⬅️خصوصیات یک معلم خوب:
♦️تواضع علمی و اخلاقی
♦️شهامت
♦️معلم مؤمن بی حال و کسل نیست .
♦️ دارای صبر و حوصله است.
♦️ إعمال غرض نمی کند .
♦️ صرفاً به بیدار کردن دانش آموز می اندیشد
♦️او هرگز از مطالعه و خواندن ، فارغ نیست .
♦️ مسائل را سرسری نمی بیند.
♦️ آزاد اندیش است .
♦️حق را پایمال نمی کند.
📒📒کتاب تربیت کودک.عین،صاد
سنگ راه نشوید/ استاد علی صفایی
چند نکته از سخنان مرحوم علی صفایی درباره تعامل با دیگران
.
☘️در معاشرت ها باید از برخوردهای بی حاصل و یا زیان بار کم کنی و به سازندگی و بازدهی بپردازی.
☘️در معاشرت ها سعی کن که یا بهره بگیری و بیاموزی، یا بهره برسانی و تربیت کنی، خالی و بی بار حرکت ننمایی.
☘️باید سنگ راه دیگران نباشی و گرد وخاک بلند نکنی. سعی کن تا به گونه ای حرکت کنی که خلق خدا را گرفتار حالت ها و رفتارت نسازی و آنها را اسیر ننمایی که اگر کسی آلوده شد، این آلودگی دامان تو را میگیرد و تو را رها نمی سازد.
☘️حجاب تنها مخصوص زن نیست که مردها هم باید حساب شده حرکت کنند و گرد و خاک بالا نیاورند و دل ها را به خود گره نزنند. که هرکس در سر راه دل ها بنشیند، او راهزن است و طاغوت.
☘️حجاب یعنی همان دقت در برخورد که آلوده نشوی و آلوده نسازی، که اسیر نشوی و اسیر ننمایی.
از جای دیگری باید شروع کرد!
براى تربیت این انسان، باید از جاى دیگرى شروع کرد.
باید آگاهى داد و براى آگاهى دادن، باید خدا را در دلها بزرگ کرد که آدمى به اندازه معبودها و محبوبهایش حرکت خواهد کرد.
اسلام از اینجا شروع مى کند. حال سؤال این است که چه وقت خدا در دلها بزرگ مى شود؟ آدمى هنگامى که به حقارت خود معتقد است، چگونه مى تواند عظیمى را انتخاب کند؟!
مادام که بینش انسان دگرگون نشده باشد و خود را چیز دیگرى ندیده باشد، مادام که خود را نشناخته باشد، از بتهایش جدا نمى شود. اگر او را از یک بت جدا کنند، به بت دیگرى مى چسبانند. اگر الجزایر از فرانسه جدا شود، به جاى دیگر بسته مى شود. اگر از یک نوع استثمار رها شود، در یک نوع استثمار دیگر مى افتد؛ که: «فَمَاذَا بَعْدَ الحَقِّ الَّا الضَّلَال»؛ بعد از حق، جز ضلال و سر در گمى چیز دیگرى نیست.
وقتى خدا در دل تو بزرگ شد، لباس اطاعت غیر او از تن تو بیرون خواهد آمد: «وَ ثِیابَکَ فَطَهِّر» و لباس تقوا را به تن خواهى کرد.
این لباسى است که او براى تو نازل کرده و خاصیتش این است که بدى هاى تو را تبدیل مى کند و عیبهاى تو را مى پوشاند.
شیاطین، تو را از این لباس جدا مى کنند تا بدى هایت را نشان دهند، ولى خداى تو، بدى هاى تو را با آن لباس تبدیل مى کند.
استاد علی صفایی حائری
حرکت، ص 257. عین صاد دات آی آر
تماميت مردانگى..
مرحوم صفایی نقل میکنه:
يكى از دوستان بزرگوار كه از جمع بنى هندل درخشيده بودند و مردانگى را آبرودار بودند، هميشه براى من آموزنده بوده است.
او پس از مرگ تصادفى دوستش، مىخواست كه زندگى آنها را بچرخاند و می خواست كه با عزت آنها را حمايت نمايد.
پس از مراسم با شكستگى و شرمندگى به خانوادهى مصيبت زدهى دوستش ابراز داشت كه مىخواهم به شما چيزى بگويم و ناچارم از شما چيزى بخواهم.
فلانى مبالغ زيادى به من وام داده بود و حتى از من سند و شاهدى هم نگرفته بود و حالا كه رفته بار من سنگين شده و در برابر وارث او وامدارم.
خواهش می کنم كه مرا مراعات كنيد و به اقساط ماهيانه از من بگيريد؛ چون گرفتارم و توان پرداخت يكجا را ندارم.
آن خانواده با عزت و حتى غرور، اين ماهيانه را به خيال مطالبه دريافت كرد و تا آخر از راز كار واقف نشد. اينگونه نوشيدن رنجها و تلخىها است كه تماميت مردانگى را به فتوت و جوانمردى پيوند میزند.
یک شیخ معمولی
عليرضا داوودنژاد:
دوستي از يك انتشاراتي دو اتاق گرفت تا فيلم نياز را آنجا توليد كنيم.
نصرتا...، مسئول انتشاراتي، گاهي كنار پنجره بيرون را نگاه ميكرد و سوزناك و با محبت ميگفت: شيخ، شيخ... و من تعجب ميكردم.
