9.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
خرج بچه هات با تو نیست!
خرج تو با بچه هاته !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در خصائص الحسین اومده که؛
«هرکس شب جمعه دلش هوای کربلا کند،
مادر سادات وقتی مشرف میشوند
به حرمِ سیدالشهدا،
جای خالی جاماندگان را نگاه میکنند؛
و به اسم ایشان را یاد میکنند.»
مادر جان ،ما امشب
خیلی دوست داشتیم کربلا باشیم...💔
#ماه_شعبان 🌸
#شب_جمعه 🌱
والدینِ شکست خورده.mp3
10.27M
#پادکست_روز
#استاد_شجاعی | #دکتر_رفیعی
🔺 علّت بیمیلیِ نوجوان و جوانِ ما،
به حفظ ارزشها و اعتقادات دینیِ پدر و مادر!
مداحی_آنلاین_ای_یارا_یارا!_جانا_جانا_کریمی (2).mp3
4.33M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃ای یارا یارا! جانا جانا
🍃سلطان عشق! دریاب ما را
🎙 #محمود_کریمی
⏯ #شور
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌙 #شب_جمعه
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱 کلیپ ؛ «کعبه بدون امام»
🎙 استاد رائفی پور
🕋 کعبه بدون امام ارزش نداره
اگر حج میری باید دنبال امام زمانت باشی...
#امام_زمان
رسانه های اسرائیلی: بندر ایلات به دلیل حملات یمنی ها به طور کامل از کار افتاده است
خاطره ای زیبا از شهید نواب صفوی
همسر شهید نواب صفوی می گویند:
بعد از افطار مختصر؛ به آقا گفتم دیگر هیچ چیزی برای سحر و افطار نداریم. حتی نان خشک!
فقط لبخندی زد. این مطلب را چند بار تا وقت استراحت شبانه آقا تکرار کردم.
وقت سحر هم آقا برخاست آبی نوشید و گفتم دیدید سحری چیزی نبود؛ افطار هم چیزی نداریم. باز آقا لبخندی زد.
بعد از نماز صبح گفتم. بعد از نماز ظهر هم گفتم. تا غروب مرتب سر و صدا کردم که هیچی نداریمااااا.
اذان مغرب را گفتند. آقا نماز مغرب را خواند و بعد فرمودند:
امشب سفره افطار نداریم؟
گفتم پس از دیشب تا حالا چه عرض میکنم؛ نداریم، نیست...
آقا لبخند تلخی زد و فرمود یعنی آب هم در لولههای آشپزخانه نیست؟
خندیدم و گفتم : صد البته که هست.
رفتم و با عصبانیت سفرهای انداختم و بشقاب و قاشق آوردم.
پارچ آب را هم گذاشتم جلوی آقا.
هنوز لیوان پر نکرده بود. صدای در آمد.
طبقه پایین پسر عموی آقا که مراقب ایشان بود رفت سمت در...
آمد گفت: حدود ده نفری از قم هستند.
آقا فرمود تعارف کن بیایند بالا.
همه آمدند. سلام و تحیت و نشستند.
آقا فرمود: خانم چیزی بیاورید آقایان روزه خود را باز کنند.
من هم گفتم بله آب در لولهها به اندازه کافی هست. رفتم و آوردم.
آقا لبخند تلخی زد و به مهمانان تعارف کرد تا روزه خود را باز کنند.
در همین هنگام باز صدای در آمد. به آقا یوسف همان پسر عموی آقا گفتم:
برو در را باز کن این دفعه حتما از مشهدند. الحمدلله آب در لوله ها هست،فراوان...
مرحوم نواب چیزی نگفت.
یوسف رفت در را باز کند. وقتی برگشت دیدم با چند قابلمه پر از غذا آمد.
گفتم اینا چیه؟
گفت: همسایه بغلی بود؛ ظاهرا امشب افطاری داشته و به علتی مهمانی آنان بهم خورده.
گفت بگویم هر چی فکر کردند این همه غذای پخته را چه کنند؛ خانمش گفته چه کسی بهتر از اولاد زهرای مرضیه سلام الله علیها.
گفته بدهند خدمت آقا سید که ظاهرا مهمان هم زیاد دارد.
آقا یک نگاه به من کرد. خندید و رفت. و من شرمنده و شرمسار؛ غذاها را کشیدم و به مهمانان دادم.
کارشان که تمام شد، رفتند.
آقا به من فرمود، دو نکته:
اول این که یک شب سحر و افطار بنا به حکمتی تاخیر شد، چقدر سر و صدا کردی؟
دوم وقتی هم نعمت رسید چقدر سکوت کردی؛ از آن سر و صدا خبری نیست؟
بعد فرمود: مشکل خیلیها همینه.
نه سکوت شون از سر انصافه، نه سر و صداشون.
وقتِ نداشتن، جیغ می زنند. وقتِ داشتن، بخل و غفلت.
حالا شده حکایت ما.
یک عمر بر سر سفره خدا نشسته ایم، کافیست یک مرتبه کمی تاخیر شود، سر و صدایمان بلند می شود.
کاش همان شأنی که برای مردم قائل هستیم تا آبرویشان را نریزیم، برای خدا هم قائل بودیم و آبروریزی نمی کردیم.
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan