اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عکس_کمتر دیده_شده #شهیدحاجمحمدابراهیمهمت ادامه گفتگو 🎤 با خواهر مکرمه #شهیدهمت پیکر #حاجی را
#عکس_کمتر_دیده_شده
#شهیدحاجمحمدابراهیمهمت
زمان فرماندهی سپاه پاوه
ادامه گفتگو🎤
با خواهر بزرگوار #شهیدهمت
از #حاجی کرامتی دیده یا شنیده اید؟🎤 موقع شهادت💔 پسرم جنازه چند تا از دوستانش را هم با هم آورده بودند موقع تشیع یکی از همین ها بود🍃،فکر کنم شهید علوی بود که زیر پای #حاجی دفن شده این شهید را شبانه دفن کردند🍃 همان کسی که قبر را می کنده می گفت شب بود داشتم قبر را می کندم که یک دفعه کلنگ خورد به دیواره قبر #حاجی😒 و انگار توی قبر کلی مهتابی روشن کرده بودند چکمه ها و لباس #حاجی تنش بود و بدنش سالم و فقط یک پارچه سفید رویش بود🙂 چون لباس #حاجی را بیرون نیاوردیم فقط مادرم گفت حوله احرامش را بکشید رویش🍃 آن بنده خدا می گفت یک بوی غلیظ عطر بیرون زد آمدم بیرون☺️،حول شده بودم به سرعت کمی گچ درست کردم سوراخ قبر را گرفتم🙁 تا سال قبل هم این بنده خدا زنده بود و خودش ماجرا را تعریف می کرد❤️
#حاجهمت با پسرتان «شهید مروت» هم در یک جبهه بودند؟🎤
نه وقتی پسرم احمد رفت کردستان ، #حاجهمت رفته بود جنوب🙂 احمد رفت پیش دایی کوچکش حاج ولی چند سالش بود سال داشت؛چون خیلی اهل تبلیغ بود👌، ازهفت ،هشت سالگی با دایی هایش این طرف وآن طرف می رفت خوب کارش رابلد بود✌️ وقتی خواست برود من هم نتوانستم مخالفت کنم البته فکر می کردم فقط کار تبلیغی می کند☹️ بعدها برادرم می گفت نه اکثراً خط مقدم جبهه کردستان بود🙂 و چون ریز نقش بود،راحت تر می توانست بین شیارهای کوهستان حرکت کند👌 معمولاً کارهای سخت کمین را به او می سپردیم🙂☺️
راوے:خواهرشهید
#محمدابراهیمهمت
#ادامه_دارد...
@kheiybar
#شهداے_خیبر 🌸
۴ اسفند ۱۳۶۲ عملیات خیبر سالروز شهادت💔 سردار دلاور سپاه اسلام فرمانده شجاع گردان کمیل در عملیات خیبر جاویدالاثر شهید سعید خدایی در عکس اول و دوم نفر اول از راست
ولادت ۱۳۴۲ ، ورامین تهران فوق دیپلم رشتۀ اقتصاد دارای کمربند مشکی تکواندو✌️ عزیمت به جبهه با آغاز جنگ تحمیلی پیوستن به جمع رزمندگان لشکر ۲۷ محمد رسول الله ص
انتصاب به فرماندهی گردان کمیل در لشکر۲۷ در دوم بهمن ۱۳۶۲ شرکت در «عملیات خیبر» با همین سمت
شهادت ساعت ۴ بامداد روز چهارم اسفند ۱۳۶۲ در محور طلائیه به نشوه پیکر همچنان مفقود💔💔
منبع اطلاعات کتاب📚
شراره های خورشید ، صفحه ۲۵۲ ، به نوشته حسین بهزاد و گلعلی بابایی
@kheiybar
#عاشقانه_شهــدا
1. معتقد بود که خانم خانه نباید سختی بکشد👌. هیچ وقت اجازه نمی داد خرید خانه را انجام بدهم🍃. به من می گفت: «فکر نکن من تو را در خانه اسیرکرده ام، اگر می خواهی بروی در شهر بگردی، برو؛ ولی حاضر نیستم تو حتی یک کیلو بار دستت بگیری و به خانه بیاوری.»👌🙂
2. وقتی می آمد خانه من دیگر حق نداشتم کار کنم😌. لباس بچّه را عوض می کرد. شیر براش درست می کرد. سفره را می انداخت و جمع می کرد. پا به پای من می نشست لباس ها را می شست، پهن می کرد، خشک می کرد و جمع می کرد.☺️
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت❤️
@kheiybar
...
جان مےدهم ازحسرت
دیدار تو چون صبـــــ 🌤ح
باشدڪه چو خورشید
درخشان به در آیے💐
#شهیدمحمدابراهیم_همت
#روزتون_منور_بہنگاهشهید☺️❤️
@kheiybar
🍃⚡️
💫 #امامرضا (ع) فرمودند:
«پدرم را در خواب دیدم؛ ایشان فرمودند:
فرزنــدم، هــرگاه مشکلی برایت پیش آمد،☝️
بسیار بگو: #یا_رئوف_یا_رحیم»👌❤️
📗 مهج الدعوات. ص ۳۳۳
#حدیث_رضوے❤️
@kheiybar
#شهدای_خیبر
۱۵ اسفند ۱۳۶۲ عملیات خیبر سالروز شهادت💔 سردار بزرگ و دلاور سپاه اسلام قائم مقام شجاع و دریادل لشکر ۲۷ محمد رسول الله ص شهید اکبر زجاجی🌹
ولادت فروردین ۱۳۳۸ ، کاشان دیپلم هنرستان دانشجوی مقطع کارشناسی رشتۀ تکنولوژی👌 در انستیتو تکنولوژی اصفهان شرکت فعال✌️ در راهپیمایی های ضد رژیم شاه و مجروحیت از ناحیۀ گوش و صورت در یکی از این تظاهرات عزیمت به خرمشهر💔 ، سپس به سوسنگرد و بعد به کردستان با آغاز جنگ تحمیلی فرماندهی یکی از محورها در مریوان مسئولیت قائم مقامی لشکر۲۷ محمد رسول الله ص در اردیبهشت ۱۳۶۲🍃
شهادت پانزدهم اسفند ۱۳۶۲ ، طی عملیات خیبر ، در جزیرۀ جنوبی مجنون💔
منبع اطلاعات کتاب شراره های خورشید ، صفحه ۱۱۳ 📚
@kheiybar
#چـاבڕاڹہ°°
#شہیٖداݩہ°🕊°
خۅݩ تو💔°
روے ایݩ خآڪ ـہا ریخٺہ اَمّا°☝️°
خیآݪ نَڪُݩ اے شہــید
کِہ مݩ از ایݩ حآݪۅ هَوآ بۍ نَصیبمـ
مݩ ـہر چہ بَر حُسِیݩـ💚 گِریہ ڪردهام
بآراݩ اشڪ ـہآیم
تآرو پُودِ🔗 چآدُرَم را آبیاري ڪردهاݩد
حآݪا ایݩ مݩ هَستموچآدُرے
ڪہ حآݪو هَواے شَہآدٺـ💔 دارَد
حآݪا ایݩ مَݩ هستموچآدُرے
ڪه پَرچَمـ🏴 یآزینَبـ💚مے رویانَد•••
مےبینے؟
حآݪوهواۍشَهادٺـ💔
گِرفتہ چآدر مــݩ
@kheiybar
#عکسکمتردیدهشده
#شهیدحاجمحمدابراهیمهمت
و معاون باوفا و گمنامش شهید اکبر زجاجی به مناسبت سالگرد شهادت💔 شهید اکبر زجاجی صبح روز سهشنبه پانزدهم اسفند، وقتی اکبر برای سرکشی از نیروهای مستقر در خط گردان سلمان ،به پد شرقی جزیره ی جنوبی مجنون رفت🍃، #حاجهمت بی صبرانه منتظر بود تا اکبر به قرارگاه برگردد😞 هرکس از خط بر می گشت ، #حاجی از او سراغ زجاجی را می گرفت و می گفت چرا اکبر با من تماس نميگيرد؟😢 هیچ کس هم جرات نمیکرد تا خبر شهادت💔 او را به #حاجی بدهد دست آخر ،وقتی به #حاجهمت گفتیم اکبر مجروح شده، باور نکرد و گفت اگر اکبر شهید شده، به من بگویید😔 ناچار حقیقت ماجرا را به ایشان گفتیم #حاجی وقتی مطمئن شد، اکبر زجاجی شهید شد💔 ،به بیرون قرارگاه رفت صورتش را به سمت هور برگرداند و چند لحظه در سکوت به هور برگرداند😢 و چند لحظه در سکوت به هور خیره شد، بعد فقط یک جمله به زبان آورد خوشا به حال اکبر من ميدانستم اگر شرایط فراهم بود، #حاجی برای شهادت معاون باوفای خودش، چه بسا چندین ساعت گریه میکرد💔
راوی:شهیدسعیدمهتدی
کتاب شراره های خورشید📒
@kheiybar
🍃❤️🍃
#امام_حسین (ع) فرمودند:
«به درستی که شيعهی ما كسی است كه قلبش❤️
از هرگونه آلودگی و ناپاكی و خيانت پاک باشد» 👌🍃
📗 بحارالانوار. ج ۶۵. ص ۱۶۵
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عکس_کمتر_دیده_شده #شهیدمحمدابراهیم_همت تابستان ۶۲ #کوهه
ادامه گفتگو🎤
با خواهر مکرمه #شهیدهمت
از فرزندتان شهید احمد مروت هم برایمان بگویید؟
احمد،ماه رمضان وقت سحر به دنیا آمد☺️ بچه عجیبی بود؛از همان کودکی مثل #ابراهیم بود در مدرسه ،عکس شاه را از روی دیوار انداخته بود🙂 زمین و شکسته بود و بعد آتش زده بود بعد هم معلمش حسابی کتکش زده بود😒 و از مدرسه اخراجش کرده بودند از ترس به من چیزی نگفت رفته بود سراغ #ابراهیم و #حاجی هم تشویقش کرده بود😐😂،گفته بود خودم می روم مدرسه و حالشان را می گیرم،به مادرت چیزی نگو یک موقع هم منافقین یک سری کتاب آورده بودند زیر پل پنهان کرده بودند که بین مردم پخش کنند احمد فهمیده بود با شهید قریشی رفته بودند زیر پل و همه کتاب ها را آتش زده بودند🙂 بعد هم که رفت کردستان اما آن زمان #حاجهمت جنوب بود نزدیکی های چهلم داداش بود که آمد شهرضا خیلی ناراحت بود😞 تمام مراسم پا برهنه کار می کرد می گفتم کفش بپوش می گفت نه شما نمی دانید دایی جان کی بود او مثل امام حسین شهید شد💔،اینجا کار کردن مثل کار کردن برای مجلس اباعبدالله است😔 دوست دارم پا برهنه برای مجلس آقا کار کنم بعد هم که خواست برود جبهه ، به برادر کوچکم حاج ولی گفتم نگذار برود،داغ #ابراهیم هنوز تازه است😔 گفته بود می خواهم بروم سلاح دایی را بردارم با اصرار من راضی شد😢 تا چهلم بماند بعد هم رفت جبهه جنوب🙂 #حاجابراهیم آخرین بار کی او را دیدید؟ سه ماه قبل از شهادتش بود💔 آمد خانه در زد در را باز کردم خیلی عوض شده بود🍃 گفت میهمان نمی خواهید از همین جمله اش دلم ریخت فهمیدم آمده دل بکند و برود😔 گفتم میهمان چرا؟خانه خودت است پسرم خنده معنا داری کرد چند روزی ماند و بعد رفت تا اینکه سه روز مانده بود به سال #حاجابراهیم که تلفن زنگ زد📞 گفتم پسرم بیا سال دایی جان شهرضا باید باشی خیلی مهمان داریم🙁 از کردستان هم خیلی می آیند گفت سعی می کنم ولی منتظر نباش بعداً فهمیدم که دستش تیر خورده بوده😒 و از بیمارستان زنگ می زده همان شب هم مرخص می شود برمی گردد منطقه عملیات بدر بود می گویند برو شهرضا ،مراسم #حاجی می گوید😔 اینجا باید باشم و سلاح دایی جان را بردارم شهرضا کاری ندارم آر پی جی زن بود پشت خاکریز بلند می شود تانک را بزند که تیر به پیشانیش می خورد💔 و شهید می شود همان روز سالگرد #حاجی شهید شد🕊 آن زمان ۱۶ سالش بود❤️💔
راوے:خواهرشهید
#محمدابراهیمهمت
#ادامه_دارد...
@kheiybar