اما میون جبهه ها شلمچه بیشتر از همه گرفته بوی فاطمه... گرفته بوی فاطمه..

شلمچه که رفتی باید قشنگ بشینی رو زمین.. روی خاک ها و روضه مادر بخونی و با شهدا گریه کنی💔.. مادر.. مادر.. مادر(:

+آخ سرزمین نور🥺 سفری که زندگی رو دگر گون می‌کنه انگار تو اون سرزمین آدم به خدا بیشتر نزدیکه...❤️ _ جز عمر حساب نمیشه(: #پیام_شما

+سلام احساس میکنم دل و قلبم رو جنوب جا گذاشتم. من سال 1401با کاروان دانشجویی راهیان جنوب رفتم خییییلی خوب بود سال 1402 از این قافله پر عشق جاموندم و این حس جاموندگی همچنان هست ان شاءالله دوباره قسمت بشه اصلا هوای اونجا، زمین و آسمون اونجا کاملا متفاوته و فرق میکنه حضور شهدا رو حس میکنی حال دلت خوبه اصلا قابل توصیف نیست 🥹✨ _ همه کسایی که رفتن یه ویژگی مشترک دارن انگار.. قلبشون رو جا گذاشتن و برگشتن..قلبشون امانتِ پیش شهدا💔(: #پیام_شما

+بله دوسال پیش رفتم، حسم قبل رفتن: خیلی ذوق و شوق داشتم برم ببینمتون فضاها چطوریه، مردممون چه چیزای رو تحمل کردن. حسم بعد رفتن: اینکه شهدا واقعا تاثیر مثبتی روی روح و روانم داشت و از دوسال پیش تا الان هر موقع ب مشکلی برمیخورم سریع کارمو حل میکنن و منو شرمنده خودشون کردن🥲 _ آخ از حل مشکلات گفتین.. یه چیزی در این مورد بگم؟(:

حوصله دارین بگم؟ یا بریم؟(:

شلمچه..💔

خوب شد مداح و روضه خون نیستم من.. قبل گفتن روضه خودم از حال میرفتم💔(:

شلمچه که بودیم.. شهید گمنام آوردن بعد این همه سال...💔 یه لحظه تصور کنین.. شلمچه باشه و روضه مادر و حال و هوای شهدایی.. حالا یهو شهید گمنام بیارن.. چه شود((((:

بلند شدم بلکه زیارتی کنم.. انقدر شلوغ شد که پشیمون شدم و نشستم سر جام.. توی همین مسجدی که تو عکس می‌بینید.. بیخیال شدم.. شایدم به دل گرفتم نمیدونم.. هر چی بود.. یکم بعد بلند شدم برم بالای تپه.. غروب شلمچه رو ببینم.. آخه تابلوی یک سلام تا کربلا و غروب شلمچه با هم دیدن یه جا یه حس دیگه ای داره...🥲💔

حیف از اون لحظه عکسی ندارم..

از بقیه جدا شدم.. تنهای تنها رفتم خلوتی کنم.. میدونین یهو کی اومد بالای همون تپه؟(:

شهید گمنامی که دستم برای زیارت به تابوتش نرسیده بود😭🥲💔

شهدای گمنام رو یه جور دیگه دوست دارم حقیقتا.. و حالا من بودم و تابوت شهیدی که روی زمین گمنام بود.. ولی توی آسمونا.. معروف 💔

نشستم و درد و دل کردم باهاش.. از خودم گفتم.. از قول هایی که عملی نشدن.. از روسیاهی گفتم.. از تلاشام گفتم.. و اشک اشک اشک..

به دلم افتاد صداشون گفتم سید محمد.. نمیدونم واقعا اسمشون سید محمد یا نه... ولی شهید گمنامی که از پارسال رفیقمه رو من به اسم سید محمد میشناسم 💔:))))))

هر وقت زیاد گیر کنم تو مشکلات.. صداشون میکنم.. آخه شهدای گمنام رو همه بچه های فاطمه(س) میدونن؛ مگه میشه دست ما رو نگیرن؟

میخوام امشب بکنم یادی از شهدا... یاد اون شهیدا که با دست بسته اومدن..😭💔

چقدر ساده ساده.. پریدن تو آسمونا.. با همون لباس خاکی..💔! مظلومیت شهدای دفاع مقدس ولی...

صدای آسیدنریمانی برای من یکی از نماد های راهیان نورِ.. وقتی نصفه شبی بین آب و گِل.. مداحی هاش رو پلی میکردیم و با رفقا غرق میشدیم تو روضه هاش🥲💔

هنوزم یه مادری شب تا سحر منتظرِ.. اون وقت ما.. غرق گناهیم و صدا به جایی نمی‌رسد..