 آب دریا اگر نتوان کشید
هم به قدر تشنگیباید چشید
✳️ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
خدایا حجّتت را به من بشناسان، زیرا اگر حجّتت را به من نشناسانى، از دین خود گمراه مى شوم.
📚 دعای عصر غیبت
@KhateKhoon
#روزشمار_نیمه_شعبان
#الفبای_رفاقت_با_امام_زمان
📆 فقط 4 روز تا سالروز میلاد حضرت مهدی علیه السلام باقی مانده است...
🔸ص: صله
می خواهم تو را یاری کنم. اما این بار نه با دست و زبان. بلکه با اموالم. می خواهم بخشی از درآمدم، در مسیر تبلیغ نام تو صرف شود.
✳️امام صادق علیه السلام می فرمایند:
هیچ چیز نزد خدا از صرف نمودن مال برای امام علیه السلام محبوب تر نیست و بدرستی که خداوند در عوض یک درهم که مؤمن از مال خود به مصرف امام برساند به اندازه کوه احد در بهشت به او عطا می فرماید.
📚مکیال المکارم/ج۲/ص۳۵۱
@KhateKhoon
هیئت سیدالشهداء(ع) دانشگاه فردوسی | خط خون
🔶ان شاءالله از امشب مجموعه داستانی آخرین عروس که در رابطه با مادر بزرگوار حضرت حجت علیه السلام است د
قسمت هفدهم
کاش همه شیعیان مثل تو، این گونه نسبت به قرآن شناخت داشتند. کاش جامعه ما در کنار خواندن قرآن به فهم قرآن نیز توجّه میکرد. کاش این قدر آموزههای قرآنی در میان ما غریب نبود!
یاد یکی از استادان خود افتادم. خدا رحمتش کند، من خیلی مدیون راهنماییهای او هستم. او بارها به من میگفت: «بهترین راه برای دفاع از حقّانیّت اهل بیت(ع)، این است که به قرآن مراجعه کنی».
قرآن اشاره به سخن گفتن عیسی(ع) در گهواره میکند؛ امّا ممکن است یک نفر اشکال بگیرد که عیسی(ع) پیامبر بود و در گهواره سخن گفت، امّا مهدی(ع) که پیامبر نیست. چگونه باید جواب او را بدهیم؟
دانشمندان و نویسندگان اهل سنّت در کتابهای خود نوشتهاند: «مهدی از فرزندان فاطمه است و وقتی ظهور کند عیسی از آسمان نازل میشود و پشت سر او نماز میخواند».66
پس وقتی عیسی(ع) میآید پشت سر مهدی(ع) نماز میخواند، معلوم میشود که مقام مهدی(ع)، بالاتر از عیسی(ع) است.
اگر عیسی(ع) به اذن خدا توانست در گهواره سخن بگوید مهدی(ع) هم به اذن خدا میتواند این کار را بکند.
بوسه بر قدمهای آفتاب
اکنون مهدی(ع)، سر خود را به سوی آسمان میگیرد و چنین دعا میکند: «بار خدایا! وعدهای را که به من دادی محقّق نما و زمین را به دست من پر از عدل و داد نما. بار خدایا! به دست من گشایشی برای دوستانم قرار بده».67
آری، مهدی در این لحظات برای ظهورش دعا میکند، او میداند که دوستانش سختیهای زیادی خواهند کشید. او برای دوستانش هم دعا میکند.
حکیمه جلو میرود تا مهدی(ع) را در آغوش بگیرد. به بازویِ راست مهدی(ع) نگاه میکند، میبیند که با خطّی از نور آیه 81 سوره «اسرا» بر آن نوشته شده است: «جَآءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِـلُ: حق آمد و باطل نابود شد. به راستی که باطل، نابودشدنی است».68
حکیمه در فکر فرو میرود به راستی چه رمز و رازی در این آیه است که بر بازوی مهدی(ع) نوشته شده است؟
آیا میدانی سرگذشت این آیه چیست؟
بتپرستان در کنار کعبه صدها بت قرار داده بودند و آن بتها را به جای خدای یگانه میپرستیدند.
وقتی پیامبر در سال هشتم هجری شهر مکّه را فتح نمود به سوی کعبه آمد و همه آن بتها را سرنگون ساخت.
وقتی پیامبر بتها را بر زمین میانداخت، این آیه را با صدای بلند میخواند.69
اکنون همان آیه به بازوی مهدی(ع) نوشته شده است، زیرا او کسی است که همه بتهای جهان را نابود خواهد کرد. بتهایی که بشر با دست خود ساخته یا با ذهن خود آفریده است و آنها را پرستش میکند.
امروز باید این آیه بر بازوی مهدی(ع) نوشته باشد تا همه بدانند که این دست و بازو با همه دستها فرق میکند. این دست، همان دستی است که پایان همه سیاهیها را رقم خواهد زد.70
* * *
مهدی(ع) در هالهای از نور است. حکیمه جلو میآید او را در پارچهای میپیچد و در آغوش میگیرد.
مهدی(ع) به چهره عمّه مهربانش لبخند میزند، حکیمه میخواهد او را ببوسد، بوی خوشی به مشامش میرسد که تا به حال آن را احساس نکرده است.71
شاید این بوی گل یاس است!
خوشا به حال حکیمه!
حکیمه اوّلین کسی است که چهره دلربای مهدی(ع) را میبیند. حکیمه قطراتی از آب را بر چهره مهدی(ع) مییابد، گویا موهای این نوزاد خیس است.
حکیمه تعجّب میکند. ولی به زودی راز قطرات آب بر چهره زیبای این کودک را مییابد.
نمیدانم آیا نام «رضوان» را شنیدهای؟ او فرشتهای است که مأمور اصلی بهشت است.72
لحظاتی پیش، «رضوان» به دستور خدا، مهدی(ع) را در آب «کوثر» غسل داده است.73
و تو میدانی که کوثر نهری است که در بهشت خدا جاری است.74
صدایی به گوش حکیمه میرسد: «عمّه جان! پسرم را برایم بیاور تا او را ببینم».
@KhateKhoon