اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍 فصل اول قسمت 9⃣ حاجی که رفت،زن برگشت به اتاق پیش بچه های خودش.😔😔 ژیلا از
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍
فصل اول
قسمت 1⃣1⃣
ژیلا لبخند زد وکمی راحت شد:😊
اسم مرا از کجا می دانید ؟😒
حاج همت خودش شما رو معرفی
کرد. راستی حاج همت کی
رفت؟؟اصلا متوجه نشدیم☺️☺️
راستش من هم متوجه نشدم
.وقتی برای نماز بیدار شدم ،رفته
بود😢😢
صدای بچه های صاحب خانه که
درآمد،زن از اتاق بیرون رفت.😔
ژیلا یک استکان چای ولقمه ای نان
و حلوا خورد و دوباره سرجایش
به دیوار تکیه داد.😞😞😔
چند دقیقه گذشت.آفتاب حالا تمام
دیواره های حیاط و داخل ان را پر
کرده بود و از پشت شیشه های پر
از لک و پیس اتاق به داخل آن
می تابید.😢😏😏
روی قالیچه ی کهنه ای که در کف
اتاق پهن شده بود و کم کم داشت
به دیوار سبز رنگ و کهنه و ترک
خورده ی اتاق هم می رسید .😏😢
ژیلا دلش می خواست از اتاق
بیرون برود.😔😏😏😢😢
دلش می خواست از توی حیاط هم
بیرون برود.گشتی توی محله و
خیابان ها بزند و ببیند که دزفول
چه جور شهری است؟؟😔😒😢
دلش هوای بیرون را داشت و
نمی دانست که چه کار بکند.😔😒
فصل اول
قسمت 2⃣1⃣
سینی رابرداشت و دم در اتاق
صاحب خانه رفت .در زد.😔
دو سه دقیقه بعد دختر بچه ای
پنج، شش ساله سبزه روی،در حالی
که روسری روشن سر کرده بود ،در
را باز کرد😊😊
سلام خانم😍😍
سلام دختر گلم،ماشاالله
دخترم،اسمت چیه خاله جان؟😊
معصومه😍
معصومه جان خوبی؟؟مدرسه
میری؟؟😘😘
اول دبستانم .امروز تعطیلیم😍😍
خاله جان این سینی رو بده
مامان!😊😊
زن صاحب خانه آمد دم در و دوباره
به ژیلا سلام کرد وگفت:شما که
صبحانه تان را نخورده ای!😒😒
خوردم،خیلی ممنون😊😊
همین یک لقمه؟؟😔😔
بیشتر از این میل نداشتم.😔😔
ژیلا این را گفت و بعد افزود :
اینجا وضع چجوریه؟؟😔😔
راستش دلم می خواهد بیرون
بروم😔😔
الان که خیلی زوده،بازار ساعت
هشت،نه زودتر باز نمیشه!😒😒
شما کاری چیزی نداری کمکت
کنم؟😔😔
اختیار دارید شما مهمان ما
هستید.😊😊😊
تشریف ببرید توی اتاقتان
استراحت کنید😊😊😘😍☺️
#ادامه_دارد...
@kheiybar
#یا_صاحب_الزمان
مهدی بیا و بزم جدت را بیارا
ما بد ولی؛ با ما بدان هم کن مدارا😔
پنجشنبه شد؛ یک روز مانده تا #محرم
باید کجا پیدا کنم صاحب عزا را😭
#آجرک_الله_یا_بقیة_الله
#خدا_را_شڪر_گریان_حسینم💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@kheiybar
❁❁
دوباره نیستم آقا مسافرِ حرمٺ
چقدر اشڪ بریزم بخاطر حرمٺ؟😭
دلم ، نگاه پُر از حسرٺ و پریشانم😔
فداے خاڪِ قدمهاے زائرِ حرمٺ
#حسیــن_جــان🌿
#بطلب_دورٺ_بگردم
#محرم💔
@kheiybar
مداحی آنلاین - ماه محرم سلام - بنی فاطمه.mp3
4.15M
🔳 #واحد استقبال #محرم
بیرق و پرچم سلام
ماه محرم سلام😭
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
👌فوق زیبا
@Modafeaneharaam
هدایت شده از نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
#ارسالی_همسنگری👇
#قسمت_اول
بسم حبیب
سلام و عرض تسلیت ایام محرم خدمت تمامی عزیزان کانال که با لطف میخونید اجرتون با صاحب این ماه
داستان زندگی و عنایات حاج داداش به بنده بسیار هست و در چند پست خدمتتون ارائه میدم
🌸آغاز سخن بر میگرده به زمانی که
دانشجو بودم و توی حال و هوای خودم
یه دختر که عشق مد روز و شیطنت و...
البته اهل نماز روزه بودم اما اینکه با شهدا آشنا باشم و بشناسم نه☺️
تا اینکه دانشگاه برنامه راهیان نور گذاشت اسفند ماه
با دوستام گفتیم میریم اردو حالا با بچه بسیجی ها چه ایرادی داره کاریشون نداریم
توی مسیر کلی شلوغ کردیم گفتیم و خندیدیم
تا رسیدیم بیمارستان صحرائی امام حسن مجتبی (ع)
ورودی اونجا یه بنر بزرگ از یک اقایی زده بودن با چشمان نافذ و لبخندی محو
نگاهم که بهش افتاد مثل برق گرفته ها بودم اونم برق سه فاز
بی اختیار میخکوب اون تصویر شدم
نمیدونم چرا ولی دلم لرزید به شوخی گفتم السلام علیکم و رحمه الله
دوستام خندیدن گفتم بچه ها حاجیمون انگار اومده استقبال 😁
همون موقع یکی از بچه های بسیجی اومد گفت حاج همت رو میشناسی؟
گفتم نه چطور گفت مگه الان نگفتی حاجی اومده استقبال؟ گفتم شهید همت که میگن ایشونه؟
تایید کرد و من اینبار عمیق تر نگاش کردم. اسمش رو شنیده بودم ولی تصویرش رو تاحالا ندیده بودم
تو جمع بچه ها میگفتن میخندیدن ولی من یه جوری شده بودم بقول بچه ها اصلا تو باغ نبودم همش تصویر اون شهید جلو چشام بود بین بچه ها همون خانم رو پیدا کردم گفتم این شهید همت کجا شهید شده گفت جزیره مجنون
گفتم اونجا هم میریم؟ گفت نه ولی طلائیه به اونجا نزدیکه. گفتم اونجا چی میریم گفت جز برنامه نیست نمیبرن
پنچر شدم... 😔
نمیدونم چرا
نمیدونم این حس چی بود بجونم اومده بود
وقتی سوار اوتوبوس شدیم به راننده گفتم آقا طلائیه نمیرین؟
گفت سری های قبل بوده الان نمیرن
گفتم نمیشه برین به بقیه نگیم
نمیدونم راننده چی حس کرد شایدم براش این درخواست از دختر شیطون ماشین عجیب اومد با مسئول صحبتی کرد و گفت میبرمتون طلائیه😍
بلوایی تو دلم شد وقتی رسیدیم حال و هوام عجیب بود بی اختیار مثل کسی که چیزی رو گم کرده اشک میریختم و دنبال شهید همت میگشتم
دوستام متحیر بودن و براشون عجیب بود چی شده که گریه میکنم از جمع شدم و یه گوشه تنها نشستم و با شهیدی حرف زدم که اصلا نمیدونستم کیه که دیدن یه چهره ازش دوروزه دلم رو متلاطم کرده
دلتنگ بودم اما...
انگار گم شده بودم تو دنیای جدید
برگشتیم و تمام دغدغه ی من شد شناخت این شهید با نگاه خاص
#ادامه_دارد...
@Enayate_shahidhemat
.
هرڪس #شبجمعه شھدا را یاد ڪند
شھدا او را نزد #اباعبدالله💔
یاد میڪند
📎 یادشان ڪنیم با ذڪر صلوات تا یادمان ڪنند🌱
#بیاد_شهیدابراهیم_همت
#ابراهیم_جان_التماس_دعا✋
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
❣ #قرار_شبانه 🌸ختم صلوات به نیابت از ✨شهید محمد ابراهیم همت✨ ✨شهید حاج قاسم سلیمانی✨ هدیه به { ا
جمع کل صلوات
🌸4،363🌸
قبول باشه از همگی حاجت روا بشید ان شاءالله 💐
#سلام_امام_زمانم
💔الا ای صاحب قلبم کجایی⁉️
🏴محرم شد نمی خواهی بیایی⁉️
◾️هوای شال مشکی عزایت
دل زار مرا کرده هوایی💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
@kheiybar
جریانخوندر رگهای
زندگےشیریناست;
امّا ریختنآنبھپای
محبوبشیرینتر💔☝️
#شهید_محمد_ابراهیم_همت.
