پارسال قرار بود من و چهار تا دوستام با یه کاروانی بریم راهیان نور.. جنوب.. همه چی خوب بود تا اینکه دوستام کنسل کردم و یهو گفتن نمیآیم..
ناراحت شدم که یهو زدن زیر حرفشون منم رفتم کنسل کردم! گفتم تمام.. اصلا منم نمیرم..
دو روز گذشت.. پشیمون شده بودم، از شهدا خجالت میکشیدم.. گفتم برم دوباره اسم بدم شاید قبول کردن.. ولی نکردن؛ گفتن ظرفیت تکمیله تکمیل.. اصلااا راه نداره(:💔
شب اش کلی ناراحت شدم.. کار به گریه اینا کشید.. ساعت حدودای ۱۰:۳۰ شب بود که مسئول کاروان بهم پیام داد یه نفر نمیخواد بیاد، میای جاش؟(:
گفتم معلومه که میام!! پرواز میکردم...!! اون وقت نیام؟..
قبل رفتن حس خاصی نداشتم.. چون اولین بارم هم بود.. نمیدونستم چی قراره ببینم و بشنوم..
پرواز کردنم بخاطر این بود که شهدا دعوتم کردن.. وگرنه نسبت به اون مناطق حس خاصی نداشتم..#پارادوکس
القصه آقا رفتیم و شد یکی از بهترین سفر های عمرم.. هنوز که هنوز بعد یک سال حس و حال معنوی اش حذف نشده و باهامه..(:
🏴خیمة العباس؏¹³³
اینکه وقتی رسیدیم به آب باید فاتحه بخونیم.. چون ممکنه یه شهیدی اونجا باشه.. تراژدی عجیبیه نه؟🙂💔
کسی که نرفته فقط آب می بینه و میگه اع آب دیگه چیه مگه! مثل سابق من.. کسی که رفته و.. شهید میبینه.. درد و رنج رو حس میکنه..
🏴خیمة العباس؏¹³³
فقط ببینیم..
..اروند رود جذاب بود.. ولی علقمه احساسی بود و غریب.. به خصوص وقتی از بین نیزار ها رد میشدی.. نیزارهایی که هر کدوم میتونن نشانی از یک شهید باشن.. میتونن داستان شهیدی رو روایت کنن و تو فقط بشینی و اشک بریزی💔
🏴خیمة العباس؏¹³³
..اروند رود جذاب بود.. ولی علقمه احساسی بود و غریب.. به خصوص وقتی از بین نیزار ها رد میشدی.. نیزارها
ولی.. ولی.. هیچ جا.. هیچ جا.. شلمچه نمیشه رفقا.. شلمچه شلمچه شلمچه..(:
وقتی وارد میشی دقیقا انگار وارد محوطه حرم حضرت زهرا(س) میشی.. دقیقا همین حس عجیب و غریب میاد سراغت..
همونجا که حاجی میگن..
اسم شلمچه که میاد.. چه سری.. چه رازی؟.. گاهی بر افروخته میشیم..
شلمچه که رفتی باید قشنگ بشینی رو زمین.. روی خاک ها و روضه مادر بخونی و با شهدا گریه کنی💔.. مادر.. مادر.. مادر(: