اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#حـــر_زمان روایت شهــیدیست ڪه به وسیله #شهیدهمت تغییر کرد🙂👇👇
یک شب که در مقر بودیم یکی از بچه ها با عجله خودش را به ما رساند و گفت : ((یک نفر از بالا صدا می زند که من می خواهم بیایم پیش شما . #حاج_همت کیست ؟!😕
سریع بلند شدیم و خودمان را به محل رساندیم تا ببینیم قضیه از چه قرار است . گفتیم که شاید کلکی در کار است و آن ها می خواهند کمین بزنند😒 . وقتی به محل رسیدیم فریاد زدیم : اگر می خواهی بیایی نترس!بیا جلو!
گفت : من #حاج_همت را می خواهم!😢
گفتیم :بیا تا ببریمت پیش #حاج_همت
با ترس و دلهره و احتیاط جلو آمد .🙁 وقتی نزدیک رسید و دید که همه پاسدار هستیم جاخورد . فکر کرد که دیگر کارش تمام است ولی وقتی برخورد خوب بچه ها را دید کمی آرام گرفت🙂 . او را پیش #همت بردیم . پرسید : #حاج_همت شما هستید😕
#همت گفت بله خودم هستم .☺️
آن مرد کرد پرید جلو و دست #همت را گرفت که ببوسد .
#همت دستش را کشید و اجازه نداد . آن مرد دوباره در کمال ناباوری پرسید : ((شما ارتشی هستید یا سپاهی؟😕
#همت گفت : #ما_پاسداریم .☺️
او گفت : (( من آمده ام پیش شما پناهنده شوم قبلا اشتباه میکردم . رفته بودم طرف ضد انقلابها و با آنها بودم , ولی حالا پشیمانم .😢
#همت گفت :قبلا از ما قهر کرده بودی . حالا هم که آمدی خوش آمدی . ما با تو کاری نداریم و به تو امان نامه میدهیم.☺️
و بعد #همت او را در آغوش کشید و بوسید و گفت : فعلا شما پیش سایر برادرهایمان استراحت کن تا بعد با هم صحبت کنیم.🙂
آن مرد , مسلح بود . #همت اجازه نداد که اسلحه اش را از او بگیریم و او با خیال راحت در میان بچه ها نشست .🍃
شب , #همت با او صحبت کرد از وضعیت ضد انقلاب گفت و سعی کرد تا ماهیت آنها را برای او فاش کند .
آن مرد گفت : راستش خیلی تبلیغات میکنند . میگویند که #پاسدارها همه را میکشند همه را سر میبرند خلاصه از این حرفها .😒
#همت گفت : نه! اصلا این حرفها حقیقت ندارد . #همه_ما_پاسدار_هستیم🙂 و صحبت می کنیم آن مرد محو صحبت های #همت شده بود . وقتی این جملات را شنید , به گریه افتاد . #همت پرسید : برای چه گریه می کنی ؟
گفت : به خاطر این که در گذشته در مورد شما چه فکرهایی میکردم .😔
#همت گفت : دیگر فکرش نکن حالا که برگشته ای عیب ندارد .🙂
او گفت : من هم میخواهم پاسدار شوم.
#همت گفت : اشکالی ندارد. پاسدارباش.اگر اینطوری دوست داری , از همین لحظه به بعد تو پاسدارباش .🙂
آن شخص با شنیدن این حرف, خیلی خوشحال شد . رفتار و برخورد #همت چنان تأثیر عمیقی بر او گذاشت که یکی از نیروهای خوب و متعهد شد و در همه جا حضور فعال داشت👌 . او بعد از مدتی در عملیات (( محمد رسول الله (ص) )) شرکت کرد و شهید شد🕊 . بچه ها به او لقب #حر_زمان داده بودند . پس از این ماجرا , تعداد دیگری از ضد انقلابیون فریب خورده هم آمدند و خود را تسلیم کردند🍃. جالب این که آن ها هم در لحظه ورود , سراغ #حاجهمت را می گرفتند .☺️❤️
@kheiybar
#زندگی_به_سبک_شهـیدهمت
🔹 به او گفتم: کار درستي نیست دائم زن و بچه ات را از این طرف به آن طرف میکشى، بیا #شهرضا یک خانه برایت بخرم ...🙂
🔸 گفت: نه، حرف این چیزها را نزن دنیا هیچ #ارزشی ندارد، شما هم غصه مرا نخور، خانهی من عقب ماشینم است، باور نمیکنی بیا ببین...😕🙂
🔹 همراهش رفتم در عقب ماشین
را باز کرد؛ سه تا کاسه، سه تا بشقاب یک سفره پلاستیکی دو تا قوطی شیر خشک بچه و یک سری خورده ریز دیگر...😶
🔸 گفت: این هم خانه!!! #دنیــا
را گذاشتهام براے دنیا دارها، خانه
هم باشد براے خانه دارها....😇☺️
راوے: مــادر سردار شهیـــد
#شهید_محمدابراهيم_همت❤️
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#رمان_شهیدهمت بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ #پایان_فصل_سوم ❤️آشی که یک وجب روغن داشت❤️ #ابراهيم
#رمان_شهیدهمت
بر اساس زندگی شهید
معلم فراری ۳
#فصل_چهارم
❤️معلم فراری❤️
بچههاي مدرسه درِ گوشي با هم صحبت ميكنند. بيشتر معلمها به جاي اينكـه
در دفتر بنشينند و چاي بنوشند، در حياط مدرسه قدم ميزنند و با بچهها صـحبت
ميكنند🍃. آنها اين كار را از معلم تاريخ ياد گرفتهاند؛ با اين كار ميخواهنـد جـاي
خالي معلم تاريخ را پر كنند.
معلم تاريخ چند روزي است فراري شده😐. چند روز پيش بود كـه رفـت جلـو
صف و با يك سخنراني🎤 داغ و كوبنده، جنايتهاي شاه و خاندانش را افشـا كـرد و
قبل از اينكه مأمورهاي ساواك وارد مدرسه شوند، فرار كرد⚡️. حالا سرلشكر نـاجي
براي دستگيري او جايزه تعيين كرده است.
يكي از بچهها، درِ گوشي با ناظم صحبت ميكند. رنگ ناظم از ترس و دلهـره
زرد ميشود🤕. در حالي كه دست و پايش را از وحشت گم كـرده، هـول هـولكي
خودش را به دفتر ميرساند. مدير وقتي رنگ و روي او را ميبيند، جا ميخورد.
ـ چي شده، فاتحي؟
ناظم، آب دهانش را قورت ميدهد و جواب ميدهد: «جناب ذاكري، بچهها...
بچهها...»
ـ د جان بكن، بگو ببينم چي شده؟
ـ جناب ذاكري، بچهها ميگويند باز هم معلم تاريخ...🙄
آقاي مدير تا اسم معلم تاريخ را ميشنود، مثل برق گرفتهها از جـا مـيپـرد و
وحشتزده ميپرسد: «چي گفتي، معلم تاريخ؟ منظورت #همت است؟»😨
ـ #همت باز هم ميخواهد اينجا سخنراني كند.😱😧
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#رمان_شهیدهمت بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ #فصل_چهارم ❤️معلم فراری❤️ بچههاي مدرسه درِ گوشي با
ببند آن دهنت را. با اين حرفها ميخواهي كار دستمان بدهي؟ #همت فـراري
است، ميفهمي؟ او جرأت نميكند پايش را تو اين مدرسه بگذارد.😒
ـ جناب ذاكري، بچهها با گوشهاي خودشان از دهن معلمها شنيدهاند. من هـم
با گوشهاي خودم از بچهها شنيدهام.😩
آقاي مدير كه هول كرده، ميگويد: «حالا كي قرار است همچين غلطي بكند؟»
ـ همين حالا !
ـ آخر الان كه #همت اينجا نيست ! ☹️
ـ هر جا باشد، سرساعت مثل جن خودش را ميرساند. بچهها با معلمها قـرار
گذاشتهاند وقتي زنگ را ميزنيم، به جاي اينكه به كلاس بروند، تو حياط مدرسـه
براي شنيدن سخنراني🎤 او صف بكشند.
ـ بچهها و معلمها غلط كردهاند. تو هم نميخواهد زنگ را بزنـي😤. بـرو پشـت
بلندگو، بچهها را كلاس به كلاس بفرست. هر معلم هم كه سركلاس نرفت، برايش
سه روز غيبت رد كن😤. ميروم به سرلشكر زنگ بزنم. دلم گواهي ميدهـد امـروز
جايزة خوبي به من و تو ميرسد !😒
ناظم با خوشحالي به طرف بلندگو ميرود.
از بلندگو، اسم كلاسها خوانده ميشود. بچههـا بـه جـاي رفـتن بـه كـلاس،
سرصف ميايستند🙂. لحظاتي بعد، بيشتر كلاسها در حياط مدرسه صف ميكشند.
آقاي مدير، ميكروفون را از ناظم ميگيرد و شروع ميكند به داد و هوار و خط
و نشان كشيدن⚡️. بعضي از معلمها ترسيدهاند و به كلاس ميروند. بعضي بچهها هم
به دنبال آنها راه ميافتند. در همان لحظه، درِ مدرسـه بـاز مـيشـود. #همـت وارد
ميشود. همه صلوات ميفرستند😍. #همت لبخندزنان جلو صف ميرود و با معلمها و دانشآموزان احوالپرسی میکند...🙂❤️
#ادامه_دارد...
@kheiybar
#عاشقانــهشهـــدا
توي جبهه اينقدر به خدا میرسي!ميآي خونه يه خورده ما رو ببين.😞
شوخي ميكردم😃. آخر هر وقت ميآمد، هنوز نرسيده، با همان لباسها ميايستاد به نماز. ما هم مگر چقدرکنارهم بوديم🙂؟نصف شب ميرسيد. صبح هم نان و پنير به دست، بندهاي پوتينش را نبسته سوار ماشين ميشد🚙 كه برود.
نگاهم كرد و گفت «وقتي تو رو ميبينم☺️، احساس ميكنم بايد دو ركعت نماز شكر بخونم.»😌😍
به روایت:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت❤️
@kheiybar
#خواهرانه🌺
#بانو
زیبــاترین پنجــره ی دنیا،
. قــاب چــادر توست! ⇤وقتی چـادرت را
کمی روی صورتت می کشی و با غـرورتمــام از
انبـــوه نـــگاه نـ↯ـامحرمان عبور میکنی،⇣👌
آنگاه تو میمانی و ←نورُ علے نور→✨
و چه زیباست انعکاس ⇦حیـــــا⇨از پشتِ
این سنگـرِ سادهٔ سیاه سنگین ...😌
محجبه واقعی؛
حجـابش را در شبکــه های اجتمـاعی محکـم می گیرد❗️
وحجــاب "گفتــارش"را محکــم تر❗️
#خوشبختی یعنی لایق لبخند آقایی ( مهدی زهرا )🙂
با #خدا باش و پادشاهی کن...😍
#چادر_امانت_حضرت_مادر❤️
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
ببند آن دهنت را. با اين حرفها ميخواهي كار دستمان بدهي؟ #همت فـراري است، ميفهمي؟ او جرأت نميكند پايش
#رمان_شهیدهمت
بر اساس زندگی شهید
معلم فراری ۳
#فصل_چهارم
❤️معلم فراری❤️
لحظهاي بعد با صداي بلند شـروع مـيكنـد بـه
سخنراني. 🎤
ـ بسم االله الرحمن الرحيم...
خبر به سرلشكر ناجي مـيرسـد. او، هـم خوشـحال اسـت و هـم عصـباني.🙂😤
خوشحال از اينكه سرانجام #آقايهمت را به چنگ خواهد انداخت و عصـباني از
اينكه چرا او باز هم موفق به سخنراني شده است !😤
ماشينهاي نظامي براي حركت آماده ميشوند.
رانندة سرلشكر، درِ ماشين را باز ميكند و با احتـرام تعـارف مـيكنـد. سـگ
پشمالوي سرلشكر به داخل ماشين ميپرد. سرلشكر، در حالي كه هفـت تيـرش را
زير پالتويش جاسازي ميكند، سوار ميشود. راننده، در را ميبندد، پشـت فرمـان
مينشيند و با سرعت حركت ميكند🍃. ماشينهاي نظامي به دنبال ماشين سرلشكر راه
ميافتند.
وقتي ماشينها به مدرسه ميرسند، صداي سـخنراني #همـت شـنيده مـيشـود.🙂
سرلشكر از خوشحالي نميتواند جلو خندهاش را بگيرد. از ماشين پياده ميشـود،
هفت تيرش را ميكشد و به مأمورها اشاره ميكند تا مدرسه را محاصره كنند.
عرق، سر و روي #همت را پوشانده است😓. همه با اشتياق به حرفهاي او گـوش
ميدهند.
مدير با اضطراب و پريشاني در دفتر مدرسه قدم ميزنـد و بـه زمـين و زمـان
فحش ميدهد. در همان لحظه، صداي پارس سگي، او را به خود مـيآورد. سـگ
پشمالوي سرلشكر دواندوان وارد مدرسه ميشود.😱😮
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#رمان_شهیدهمت بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ #فصل_چهارم ❤️معلم فراری❤️ لحظهاي بعد با صداي بلند ش
#همت با ديدن سگ متوجه اوضاع ميشـود امـا بـه روي خـودش نمـيآورد.🙃
لحظاتي بعد، سرلشكر با دو مأمور مسلح وارد مدرسه ميشود.