#روزتون_مزین_به_نگاهشهید🌹
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar
#احادیث_حسینی
✨امام حسین علیهالسلام فرمودند:
من کشته اشکم هیچ مؤمنی مرا یاد نمی کند مگر آنکه اشک می ریزد. ✨💔
@kheiybar
●√هر وقت میخواست براے #جوانان یادگارے بنویسد ، مےنوشت:↯↯
✨ [••°من ڪان للہ، ڪان اللہ لہ°••]✨
↻∞★∞ هرڪہ با خـــــღـכا باشد
خـــــღـכا بااوسټـــــ
رسمــــ ؏ـاشـ♥ ـق نیسټـــ
یڪ دڵ و دو دلبر داشتن..
#شهیدابراهیمهمت🌺 🍃
@kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این شبها برای ارباب ناز کنید،💔
اون وقت ببین تا شب دهم چی میشه!
#حسین_یکتا🎤
@kheiybar
#حي_علي_العزا🏴
آقا سلام ماه مُحرّم شـروع شد
آمد بهار زخمِ دلِ ما و مَرهَمٺ💔
خون مےشود دل همہ عالم ز قصہے
آن لحظہ هاے آخر و گودال و آن غمٺ😔
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#محرم
@kheiybar
YEKNET.IR - tak - shabe avale moharram1399 - poyanfar.mp3
3.05M
🔳 #تک احساسی #محرم
سینه زنان مع امام المظلوم💔
حی علی کرببلا ان شاء الله
🎤 #محمدحسین_پویانفر
👌بسیار زیبا
@kheiybar
💠شهید مهدی علیدوست:
بر مزارم روضه ی #علی_اصغر💔 علیه السلام را بخوانید که آرامبخش است برای من...🍃
روز تدفین:
#محرم سال 94 🏴
شب #حضرت_علی_اصغر علیه السلام و نام تنها یادگارش آقا علی اصغر😭😭
@kheiybar
#امام_خامنه_ای✨
🔴وقتی امام حسین قیام کرد...برخی خواص،دنیای خود را بر سرنوشت اسلام ترجیح دادند.☝️
#محرم
#هر_خانه_یک_حسینیه
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍 فصل اول قسمت 1⃣1⃣ ژیلا لبخند زد وکمی راحت شد:😊 اسم مرا از کجا می دانید ؟😒
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍
فصل اول
قسمت 3⃣1⃣
وژیلا حس کرد که راهی جز
برگشت به اتاق ندارد و
برگشت.😒😒
دوباره همان اتاق کوچک ونمور،😞
دوباره همان تنهایی ودوباره همان
فکر و فکر و مرور خاطرات
گذشته😔😔
باز هم اصفهان،باز هم چهار باغ،باز
هم نقش جهان،باز هم چهل
ستون،😔😔
باز هم سی وسه پل،باز هم زاینده
رود و باز هم ابراهیم😔😔
پر رنگ تر از همه وهر چیز .ابراهیم
و کردستان.ابراهیم وپاوه😔😒
ابراهیم و زخم هایی که در دل
داشت.و حرف هایی که فرصت
گفتن آن ها فراهم نبود.😒😞
بــــــــــخش 2⃣
با این که چند روزی بود حاج همت
و یارانش در مناطق جنوب
می چرخیدند و تجربه کسب
می کردند😊😊
اما هنوز هم جبهه ی جنوب برای
آن ها مرموز وناشناخته و
هیجان انگیز بود و این حس فقط
متعلق به حاج همت نبود😔😒😞
فصل اول
قسمت4⃣1⃣
حاج احمد هم همین حس را داشت
محمود شهبازی ،عباس کریمی،سید
رضادستواره،علیرضاناهیدی،
مجتبی صالحی،اسماعیل
قهرمانی،جعفر جهروتی،و... همین
حس را داشتند.😔😔😞
محمود مرادی جانشین فرمانده
گردان ((انصار الرسول)) هم همین
عقیده را داشت که نوشت:😒😒
((وضعیت جنوب تجربه ی تازه ای
بود که در وهله ی نخست حس
کنجکاوی وسپس شیرینی و
حلاوت خاصی را در ما ایجاد
می کرد☺️☺️
پس از استقرار کامل کادر اصلی
تیپ،نیروهای بسیجی ورسمی
سپاه از تهران و سایر شهرها و
روستاهای کشور وارد دوکوهه
شدند.😊
حضور انبوه این نیروها به دلیل
تبلیغات و رسانه های گروهی بر
روی محور های جنوب صورت
می گرفت😊😊
در این میان من و دیگر نیروهایی
که از غرب امده بودیم مظلومیت
نیروهای مستقر در جبهه های غرب
را به خاطر می آوردیم.😔😔
#ادامه_دارد...
@kheiybar
#فکر_کردیم_بازیه❗️
#آیتالله_فروغی
رفقا چقدر به یاد امام زمان (ع) هستیم؟ حضرت چقدر در زندگی ما سایه انداخته است؟🍃 حیف که جاذبه های دنیا ما را مشغول کرده است و ما عجیب خود را به بازی گرفته ایم!😔💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@kheiybar
هدایت شده از نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
#ارسالی_همسنگری
🌸 داستان منو حاج داداش
👈قسمت دوم
وقتی برگشتم از راهیان نور خیلی دلتنگ اونجا بودم حتی دلتنگ اون جمع
یه روز رفتم سراغ خانمی که مسجدی بود و جلسه قرآن میذاشت ماه رمضون
ایشون همیشه از من میخواست بیام عضو بسیج مسجد بشم و کارهای فرهنگی انجام بدم ولی من اون موقع دوست نداشتم اون محیط رو
وقتی بهشون گفتم میشه برام از شهید همت بگین
بهم گفت چی شده که از ایشون میپرسی؟؟
گفتم راهیان اسمشون رو شنیدم دوست دارم بشناسمشون
با لبخند گفت پس خود شهید دعوتت کرده راهیان میخواد دوستت بشه
گفتم مگه شهید دعوت میکنه😳
با خنده گفت بله اول اونا انتخاب میکنن
بعد اجازه میدن شمام اونا رو بشناسی
تو فکر بودم که گفتن
میدونستی ایشونم بسیجی بودن و بعد هم پاسدار؟😉
بازم تو فکر فرو رفتم ولی بعد گفتم نمیدونستم ولی با اینحال میشه برام از ایشون بگین؟
بهم قول داد روز بعد در اینباره بحث کنیم
روز بعد یه برگه چاپ شده دستم داد و گفت اینو بخون و داخل اینترنت بیشتر سرچ کن
توی برگه وصیتنامه شهید بود
برام دغدغه شده بود بدونم اینکه تولدشان چه تاریخ بوده بچه کجاست خلاصه بیوگرافی ایشون رو کامل بدونم
دیگه هر سری کارم شده بود متنهای مختلف گیربیارم از ایشون
بهشون گفتم آقای همت اگه شما زنده اید اگه واقعا منو انتخاب کردید برا دوستی یه نشونه بدید تا باورم بشه
چند وقت بعد یه نمایشگاه زده شد تو مرکز شهر و اتفاقی دیدم کتاب عکس شهید همت بین اون همه کتاب منو جذب میکنه رفتم و برای اولین بار
بجای لاک و لوازم آرایش و لباس تازه مد شده و پوستر شادمهر عقیلی که خواننده مورد علاقم بود
👈چیزی خریدم که مربوط به شهدا
اومدم خونه دونه دونه عکسها رو با لذت ورق زدم گفتم وای این نشونه بود😍
عکسارو ورق میزدم و با عکسای شادمهر روی دیوار مقایسه میکردم
یه حس عجیبی بود اونم چون حس کردم شهید بهم نشونه داده
از اون روز به بعد خیلی بهش علاقمند شدم دوست داشتم صدا شو بشنوم اونم باهام حرف بزنه یا خوابشو ببینم
اما خبری از خواب نبود و نشونه ها از طریق متن و کتاب میرسید و به همینا دلم خوش بود😊
@Enayate_shahidhemat