eitaa logo
ختم قرآن هدیه به شهدا
2.7هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
27 فایل
بالای 2070 حاجت روایی از این ختمها👇 https://t.me/hajatravaei313 کپی از مطالب شهدا آزاد فقط کپی از متنهای حاجت روایی مطلقا ممنوع👉 حق الناسه💥 کانال خیریه👇 @kheyriiyeh_313 گرفتن جز و ارسال متنهای حاجت روایی👇 @shahidaneh99  @yamahdi_adrekniii313
مشاهده در ایتا
دانلود
💍حرف‌های دوستانه‌ی یک نوعروس در روز عروسی 👆 💞شهیده بانو عصمت پور انوری @khatme_quran313
آخرین موجودی پک غذایی ماه مبارک👆 سه واریزی سه میلیون تومانی ناشناس داشتیم خیلی خوشحالم و میدونم عنایت خدا و مولاست😭😭 خدا از همگی قبول کنه ان شاءالله🌹 دست این خیر ناشناس و تک تک شماهایی که کمک کردید رو میبوسم....بخدا قسم نمیدونید دل چه کسایی رو شاد میکنید،چه دعاهای از ته قلبی پشت سرتونه😭😭😭 خدایا شکرت که امسال هم مارو شرمنده خانواده های نیازمند که منتظرن و چشمشون به دستهای ما،نکردی..... الحمدالله رب العالمین🌹🌹 6037_9972_7296_1203 بهناز مهمپور
پیام اعضاء👆
برای دیدن گزارش تهیه بسته های غذایی ماه مبارک رمضان در سال ۹۷ و ۹۸ به کانال زیر با مدیریت خودم مراجعه بفرمایید👇 @kheyriiyeh_313
👆دستنوشته‌ای از شهیده عصمت پورانوری
🌹🍃نحوه شهادت شهیده عصمت پورانوری از زبان محمد عیدی مراد، همسر شهیده و از فرماندهان لشکر ۷ ولی‌عصر(عج): 1⃣قسمت اول: 🔰هنگامی که مادرم (فاطمه صدف ساز) در تاریخ ۱۳۶۰/۹/۱۹ در دزفول در روی  پل قدیم شهر، در یک راهپیمایی به طرف «بهشت علی» شرکت کرده بود ـ به همراه همسرم (عصمت پور انوری) و  زن برادرم (مرضیه بلوایه) ـ موشکی به زیر پل اصابت کرده بود و به دنبال آن، جاهای گوناگونی از بدنش ترکش خورده بود. همسرم عصمت و همسر برادرم در جا شهید شده بودند. 🔰من و برادرم به فاصله یک روز ازدواج کرده بودیم و موقعی که همسرانمان شهید شدند، از زمان ازدواج برادرم ۶۷ و از زمان ازدواج من ۶۶ روز گذشته بود. 🔰هنگامی که این حادثه رخ داد، من در جبهه بودم. چند روز بعد، مادرم پیغام داده بود که می‌خواهد من را ببیند. پیغام مادرم که به دستم رسید، فوری به شهر آمدم و  به همراه برادر کوچکم مهدی، به دیدن او رفتم. 🔰 پایم را که درون اتاق بیمارستان گذاشتم، مادرم زد زیر گریه و گفت: 🥀 محمد بیا، بیا تا صورتت رو ببوسم. بغض گلویم را می‌فشرد، صورتم را عقب کشیدم، ولی دیدم حریف مادر نمی‌شوم، صورتم را جلو بردم و او صورتم را بوسید و من دستش را. 🍂یاد روزی افتادم که از یک طرف عراق به دزفول موشک می‌زد و از طرف دیگر، من و دو برادرم غلامرضا و مهدی در جبهه بودیم، احتمال شهادت در بین خانواده را می‌دادم و برای اینکه مادرم را برای پذیرش شهادت در خانواده آماده کنم، قدری با او صحبت کرده بودم. 🌿در همان لحظه پرستاری وارد شد و گفت: مادر گریه نکن! مادرم گفت: این پسر من است و همسرش شهید شده...، 🍁 این را که گفت، بغضی به گلویم چنگ انداخت. دلم می‌خواست از اتاق بیرون بروم و گریه کنم، اما نمی شد. اشک دور چشمانم حلقه زده بود و یک قطره از چشم چپم سرازیر شد. در همان حال مادرم می‌خواست اشکش را پاک کند، من هم از فرصت استفاده کرده و با دستم آن یک قطره اشکم را پاک کردم، ولی آنقدر بغض گلویم را می‌فشرد که قادر به گفتن کوچکترین سخنی نبودم، حتی در این حد که به مادر بگویم: گریه نکن... ادامه دارد👇👇 @khatme_quran313
