eitaa logo
ختم و چله
1.3هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
25 فایل
ایدی مدیر👈 🆔 @Baghani ایدی کانال👈 🆔 @khatm_chele لینک پیام ناشناس به مدیر کانال👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17013351538880
مشاهده در ایتا
دانلود
ختم و چله
چهل حدیث تا تولد امام رضا (ع) ✨شمس الشموس✨ 7⃣2⃣ .قال الرضا علیه السلام: «لَیْسَ لِلنَّاسِ
چهل حدیث تا تولد امام رضا(ع) ✨مرتضی✨ 9⃣2⃣ .قال الرضا علیه السلام: «مَا هَلَکَ امْرُؤٌ عَرَفَ قَدْرَهُ» هر که قدر خویش بشناسد نابود نخواهد شد. بحارالأنوار/ ج۷۲/ص۶۶ 🌺🌺🌺 0⃣3⃣. قال الرضا علیه السلام: «اَلتَّدْبِیرُ قَبْلَ الْعَمَلِ یُؤْمِنُکَ مِنَ النَّدَمِ» تدبیر قبل از عمل، تو را از پشیمانی در امان می دارد. عیون اخبارالرضا علیه السلام /ج۲/ ص ۵۴کافی/ج۲/ ص۱۱۳ 🌺🌺🌺 ۶روز تا تولد ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
ختم و چله
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_پنجم 💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت می‌کشید و دستان مرد
✍️ 💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم انقلابی به پا شده و می‌توانستم به چشم به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم. از سکوت سر به زیرم، عمق را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظه‌ای که زنده‌ام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!» 💠 او همچنان عهد می‌بست و من در عالم عشق علیه‌السلام خوش بودم که امداد را برایم به کمال رساند و نه‌تنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد. به یُمن همین هدیه حیدری، عقد کردیم و قرار شد جشن عروسی‌مان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. 💠 نمی‌دانستم شماره‌ام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه می‌خواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو می‌بینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!» نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم. 💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچه‌ام دارم میام!» پیام هوس‌بازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریخته‌ام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمی‌خواستم بترسونمت!» 💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه‌ام را روی انگشتانش حس می‌کرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیام‌گیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند. 💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم می‌رسید که صدای گریه زن‌عمو فرشته نجاتم شد. حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زن‌عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بی‌قراری گریه می‌کند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداری‌اش می‌داد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟» 💠 هنوز بدنم سست بود و به‌سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کنند. دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانه‌ای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :« سقوط کرده! امشب شهر رو گرفت!» 💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پله‌های ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :« چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی می‌کرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمی‌دانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است. 💠 عباس سری تکان داد و در جواب دل‌نگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ می‌زنیم جواب نمیدن.» گریه زن‌عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزاده‌ها به تلعفر برسن یه رو زنده نمی‌ذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. 💠 دیگر نفس کسی بالا نمی‌آمد که در تاریک و روشن هوا، آوای مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد. همه نگاهش می‌کردند و من از خون که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه‌ام گرفت. 💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا می‌آمد، مردانگی‌اش را نشان داد :«من میرم میارم‌شون.» زن‌عمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم می‌زنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»... ✍️نویسنده: ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
همین ڪه گردی بر پیدا می شود یڪ《سبحان الله》بگویید آن گرد ڪنار می رود . هر وقت خطایی انجام دادید ‌《استغفرالله》بگویید که چارہ است. هر جا هم به شما رسید 《الحمدلله》بگویید چون شکرش را به جا آوردی گرد نمی گیرد . با این سه ذڪر باخدا صحبت ڪنید. صحبت ڪردن با خدا را از بین می برد ... " حاج اسماعیل دولابی " ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
💠 به گفته‌ روانشناسان، شادترین زوج‌های جهان، ماهرترین افراد در فراموش کردن نقاط ضعف همدیگر هستند. این کار نیاز به و پختگی فراوانی دارد. ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
AUD-20200624-WA0180.
3.88M
نسخه ریاضت علامه طباطبایی ره... ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 🍃تاآخرببینیدو گوش کنیدزیباست 🍃صد بار اگر توبه شکستی بازا ✅کلیپی زیبا پیرامون توبه ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
🔴🔻ختم ها و چله های در حال اجرا🔻 🔵ختم ذکر یونسیه2⃣1⃣👇👇 https://eitaa.com/khatm_chele/1843 🔵ختم صلوات 9⃣1⃣👇👇 ثواب هدیه به امام رضاع به مناسبت ولادت https://eitaa.com/khatm_chele/1845 🔵چله زیارت عاشورا4⃣👇👇 چهل روز قبل محرم https://eitaa.com/khatm_chele/1846 🔵چله ترک گناه2⃣👇👇 چهل روز قبل محرم https://eitaa.com/khatm_chele/1847 ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
ختم و چله
چهل حدیث تا تولد امام رضا(ع) ✨مرتضی✨ 9⃣2⃣ .قال الرضا علیه السلام: «مَا هَلَکَ امْرُؤ
چهل حدیث تا تولد امام رضا ✨مکیده الملحدین ✨ 1⃣3⃣ .قال الرضا علیه السلام: «أَنَّ ذِکْرَ الْمَوْتِ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ» همانا یاد مرگ برترین عبادت است. بحارالأنوار/ج ۷۵ /ص ۳۴۷ 🌺🌺🌺 2⃣3⃣ـ قال الرضا علیه السلام: «اِیَّاکُمْ وَ سُوءَ الْخُلْقِ فَاِنَّ سَیِّئَ الْخُلْقِ فِی النَّارِ لامَحَالَةَ» از بد اخلاقی بپرهیزید زیرا بد اخلاق بدون تردید در آتش است. عیون اخبار الرضا علیه السلام / ج ۱/ ۳۴ 🌺🌺🌺 ۵روز تا تولد ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele