eitaa logo
🏴خیمة العباس؏¹³³
1 دنبال‌کننده
15 عکس
4 ویدیو
0 فایل
رفع الله رایة العباس..🫀✨️ .. . به هیئت عباس‌بن‌علی؏ خوش اومدی رفیق! . این خانه عزادار #حسین است🖤
مشاهده در ایتا
دانلود
زبان به روضه چرا وا کنم.. همین کافیست: مباد شاهدِ جان دادنِ پسر ؛ پدری .‌.💔
علــی‌ اکبــرم چه کنم با تُــو و این ریخت و پاشی که شده …💔😭
‌‌ مثل آیینهٔ در خاک مکدّر شده‌ای .. چشمِ من تار شده؟ یا تو مکرر شده‌ای؟!😭💔
الحمدالله که حیدری ام.. من هم مثل پسرت، مادری ام..(:
قطعه قطعه چیدمت آرام پیش هم سرهم شدی پیمبر از هم جدای من..💔
بنا نبود که آفت به باغ ما بزند! پسر بزرگ نکردم که دست و پا بزند😭💔
رقیه ببخش عموتو ولی اخه فقط قصه‌ی "سرش بره قولش نمیره" نبود که: عمو عباست سرش رفت .. ولی به تک تک اشکات قسم... دستاشم رفت! چشماشم رفت! پاهاشم رفت..(:😭💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دور گودال ازدحامی شد معرکه غرق درحرامی شد😭😭
مطابق برخی نقل‌ها، ساعت شهادت حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام، حدود ساعت ٣ روز دهم محرم بوده است!😭💔
هدف تسکین بغضی بوده تاریخی وگرنه برای قتل یک مرد اینقدر آدم زیادست!😭💔
تفاوت"ارباًاربا"و"مقطع‌الاعضا"چیه؟ اگه شب عاشورا نبود نمي گفتم چرا به بدن‌ علےاكبر میگن"ارباًاربا" اما به بدن ابےعبدالله میگن"فقطعوا"؟ هر دو عبارت‌ به معنے پاره پاره، جدا جدا و تكه تكه است... اما یه فرقهایے با هم دارن ؛ عرب‌ تو معنا، به بریده شدن‌ منظم‌ میگه"فقطعوا"... به بریده شدن‌ نامنظم‌ میگه "ارباًاربا"😭😭 یعنى چه؟ یعنى بالاى سر علی اكبر وقت‌ نداشتند، هر لحظه ممكن‌ بود ابےعبدالله سر برسه، با عجله ضربه مى زدند‌ اینو میگن"ارباًاربا" اما بالاى سر ابی عبدالله، وقت‌ داشتند. دیگه كسى مزاحمشون‌ نبود، با صبر آقا رو كشتند، قتلاصبرا... اینو میگن‌ فقطعوا.😭💔
شمر الجالس علی صدرک😭💔
زود راحتش کنید😭
رو تنش پا نذارید کمتر اذیتش کنید😭💔
پیراهنش رو نه ..😭😭😭
آی نامسلمونا باید اول راحتش کنید بعداً غارتش کنید😭😭💔 😭😭
بمیرم برات که هنوز نفس میکشیدی سرت رو جدا کردن😭
ای وای خدای من عریان شده بچه ی با حیای من ..😭💔
𖧧 . . غم عشق ات بیابون پرورم کرد.. حسین جان!♥️(: مسیر ظهور مولایمان مهدی، در امتداد مسیر کربلا است..✨ برخیز! 📸 عکاس اربعین (۱۳) : بنت المرتضی علیه السلام 🇵🇸✌️🏿 | 🏴 【 به ما بپیوندید، کانال آقازاده مقاومت 】↶ http://eitaa.com/joinchat/2010578947C4e1e810b15
پارسال قرار بود من و چهار تا دوستام با یه کاروانی بریم راهیان نور.. جنوب.. همه چی خوب بود تا اینکه دوستام کنسل کردم و یهو گفتن نمی‌آیم..
ناراحت شدم که یهو زدن زیر حرفشون منم رفتم کنسل کردم! گفتم تمام.. اصلا منم نمیرم..
دو روز گذشت.. پشیمون شده بودم، از شهدا خجالت میکشیدم.. گفتم برم دوباره اسم بدم شاید قبول کردن.. ولی نکردن؛ گفتن ظرفیت تکمیله تکمیل.. اصلااا راه نداره(:💔
شب اش کلی ناراحت شدم.. کار به گریه اینا کشید.. ساعت حدودای ۱۰:۳۰ شب بود که مسئول کاروان بهم پیام داد یه نفر نمیخواد بیاد، میای جاش؟(:
گفتم معلومه که میام!! پرواز میکردم...!! اون وقت نیام؟.. قبل رفتن حس خاصی نداشتم.. چون اولین بارم هم بود.. نمیدونستم چی قراره ببینم و بشنوم..