هدایت شده از نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
#ارسالی_همسنگری
🌸 داستان منو حاج داداش
👈قسمت دوم
وقتی برگشتم از راهیان نور خیلی دلتنگ اونجا بودم حتی دلتنگ اون جمع
یه روز رفتم سراغ خانمی که مسجدی بود و جلسه قرآن میذاشت ماه رمضون
ایشون همیشه از من میخواست بیام عضو بسیج مسجد بشم و کارهای فرهنگی انجام بدم ولی من اون موقع دوست نداشتم اون محیط رو
وقتی بهشون گفتم میشه برام از شهید همت بگین
بهم گفت چی شده که از ایشون میپرسی؟؟
گفتم راهیان اسمشون رو شنیدم دوست دارم بشناسمشون
با لبخند گفت پس خود شهید دعوتت کرده راهیان میخواد دوستت بشه
گفتم مگه شهید دعوت میکنه😳
با خنده گفت بله اول اونا انتخاب میکنن
بعد اجازه میدن شمام اونا رو بشناسی
تو فکر بودم که گفتن
میدونستی ایشونم بسیجی بودن و بعد هم پاسدار؟😉
بازم تو فکر فرو رفتم ولی بعد گفتم نمیدونستم ولی با اینحال میشه برام از ایشون بگین؟
بهم قول داد روز بعد در اینباره بحث کنیم
روز بعد یه برگه چاپ شده دستم داد و گفت اینو بخون و داخل اینترنت بیشتر سرچ کن
توی برگه وصیتنامه شهید بود
برام دغدغه شده بود بدونم اینکه تولدشان چه تاریخ بوده بچه کجاست خلاصه بیوگرافی ایشون رو کامل بدونم
دیگه هر سری کارم شده بود متنهای مختلف گیربیارم از ایشون
بهشون گفتم آقای همت اگه شما زنده اید اگه واقعا منو انتخاب کردید برا دوستی یه نشونه بدید تا باورم بشه
چند وقت بعد یه نمایشگاه زده شد تو مرکز شهر و اتفاقی دیدم کتاب عکس شهید همت بین اون همه کتاب منو جذب میکنه رفتم و برای اولین بار
بجای لاک و لوازم آرایش و لباس تازه مد شده و پوستر شادمهر عقیلی که خواننده مورد علاقم بود
👈چیزی خریدم که مربوط به شهدا
اومدم خونه دونه دونه عکسها رو با لذت ورق زدم گفتم وای این نشونه بود😍
عکسارو ورق میزدم و با عکسای شادمهر روی دیوار مقایسه میکردم
یه حس عجیبی بود اونم چون حس کردم شهید بهم نشونه داده
از اون روز به بعد خیلی بهش علاقمند شدم دوست داشتم صدا شو بشنوم اونم باهام حرف بزنه یا خوابشو ببینم
اما خبری از خواب نبود و نشونه ها از طریق متن و کتاب میرسید و به همینا دلم خوش بود😊
@Enayate_shahidhemat
🔴 انتشار نخستینبار
📝دستنوشته سردار قاسم سلیمانی بهمناسبت فرارسیدن ماه محرم:
کشوری که در قلب، اسمِ حسین را دارد، فرهنگِ عاشورا را دارد، باید در زیست و فرهنگ الگوی جهان شود.☝️
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
@kheiybar
#بار_بگشایید_اینجا_ڪربلاسٺ
بااحتیاط لالہے ماراپیاده ڪن💔
عباسجان،سہسالہےماراپیادهکن🌱
بااحتیاط بارحرم رازمین گذار😭
زانوبزن وقار حرم را زمین گذار😔
#ورود_بہ_ڪربلا
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
❣ #قرار_شبانه 🌸ختم صلوات به نیابت از ✨شهید محمد ابراهیم همت✨ ✨شهید حاج قاسم سلیمانی✨ هدیه به { آ
جمع کل صلوات
🌸4،963🌸
قبول باشه از همگی حاجت روا بشید ان شاءالله 💐
❣ #قرار_شبانه
🌸ختم صلوات به نیابت از
✨شهید محمد ابراهیم همت✨
✨شهید حاج قاسم سلیمانی✨
هدیه به { حضرت محمد ص } برای سلامتی و تعجیل آقا امام زمان عج💐
🌺مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت ۲۱🌺
تعداد صلوات های خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇
@Behzadii
#مهدےجان
قرار سینه هاے بیقرار ما
نمی آیی؟
گل نرگس امیدحضرت زهرا
نمی آیی؟😔
شمردم روزها راتامحرم در هواے تو
عزاے جدمظلومت رسیدآیا
نمی آیی؟💔
#اےصاحب_عزا بیا
#تعجیل در فرجش صلوات🌹
@kheiybar
حالا که دستمان
از تو کوتاه است
کمی یـادمـان کن😔
به همین یادت زنده ایم 💔
#سید_الشهدای_جنگ
#شهید_ابراهیم_همت
#روزتون_متبرک_با_یادشهید🌹
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar
#احادیث_حسینی
✨حضرت محمد (صلےاللهعلیهوآله) فرمودند:
مقام حسین بن علی(ع) در آسمان بالاتر از مقام او در زمین است. ✨☝️
@kheiybar
#بچه_هیاتی_با_معرفت
ننه می گفت: «آخه پاهات از بین می ره. تو هم مثل بقیه کفش بپوش😒، بعد برو دنبال دسته.» #ابراهیم چشم های میشی اش را پایین می انداخت😔 و می گفت: «می خوام برای امام حسین سینه بزنم💔. شما با من کاری نداشته باشین.»😢
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#شهید_بیسر
@kheiybar
7.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 زینبم! باور میکنی اینجا کربلاست؟
داداش حسین حرف از جدایی نزن😭
#روضه_شب_دوم💔
#هر_خانه_یک_حسینیه
#استاد_پناهیان🎤
🏴 @kheiybar
هدایت شده از نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
🌸داستان من و حاج داداش
👈قسمت سوم
سه سال از آشنایی با حاجی میگذشت و دیگه بهشون حاج داداش میگفتم
برای من جوری شده بود که وقتی کاری انجام میدادم که خوب نبود حس میکردم عکسشون اخم میکنه و وقتی کاری میکردم که رضایت دارن بهم لبخند میزنن یه ارتباط عمیق قلبی که حس میکردم
یه شب دلم خیلی گرفته بود وقت خواب عکسش رو گذاشتم روبروم و شروع کردم گلایه که اگه منو قبول داشتی تو این سه سال خوابم میومدی تو منو خواهرت نمیدونی دوستم نداری منو نمی بینی صدام و نمیشنوی میگن هستی پس کووووو میگفتمو گریه میکردم😔
با گریه خوابم رفت
خواب دیدم در خونمون رو زدن و من تنها خونه بودم رفتم در رو باز کردم
یه اقایی با موهای جوگندمی و لباس نظامی دم در بود گفتم بفرمایید سرش رو آور بالا و گفت سلام 😊
گفتم وااااااااااااای حاج داداش شمایین
با خنده گفت مهمون نمیخوای؟
گفتم ببخشین بفرمائید تو
با آرامش وارد شدن و گوشه اتاق نشستن و منم روبروشون نشستم
دلم آروم شده بود گفتم خیلی خوش اومدی نمیدونی چقدر دلم تنگ بود
بهم نگاه کرد و گفت من همه چیز رو میدونم و خبر دارم چرا اینقدر کم صبر شدی چرا بیقراری میکنی چرا فکر میکنی حواسم بهت نیست و برام مهم نیستی همون موقع بیسیم حاجی که شبیه گوشیهای امروزی بود زنگ خورد و حاجی جواب داد و بین حرفامون چند بار دیگه این اتفاق افتاد
با اعتراض گفتم حاجی چرا اینقدر زنگ میزنن امروز که اومدین اینا نمیذارن حرف بزنیم
با لبخند گفت میبینی چقدر سرم شلوغه
میبینی چقدر آدم هست که باهام کار داره
فکر نکن فقط خودت تنها باهام کار داری خیلیا مثل تو ازم کمک میخوان و کار دارن
اینو بدون حواسم به همه تون هست و تنهات نذاشتم
همون موقع زنگ در رو زدن رفتم دم در یه سرباز بود یه بسته داد گفت محرمانه ست لطفا بدین حاجی
آوردم دادم تحویل ایشون چون محرمانه بود ب فاصله نشستم تا حاجی راحت باشه بسته رو باز کردن چیزی شبیه قاب بود ولی ندید چی نوشته حاجی تا اونو دید خیلییییی خوشحال شد بالای سرش برد
با خنده بهم گفت با من بلند تکرار کن
اللهم عجل لولیک الفرج
همینطور کرد فریاد میزد و باهاش تکرار کردم از خواب بیدار شدم
اذان صبح بود نماز خواندم ولی تمامش بغض گریه بود و تصویری که مدام میخندید
بعد این ماجرا بسیجی شدم بعشق حاج داداش
و دیگه میدونستم حاجی اگه خوابم نیاد سرش شلوغه ولی هوامو نو داره😊
@Enayate_shahidhemat