اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#شهیدهمت به روایت همسرش1 #قسمت_یازدهم ادامه👈آغاز زندگی مشترک بعداز ورود به شهر، به دعوت یکی از بر
#شهیدهمت به روایت همسرش 1
#قسمت_دوازدهم
ادامه 👈زندگیمشترک
بالاخره بعد از گذشت حدود یک ماه از ازدواجمان، سر و سامان گرفته بودیم؛🍃 آن هم زیر بارانی از موشک و گلولههای توپ. هر لحظه انفجاری رخ میداد😣 و شیشهها را میلرزاند. یک روز #حاجی یک چراغ خوراک پزی و یک جعبه شیرینی خریده بود. چراغ را به خانه آورد و شیرینی را میان بچههای عرب چادرنشین -که دشمن بیخانمانشان کرده بود و ناچار کنار جاده اهواز-دزفول پناه گرفته بودند- پخش کرد🙁. فقط چند دانه آن را که لای کاغذ پیچیده بود، برای خودمان آورد.
با شدت گرفتن موشکباران🚀 شهر، صاحبخانه نیز به نقطه امنی نقل مکان کرد. به این ترتیب، خانه دربست در اختیار ما قرار داشت و ما زندگی ساده خود را به طبقه پایین منتقل کردیم. #حاجی، به علت مشغله زیاد، اغلب شبها🌘 مجبور بود دیروقت به خانه بیاید. در نتیجه، بیشتر وقتها تنها بودم. شبها زیر نور کمسوی چراغ نفتی مطالعه میکردم.📖 شهر، به دور از غوغای مردم، در تاریکی فرو رفته بود. فقط هر از گاه صدای انفجاری سکوت را میشکست.
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
#ادامهدارد...
@kheiybar
بسم ربــ الحســ♥️ـین
ما ها چون شیعه ایم باید یه کارهایی انجام بدیم که اگه سال بعد محرم اگه نبودیم حسرت نخوریم 💔
میگم یه وقت دستمون جلوی سید الشهدا خالی نباشه؟!
یه وقت کم کاری نکنیم اونقدر که دیگه رومون نشه بریم سراغ سید الشهدا و علمدارش؟!
برای تسلی دل عزادار آقا امام زمان یه ختم صلواتی گذاشتیم📿
تا هر چند کوچیک و کم ؛ کاری براشون کرده باشیم
اگر یک نفر را به او وصل کردی برای سپاهش تو سردار یاری ! 😍
برای ختم صلواتی که در نظر گرفتیم به نیت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) هر چند تا در نظرتون هست به پی وی بنده ارسال کنین💚
شیعه های علی باید دست به کار شن دیگه😍🔰
پی وی اینجانب:
@gomnam_d
سید رضا نریمانی_شب هفتم محرم 97 - هیئت فدائیان - زمینه - دیدی سرِ پیری چه عصامو زمین زدن-1537782274.mp3
13.81M
🔳 #علی_اکبر_علیه_السلام
دیدی سر پیریچهعصاموزمینزدن😭
پیشرویچشماممصطفامرو زمینزدن💔
پاشو ببین بابا که عبامو زمین زدن😭
#سید_رضا_نریمانی🎤🎤
@kheiybar
من چگونه سوی خیمه خبرت را ببرم؟
خبر ریختن بـــــال و پرت را ببرم ...😔
محمودرضا قد بلندی داشت. پیکرش توی تابوتی که در معراج شهدا برای تشییع آماده شده بود، جا نگرفت💔. رفتند تابوت دیگری بیاورند. رفقایش در این فاصله نشستند بالای سرش. یکی از بچهها خواست که #روضه بخواند🎤. گفت: «محمودرضا دهه محرم گاهی که کارش زیاد بود، همه ده شب را نمیتوانست هیئت بیاید، اما شب روضه #حضرت_علی_اکبر (علیهالسلام) حتماً میآمد و دمِ علی علی میگرفت...»◾️
این را که گفت دیگر نتوانست ادامه بدهد و زد زیر گریه. 😭😭
📚 برگرفته از کتاب «تو شهید نمیشوی»
#شهيد_مدافع_حرم
محمودرضابيضايی🌹
@kheiybar