eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
39.9هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
3.2هزار ویدیو
15 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3688497312Ce08ce141d8 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
عرض کردم آقا من عجول و بی صبرم و حوصله معطلی ندارم در یک جمله برایم عصاره همه معارف اسلام را بیان کنید❗️ خنده ملیحی کرد و فرمود با همه مهربان باش☺️ خلاصه دین و قرآن بسم الله الرحمن الرحیم است رحمان باش با همه ی آفریده های خدا و رحیم باش با مومنان!☝️ @kheiybar
یک شب در منطقه دیدم ابوالفضل ناراحته و انگار از بیماری رنج می بره و معلوم بود کمر درد داره😢 . بهش که رسیدم گفتم چیه برادر ، چی شده . گفت: چیز خاصی نیست🙂 انشاءالله خوب میشه و گفت فقط ناراحتم از این که از رسیدگی به کارهای بچه ها و عملیات جا بمانم امیدوارم سریعتر خوب بشم.😞خلاصه شروع کردم به ماساژ کمرش و می دانستم این کمردرد همینطوری نیست 2 -3 ساعت قبل خوب خوب بود . خیلی باهاش کلنجار رفتم که چی شده.بالاخره قفل زبانش شکسته شد و گفت: یک مکان از خط احتیاج مبرمی به مهمات💣 داشت که به علت خطر زیاد کسی حاضر نشد مهمات به جلو ببره که باعث شد خودم به تنهایی چندین جعبه مهمات سنگین رو زیر تیر🔫 و ترکش به سختی ببرم همین امر، باعث کمر دردم شده. با خودم گفتم هنوزم 😍 پیدا میشه.خودش فرمانده گردانه و جعبه مهمات می بره.😇☝️ 🕊 @kheiybar
🔰پویش قرائت هرشب ساعت ۸ به وقت امام رضا 🌹 @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📙 ✨ به روایت همسرش قسمت 7⃣ ساعت ده شب رسیدیم پاوه. ابراهیم نبود. گفتند : " رفته مکه." 🕋 سفارش کرده بود، اگر آمدیم فلان اتاق را برای ما گذاشته کنار. اتاق ما را داده بودند به کسانی دیگر، جا نداشتند. مجبور شدند اتاق اداری خود ابراهیم را بدهند به ما.👌 چند روز اتاق دست ما بود،و ما توی یکی از مدارس مشغول کار شدیم. من شده بودم دبیر پرورشی. خبر آمد که ابراهیم از مکه برگشته و حالا دیگر بهش می گویند : " حاج همت." 😌 برام مهم نبود، خبر هایی که از عملیات بهم می رسید مهم بود. و این که برم به مدیر مدرسه پیشنهاد کنم به مناسبت روزی که در پیش داشتیم (مناسبتش یادم نیست) از مسئولی دعوت کنیم برای بچه‌ها صحبت کند. قبول کرد، گفت :خیلی هم خوب است. اتفاقا من یکی رو می شناسم که خیلی هم خوب حرف می زند. گفتم : " کی؟ " گفت :" فرمانده سپاه پاوه، برادر همت." 😐 گفتم :" نه،نه،او نه. او سرش خیلی شلوغ ست، من خودم خبر دارم، فرماندار پاوه فکر کنم بهتر باشد. آره او حتماً بهتر ست. " گفت : " چه فرقی می کند؟ " گفتم : " فرق، خب چرا،حتماً دارد."😒 باید برویم سراغ کسی که "نه"نشنویم. من خودم آنجا بودم و دیدم، سرش خیلی کار ریخته. همان فرماندار که گفتم....... گفت : " باشه، هر چی شما بگید. " نفس راحتی کشیدم.🙁 برنامه را تنظیم کردیم، با فرماندار هم هماهنگ شد. یک ساعت قبل از شروع برنامه تلفن زدند گفتند : " فرماندار حالشان به شدت بد شده و نمی تواند تشریف بیاورند خدمت شما. معذرت خواستند و گفتند دفعه بعد. " مدیر مان هم زنگ زد به ابراهیم، بدون اینکه با من مشورت کند. او هم قبول کرده بود بیاید.😐 نمی خواستم بفهمد من باز آمده ام پاوه. رفتم توی کتابخانه مدرسه نشستم، که در زیر زمین بود. نمی خواستم ببینمش تا باز حرفی پیش بیاید. مدیر مدرسه چند بار فرستاد دنبالم که " الان مهمان مان می آید. شما توی دفتر باشید تا اگر آمدند بروید پیشواز شان. "☝️ سرایدار مدرسه هم هی می آمد، می گفت : " برادر همت می خواهد بیاید." نگو فارسی را درست نمی توانسته بگوید و باید می گفت : "برادر همت آمده اند. "😕 آن قدر رفت و آمد تا اینکه عصبانی شدم، آمدم بالا تا رک و راست بگویم کار دارم نمی توانم بیایم، یا اصلا نمی آیم... که دیدم ابراهیم نشسته توی دفتر، با سری از ته تراشیده، لاغر و آفتاب سوخته، و لبخندی که دیگر پنهانش نمی کرد. بلند شد و سلام کرد، 🙁 گفت : " خوش آمدم به خانه خودم پاوه." فرداش باز آمد خواستگاری، با واسطه ی خانم یکی از دوستانش. مثل اینکه داشت براش گران هم تمام می شد. چون واسطه اتمام حجت کرد که من باید یک چیز را از شما پنهان نکنم.😞 .... @kheiybar
🌸ختم صلوات به نیابت از ✨شهید محمد ابراهیم همت✨ هدیه به { امام‌موسی‌کاظم ع،امام‌رضا ع، امام محمدتقی ع، و امام‌ علی‌نقی ع } برای سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام زمان عج💐 ✨حاجت‌روایی اعضای بزرگوار کانال ان‌شاءالله✨ 🌺مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت ۲۱🌺 تعداد صلوات های خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇 @Behzadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ طوفان به پا کنید! 🔸شاید ما در آستانه خط پایان‌ هستیم! باید ببریم این بازی را ... 👤 تاکید استاد پناهیان در مورد طوفان توییتری در شب نیمه شعبان با هشتگ: 📅 چهارشنبه ۲۰ فروردین، ساعت ۲۱ الی ۲۳ به وقت ایران @kheiybar
👤استاد : ‏ساعت هایمان را کوک کنیم ! یٰا صٰاحِبَ الزْمانْ اَدْرِکنٰا وَ انْظُرْ إِلَیْنَا نَظْرَةً رَحِیمَة... ❇️پویش همگانی ‎ ( دعای ‎ ) به نیت تعجیل در (عج)🌹 و رفع گرفتاری از مردم رأس ساعت ده شب به مدت چهل شب✅ @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ نیسٺ گاهی هیچ راهی‌جز بہ شاهی رو زدن🌱 باغمی سنگین رسیدن پیش او زانوزدن💔 ظهرگرما صحن مےچسبدچقدر😢 ضامن‌آهوشنیدن‌بعدازآن یاهو زدن✨ 💛 @kheiybar
چشم های تو بامن چه میکند...😍 بگذار زندگی از دریچه ی نگاه تو آغاز شود😊💚 🌹 @kheiybar
#امام_موسی_کاظم(علیه السلام) : 🌸مؤمن از کوه سخت تر است، زیرا کوه با ضربات تیشه ترک بر می دارد اما دین مؤمن با هیچ چیز ترک بر نمی دارد.😇☝️ 📚 میزان الحکمه‌، ج۱، ص۴۶۳ @kheiybar
در فکه کاری ناتمام داشت که می باید انجامش می داد. صدای بچه های گردان کمیل را می شنید که را صدا می زدند « ، سلام ما را به امام برسان. بگو عاشورایی جنگیدیم.»✌️ و گریه ی را که ملتمسانه سوگندشان می داد « تو را به خدا تماستان را قطع نکنید. با من حرف بزنید، حرف بزنید.»😔 کریم نجوا را می دید که از کنار بچه ها می دوید و می خندید: «بچه ها! دیر و زود دارده، اما سوخت و سوز نداره»🙂.... یکی می افتاد، یکی بلند می شد. یک آب می خواست، زمین تشنه بود، آسمان تشنه بود، فریاد عطش کران تا کران را در بر می گیرد... و سید داشت برنامه ی عاشوراییش را می ساخت.😞😭   🕊 @kheiybar
‌ چہ خوب گفت : حزب اللہ اهـل ولایت است و اهل ولایت بودن دشوار است😌 پایمردی میخواهد و وفاداری.✌️ آقاجان انی سلمٌ لمن سالمکم وحربٌ لمن حاربڪم❤️ •| 😎 @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 ویدیو لحظه شهادت 💔 جمعه ۲۰ فروردین ۱۳۷۲ در منطقه در اثر اصابت ترکش مین باقی‌مانده از جنگ ایران و عراق در سن ۴۶ سالگی به شهادت رسید🕊 شادی روحش صلوات🌹 @kheiybar
#مرحوم_اسماعیل_دولابی : 📿صلوات خیلی کارها می کند ظرف انسان را بزرگ می کند صلوات به آدم قوت می دهد😍 هم در امر آخرت و هم در خوشی و ناخوشی به انسان قوت می دهد و بهجت می آورد و غم را زائل می کند😇 صلوات در راه خدا به انسان خیلی کمک می کند . صلوات هم در بین دعاها برای رفع خستگی و باز شدن نطق و راه افتادن است. هر وقت با خدای خود صحبت می کنی ، اگر دیدی تعطیل شد و نتوانستی حرف بزنی صلوات بفرست ،✨ دوباره نطقت باز می شود . 🌸اللَّهمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد🌸 @kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
به یاد اسطوره سپاه اسلام افتخار حزب الله فرمانده دلاور ۲۷_محمد_رسول_الله_ص شهادت ۶۶/۰۱/۱۹ ۸🕊 يكي از گردان‌هاي به نام لشكر ۲۷ بود كه معروف بود👌 بچه‌هايش داش مشتي هستند."برف شديدي باريده بود. وقتي قطار وارد ايستگاه تهران شد ساعت دو نيمه شب بود. با چند نفر از رفقا حركت كرديم .علي اصغر را جلوي خانه شان در پياده كرديم، پاي او هنوز مجروح بود😞.فردا رفتيم به علي اصغر سر بزنیم، وقتي وارد خانه شديم مادرش جلو آمد، بي مقدمه گفت: آقا سيد شما يه چيزي بگو!؟ بعد ادامه داد:ديشب دو ساعت با پاي مجروح پشت  در خانه  تو برف نشسته  اما راضي نشده در بزنه و ما رو صدا كنه،😢 صبح كه پدرش مي خواسته بره مسجد اصغر رو ديده! از علي اصغر اين كارها بعيد نبود. احترامي عجيبي بع پدر و مادرش مي گذاشت☝️.ادب بالاترين شاخصه او بود. اين روحيه را در جبهه هم از او ديده بودم. بچه ها عاشق او بودند. فراموش نمي كنم پيك گردان لباسهاي كثيف خودش را براي شستن آماده كرد.بعد جايي رفت و برگشت.وقتي آمد لباسهايش شسته شده روي بند بود☹️! خيلي پرس و جو كرد . بعدها فهميد اين كار توسط فرمانده او علي اصغر ارسنجاني انجام شده☺️!در مجالس اهل بيت سنگ تمام مي گذاشت. با بدن مجروح خودش ساعتها بر سر و سينه مي زد. در دو كوهه به او و چند نفر ديگر بكائون (كساني كه زياد در خوف خدا اشك مي ريزند) مي گفتند.😢از مطرح شدن فراري بود. تلاش مي كرد كسي او را نشناسد. از جايي عبور مي كرديم. پاچه شلوارش توي جوراب بود. براي يك فرمانده صحنه جالبي نبود . اشاره كردم كه درست كند. اما او از قصد درست نكرد!بعداً از او سوال كردم. گفت: بگذار فكر كنند ما چيزي حاليمون نيست😊! اينطوري كسي رو ما حساب نمي كرد! كمتر مطرح ميشيم ! اهميت اين فرمانده لايق را فهميده بود.براي فرماندهي گردان او را انتخاب كرد✨. هم جانشين او بود.مدتي بعد با حاج همت براي شناسايي به منطقه رفتند.همانجا هم به سختي مجروح شد🍁.اين مجروحيت دو سال او را از ميادين رزم دور كرد...سال۶۵ دوباره فرماندهي گردان_ميثم را برعهده گرفت.همه كارهاي او براي رضاي خدا🌱 بود. اصطلاحات جالبي داشت. مي گفت: اين فرماندهي گردان ما رو باد مي كنه! اگر به خودمان سوزن نزنيم، دنيا به ما سوزن مي زنه!👌 . .🌹 @kheiybar
🔰پویش قرائت هرشب ساعت ۸ به وقت امام رضا 🌹 @kheiybar
شاید که به پیکر جهان جان آمد شاید که شب غصه به پایان آمد🍁 آماده پی ظهور او باید شد✨ شاید که همین نیمۀ شعبان آمد😍☝️ @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📙 ✨ به روایت همسرش قسمت 8⃣ گفتم : " چرا؟ "گفت :" اینکه خیلی ها سر شهید شدن حاجی قسم خوردند. او کسی نیست که ماندنی باشد. "گفتم : " مگر من هستم؟"گفت : " حالا با این حساب باز هم نمی خواهید با هم حرف بزنید؟ "بر سر دوراهی بودم، که چه بگویم به ابراهیم. 😞نمی دانست خواب دیدم ابراهیم رفته روی قله ی بلندی ایستاده دارد برای من خانه یی سفید می سازد. نمی دانست خواب دیده ام رفته ام توی ساختمانی سه طبقه، رفته ام طبقه سوم، دیدم ابراهیم توی اتاق نشسته. دور تا دور هم خانه هایی چادر مشکی با روبنده نشسته اند.😢 گفتم :" برادر همت! شما اینجا چکار می کنی؟ برگشت گفت :" برادر همت اسم آن دنيای "من است. اسم این دنیای من عبدالحسین شاه زید ست. "😳این را آن روزها به هیچ کس نگفتم. حتی به خود ابراهیم. بعدها، بعد از شهید شدنش، رفتم پیش اقایی تا خوابم را تعبیر کند. چیزی نمی گفت، گفتم :" ابراهیم شهید شده. خیالتان راحت باشد. شما تعبیر تان را بکنید."🙁 گفت :" عبدالحسین شاه زید، یعنی ایشان مثل امام حسین علیه السلام به شهادت می رسند😔. مقامشان هم مثل زید ست، فرمانده لشکر حضرت رسول... "☝️همینطور هم بود. ابراهیم بی سر بود💔 و آن روز ها، در مجموع،فرمانده لشکر 27حضرت رسول.همین خواب بود که نگران ترم می کرد. برگشتم رفتم اصفهان، رفتم پیش حاج آقا صدیقین برای استخاره📿. آیه سیزده از سوره کهف آمد با این معنی که " آنها به خدای خود ایمان آوردند و ما به لطف خاص خود مقام ایمان و هدایت شان را بیفزودیم."👌حاج آقا پایین استخاره نوشته بود که " بسیار خوب ست، شما مصیبت زیاد می کشید برای این کاری که می خواهید انجام دهید، ولی در نهایت به فوزی عظیم دست پیدا می کنید. "🌸بعدها که ابراهیم می گذاشت می رفت دیر می آمد، بهش می گفتم :" ببین استخاره ام چه خوب تعبیر شد، تو نیستی و ما هی باید فراق تو را تحمل کنیم، سختی بکشیم، دلتنگ بشویم. اخرش ولی انگار باید.... "😞می خندیدم، یک جور خاصی نگاهم می کرد و هیچی نمی گفت.او آن دوری همیشگی را دیده بود و من دل به این دوری های چند روزه و چند ماهه داشتم و فکر می کردم بالاخره کنار هم زندگی می کنیم.😢مانده بودم چکار کنم، خسته هم شده بودم. احساس کردم دیگر طاقت ندارم. نیت چهل روز روزه و دعای توسل کردم.با خود گفتم " بعداز چهل شب، هر کس که آمد خواستگاری، جواب نه نمی شنود. "🙂درست شب سی و نهم یا چهلم بود که باز ابراهیم آمد خواستگاری.😌جواب استخاره را هم می دانست. آمده بود بشنود آره. شنید.🙈ولی این تازه اول راه بود.🌱 .... @kheiybar