مدير و ناظم، در حالي كه به نشانة احترام خم و راست ميشوند، نَفَـس زنـان
خودشان را به سرلشكر ميرسانند😪 و دست او را ميبوسند. سرلشكر بدون اعتنا، در
حالي كه به #همت نگاه ميكند، نيشخند ميزند.
بعضي از معلمها، اطراف #همت را خالي ميكنند و آهسـته از مدرسـه خـارج
ميشوند. با خروج معلمها، دانشآموزها هم يكييكي فرار ميكنند. 🏃
لحظهاي بعد، #همت ميماند و مأمورهايي كه او را دوره كردهانـد😑. سرلشـكر از
خوشحالي قهقههاي ميزند و ميگويد: «موش به تله افتاد. زود دسـتبندش بزنيـد،🍃
به افراد بگوييد سوار بشوند، راه ميافتيم.»
#همت به هر طرف نگاه ميكند، يك مأمور ميبيند. راه فراري نمييابد. يكي از
مأمورها، دستهاي او را بالا ميآورد.
ديگري به هر دو دستش دستبند ميزند.
#همت مينشيند و به دور از چشم مأمورها، انگشتش را در حلقومش فرو ميبرد
و عق ميزند😖. يكي از مأمورها ميگويد: «چي شده؟»
ديگري ميگويد: «حالش خراب شده.»
سرلشكر ميگويد: «غلط كرده پدرسوخته😤. خودش را زده بـه مـوش مردگـي.
گولش را نخوريد... بيندازيدش تو ماشين، زودتر راه بيفتيم.»
همت باز هم عق ميزند و استفراغ ميكند😷. مأمورها خودشـان را از اطـراف او
كنار ميكشند. سرلشكر در حالي كه جلو بيني و دهانش را گرفته است قيافهاش را
درهم ميكند و كنار ميكشد😐😑
#ادامه_دارد...
@kheiybar
هدایت شده از امــام زمانت نیست راحتے؟!!
﷽
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
تو بیایی ،
همه یِ زمینُ
و زمانُ
و تمامِ جهان ؛
بهانه می شود ...
برای لبخندِ مُدام !👌
❤️تعجیل در #ظهور 3صلوات❤️
#سهشنبههاےمهدوی💚
@emame_zamanam
#عکس_کمتر_دیده_شده سخنرانی🎤 #شهید_حاج_محمدابراهیم_همت
در مراسم خاکسپاری شهید رضا چراغی به مناسبت #ایام_شهادت🕊
سردار رشید سپاه اسلام شهید رضا چراغی
#حاج همت تعریف میکرد دو جا برای رضا دلم خیلی سوخت😞 برای شناسایی به منطقه ای رفته بودیم که سرپایینی بود، رفتیم که رضا با عصا بود و وقتی آن را روی سنگی که زیرش محکم نبود گذاشت ، با پای کچ گرفته اش روی زمین افتاد😢😔 وقتی بالای سرش رفتیم ، گفت که هیچی نشده یکبار هم که برای شناسایی رفتیم، خمپاره ای در حال اصابت بود همه ما روی زمین دراز کشیدیم اما چون شهید چراغی پایش در گچ بود، همینطور ثابت ایستاد وقتی موشک باران تمام شد ، دیدیم که رضا زیر لب چیزهایی میگوید آنجا هم دلم برای رضا خیلی سوخت😢😞
شخصی که در عکس کنار #شهیدهمت ایستادند برادر شهید چراغی هستن🌹
@kheiybar
#حاج_هـمت میگوید:
☝️هر موقع در مناطق جنگی گم شدید
ببینید دشـــمن♨️ ڪجا را می ڪوبد؛
هـمانجا #جبهــــــهی خـــــودیست.👌
گم شدهای؟!
نمیدانی جبهه خودی کجاست؟!
سوال⁉
دشمن هر روز کجا را میکوبد؟!☝️
یک روز با ماهواره📡
یک روز با فضای مجازی📱
یک روز با مصی پولینژاد 💶💴
یک روز با مدهای عجیب و غریب👗👚👡
و...
فهمیدی؟!
جبهه ی خودی دقیقا در دستان توست🙂
دشمن، #چادرت و #حجابت را نشانه گرفته است....💯🚷
پس زیر این آتش سنگین بیش از پیش مواظب جبههی خودی باش🙂✌️
#پروفایل_زینبے💚
@kheiybar