روزي پرسيدم: این شيخ کیست؟ گفت: مراد ماست و خيلي دوستداشتني و عميق. روزي ديگر پرسیدم: ميتوانم ببينمش. گفت: ما هر از گاهي ميرويم ديدنش، خواستي بيا برويم قم. گفتم: قم؟ مگر ملاست؟ بله آخوند است (قبلش فكر ميكردم شايد از اين خانقاهيها باشد).
در يك محله فقيرنشين قم، به در باز خانهاي رسيديم، قالي كهنه آويزان جلوي در را كنار زديم وارد دو اتاق تودرتو شديم كه در آن گله گله آدم دورتادور و وسط و كنار آن نشسته بودند و بحث ميكردند، شوخي ميكردند و ميخنديدند، يكي چاي ميآورد، ميخورند و...(قبلش فكر ميكردم جايي ميرويم كه همه مينشينند و شيخ با تشريفاتي وارد ميشود، بعد از او سؤال ميپرسند يا او حرف ميزند و همه گوش ميكنند يا...)
منتظر بودم تا شيخ را ببينم كه سفره آوردند و غذا و كسي غذا آورد و بين جمعيت تقسيم كرد؛ همونکه به بچهها سرويس ميداد. بعد از غذا سفره را جمع كرد و برد. من از نصرتا... پرسيدم: پس شيخ كجاست؟ گفت: همين بود كه ظرفها را برد. گفتم: همين كه... گفت: آره. با تعجب يكبار ديگر رفتارهاي مردي را كه حالا فهميده بودم شيخ است مرور كردم، يك آدم معمولي كه هيچ حالت خاصي نداشت غير از صميميت، مهرباني و بيتكلفي.
مشکل ما در نازایی ماست...
مشكل، مشكل كارآيى باطل و تهاجم باطل نيست، مشكل ما در عقم و نازايى خودماست. ميكروب و دشمن موضوع كار ما و محرّك انگيزهى ما، باعث بيدارى ما مىتواندباشد. براى كسانىكه زاينده هستند، اينها مشكل نيست. ما از ميكروب، اميد طبابت نداريم، ولى طبيبان ما خود حامل ميكروبها و منشاء بيمارىها هستند. اين درد ماست كه ما خود درد ولىّ هستيم. اميرالمؤمنين با درد مىنالد: «اريدُ ان اداوى بِكُم وانتُم دائى كناقش الشَوكة بالشوكة». من مىخواهم با شما مداواكنم و درمان كنم در حالىكه خود شما درد من و گرفتارى من هستيد.
وارثان عاشورا، ص: 273
جملات ناب
نکته مهم و اساسی این است که اگر آدمی به تمامی امکانات هم برسد، رنج فردا را با خود دارد. در دنیای متحول و با توجه به وقوف و خودآگاهی انسان وسعتی برای او نخواهد بود و امنی را نخواهد داشت؛ که در متن بهارش، ترس زمستان و پاییز را همراه دارد و در متن خوشی هایش، فردای رنجور و دیروز گرفتار را شاهد است و حزن از گذشته و خوف از آینده را با خود دارد.
استاد علی صفایی حائری(کتاب شرحی بر دعاهای روزانه حضرت زهرا_ص40)
انشارات لیلة القدر (مرکز نشر آثار )
لازمه شتاب
آنها که سرعت بیشترى دارند و شور زیادترى، ناچار تنها مى مانند و دیگران را پشت سرمى گذارند. اینها در این تنهایى نباید از دیگران بنالند و بدبین شوند و نباید از راه باز گردند و وحشت کنند، که على مى گفت در راه حق از تنهایى و کمبود همراه هراسى نداشته باش:
لاتَسْتَوْحِشُوا فى طَریقِ الْهُدى لِقِلَّةِ اهْلِها.
مسئولیت و سازندگى، ص250
هدایت شده از چشمه جاری
✅👈 جنگجویان کوهستان
🔶 جنگجویان کوهستان، نام سریال ژاپنی بود که آن زمان از تلویزیون پخش می شد. شخصیت های جذابی داشت. «لین چان» قهرمان داستان بود. در همان شب ها برنامه ای هم در منزل یکی از دوستان برگزار شد که بنا بود استاد صفایی رحمة الله علیه سخنرانی کنند.
🔶 برخی از دوستان بچه هایشان را همراه خود به جلسه آورده بودند. تا پیش از شروع جلسه، بچه ها با شور و شوق تلویزیون را روشن کردند و مشغول دیدن سریال شدند. کم کم دوستان جمع شدند و زمان آن رسید که تلویزیون خاموش شود و حاج شیخ صحبت خود را شروع کنند.
🔶 یکی از رفقا بلند شد تا تلویزیون را خاموش کند. استاد خیلی سریع گفت: تلویزیون را خاموش نکن، بگذار بچه ها فیلم را نگاه کنند. شاگردان و رفقا که بعضی از راه دور آمده بودند تا پای صحبت های حاج شیخ بنشینند، نسبت به این تصمیم اعتراض کردند.
🔶 حاج شیخ با آرامش گفت: شما که می دانستید امشب فیلمی دارد که مورد علاقه بچه هایتان هست، نباید آنها را می آوردید، حالا که هم آوردید، نباید تلویزیون را روشن می کردید، حالا هم که روشن کردید، دیگر نباید آنها را از دیدن فیلم مورد علاقه شان محروم کنید، نهایت این است که ما صبر می کنیم تا فیلم تمام بشود، یا گفتگو را به وقت دیگری موکول می کنیم.
📚 رد پای نور، ج 3 ص 30
🆔 کانال👈 چشمه جاری