🌹🍃نحوه شهادت شهیده عصمت پورانوری از زبان محمد عیدی مراد، همسر شهیده و از فرماندهان لشکر ۷ ولی‌عصر(عج): 2⃣قسمت دوم: 😔مادرم پس از پاک کردن اشکش ادامه داد: 🌴از خانه که خارج شدیم، چند دسته از مردم بودند که پرچم به دست داشتند. من به دو عروسم گفتم: صبر کنید با اینها برویم! عصمت گفت: نه دیر می‌شود. 🚕ما هم برای گرفتن تاکسی و رفتن به «شهید آباد» آهسته از کنار خیابان راه افتادیم ولی هیچ تاکسی ما را سوار نکرد، تا اینکه مجبور شدیم به طرف قبرستان «بهشت علی» حرکت کنیم، اول پل قدیم که رسیدیم من ایستادم، عصمت گفت: چرا نمی آیی؟ گفتم: صبر کن این پرچم راهپیمایی جلو برود و ما بعد از آقایان حرکت کنیم. عصمت باز هم گفت: نه! دیر می شود، بیا برویم. 🚩با هم به راه افتادیم. وسط‌های پل که رسیدیم یکباره به پشت به زمین خوردم.(بمباران شروع شد. بمب‌ها داخل آب افتادند و ترکش‌های آنها بسوی ما در حال پرتاب بود) چشم‌هایم را باز کردم دیدم غرق خون هستم و عصمت (در حالیکه که ترکش‌ها به پهلو و چند قسمت دیگر بدنش اصابت کرده) در چادرخودش پیچیده شده و مرضیه (همسر برادرم) هم نصف سرش رفته. 🌷 حرف مادر به اینجا که رسید سیل اشک از چشمانش جاری شد. پس از مدتی که پیش مادر ماندم، با بغضی که گلویم را می فشرد، آهسته از او خداحافظی کردم و بیرون آمدم. 🥀مادرم پس از نزدیک به چهل روز بستری شدن در بیمارستان، به شهادت رسید و در کنار مزار همسر شهیدم و همسر شهید برادرم به خاک سپرده شد. ✍برداشت از وبلاگ به یاد همراهان، وبلاگ شخصی همسر شهیده @khatme_quran313
🔰چند سال پیش در سفری که به مشهد داشتم به منزل حجت‌الاسلام علی راجی رفتم. 🔰همسرم پیش از شهادت، شاگرد کلاس قرآن حاج آقا راجی(در دزفول) بود. 🔰آن روز ایشان می‌گفت: 🔰 همسرتان می‌دانست که شهید می‌شود، چون به همکلاسی‌هایش سپرده بود که اگر شهید شدم، علی راجی نماز میتم را بخواند. در حالی که هیچ کدام از همکلاسی‌ها امید به شهادت نداشتند. ✍نگاشته شده در وبلاگ به یاد همراهان، وبلاگ شخصی محمد عیدی مراد، همسر شهیده عصمت پورانوری •♡•♡•♡•♡•♡•♡•♡ 🌸پروردگارا! ما را به یقینی که شهدا بدان رسیدند، برسان🙏 @khatme_quran313
🌷مزار شهیده‌ی ۱۹ ساله عصمت پورانوری 🌷گلزار شهید‌آباد دزفول، قطعه ۲، در جوار مزار یادبود برادر شهیدش علیرضا پورانوری که هنوز پیکرش برنگشته است... @khatme_quran313
📙کتاب عصمت نویسنده: سیده رقیه آذرنگ ناشر: انتشارات صریر سال انتشار: ۱۳۹۵ این کتاب ۲۱۶ صفحه و شامل ۷ روایت (بخش) می باشد که از آغاز تا پایان زندگی شهیده عصمت پورانوری را روایت می کند. در پایان این ۷ روایت، شهادت شهید جاویدالاثر علیرضا پورانوری از زبان همرزمش آمده و بعد از آن گزیده ای از نامه شهید علیرضا پورانوری (برادر شهیده) آورده شده است. حسن ختام پایان کتاب نیز نمونه ای از عکس ها و دست‌نوشته های عصمت پورانوری است که بر زیبایی کتاب افزوده است.  @khatme_quran313
🌷شهید مرتضی حسین پور شلمانی(با نام جهادی حسین قمی)، فرمانده شهید محسن حججی