اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
❣ #قرار_شبانه 🌸ختم صلوات به نیابت از ✨رفیقشهیدم✨ هدیه به { امامحسن عسکری ع } برای سلامتی و تعج
جمع کل صلوات
🌸4,426🌸
قبول باشه از همگی حاجت روا بشید انشاءالله💐
❣ #قرار_شبانه
🌸ختم صلوات به نیابت از
✨شهید محمد ابراهیم همت✨
هدیه به { آقا امام زمان عج } برای سلامتی و تعجیل در ظهورش💐
🌺مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت ۲۱🌺
تعداد صلوات های خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇
@shahiideh
هدایت شده از امــام زمانت نیست راحتے؟!!
#سلام_امام_زمانم
ما عهد کردهایم بہ هر بزم روضہای
اول برای روز ظهورٺ دعا کنیم☝️
صاحبعزا بیا کہ بہ اذن نگاه تو😔
در سینهباز خیمہی ماتم بپاکنیم💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#جمعههایمهدوی
@Emame_zamanam
هدایت شده از امــام زمانت نیست راحتے؟!!
📌 ویژه #اربعین
هرڪه در روزگار غیبت قائم ما بر ولایتـــــ ما اســتوار مـــاند🍃 خداوند پــاداش هــزار شهیـــد به مانند شهیـــدان بــدر و احــد بــه وے عطا فرمـــایــد....❤️☝️
#حدیث_مهدوے🌸
@Emame_zamabam
#شهیدهمت به روایت همسرش2
#قسمت_بیستونهم
#ادامه👈ازش بدم آمد!!!
گفت «کرد نیست. از بچه های اصفهانست. شهرضا. با هم همکلاس هم بوده ایم توی دانشسرا.»👌
آن روز آمد سربه زیر و آرام و گاهی عصبی گفت منطقه حساس ست و سنی نشین و ما باید حواسمان باشد که با رفتار و کردارمان حق نداریم اختلافی بین سنی و شیعه بیندازیم.☝️
گفت «پس بین همه مان، خواهرها و برادرها، نباید هیچ حرفی از حضرت علی بشود.»
همه با سکوت تأییدش کردیم. گفت «مهمان هم داریم.»
مهمانمان روحانی بود و سنی. حرفها گفته شد و بحث ها کرده شد🍃. نتوانستم بعضیهاشان را هضم کنم.وارد بحث شدم.موضع گرفتم.مقبول نمی افتاد. #ابراهیم هم معلوم بود عصبی شده. چاره نداشت بم برگردد. اما نمی شد نمی توانست. من هم نمیتوانستم یعنی فکر می کردم نباید کوتاه بیایم. تا جایی که مجبور شدم برای اثبات حرفم قسم بخورم. به کی؟ به حضرت علی.🙁 مهمانمان بلند شد ناراحت رفت. #ابراهیم خون خونش را میخورد. نتوانست خودش را کنترل کند. فکر کنم حتی سرم داد زد وقتی گفت «مگر من تا حالا یاسین توی گوش شما میخواندم؟ این چه وضع حرف زدن با مهمانست؟»😞😒
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت.
#ادامهدارد...
@kheiybar
هدایت شده از امــام زمانت نیست راحتے؟!!
با همتای #امام_زمان(عج) چه کرده اید⁉️
#آیت_الله_ناصری_دولت_آبادی
@Emame_zamanam
محمودرضا هرچه داشت از فرهنگ ایثار و شهادت بود👌.... میراث فرهنگی دفاع مقدس را دوست داشت ، مجموعه 📚کتابهایش را خوانده بود.... #همپای_صاعقه را واو به واو خوانده بود. تقریبا همهکتابخانهاش به جز چند کتاب ، کتابهای دفاع مقدسی بود🌸 #خاکهای_نرم_کوشک را با علاقه بسیاری خواند ، سری #به_مجنون_گفتم_زنده_بمان✨ #ویرانی_دروازه_شرقی ، #ضربت_متقابل ، #سلام_بر_ابراهیم و این کتابهایی که در دسترس همه است..... تقریبا تا آخرین کتابهایی را که در حوزه دفاع مقدس منتشر شده داشت و گرفته بود🙂.... #کوچه_نقاشها را به من توصیه کرده بود که بخوانم و من هنوز آن را نخواندهام. خواندن این کتاب را چند بار به من توصیه کرد. خیلی او را به وجد آورده بود..... به لحاظ روحی ارتباط تنگاتنگی با شهدا داشت🕊. علاقه ی خاصی به بهشت زهرا و مزار شهدا داشت.🌹
راوی : برادر شهید
#محمودرضا_بیضایی
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
❣ #قرار_شبانه 🌸ختم صلوات به نیابت از ✨شهید محمد ابراهیم همت✨ هدیه به { آقا امام زمان عج } برای س
جمع کل صلوات
🌸7,150🌸
قبول باشه از همگی حاجتروا بشید انشاءالله💐
هدایت شده از نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
#ارسالی_همسنگری
مزار #شهیدمحمدابراهیمهمت🌸
ممنونم بزرگوار که بیادمون بودید حاجتروا بشید انشاءالله🌹
@enayate_shahidhemat
هدایت شده از نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
#ارسالیهمسنگری👇☝️
امروز که رفتیم شهرضا زیارت یه فرقی با باقی روزا داشت...
دوتا زلزله... دوتا فاجعه... دوتا آتیشپارهی دهه نودی هم باهامون اومدن... 😄👦🏻👦🏻
اولش هم نمیخواستیم ببریمشون ولی دیگه چارهای نبود... افتادیم تو هچل... 😅
یکیشون هفت سالشه یکیشون ده سال... هردوشون بین صحبتهای ما و پوسترای اتاقامون حاجهمت رو میشناختن... کنجکاویشون هم باعث شد اسم حاجی که بیاد پاشون رو بکنن توی یه کفش که ما رو هم ببرید... 😬
از همه جالبتر اینکه جوگیر شدهبودن و آتیششون از ما هم تندتر شدهبود... حتی وقتی رسیدیم شهرضا و گفتیم بریم ناهار بخوریم گفتن نه... اول بریم پیش شهیدهمت بعد بریم ناهار...😅
راجب حاجی سوال میپرسیدن و مشخص بود فکرشون درگیر شده... 😊
ما هم یهجوری با فلسفه و نطقهای منبری جوابشون رو میدادیم انگار که یادمون رفتهبود اینا دوتا بچهان و قرار نیست که با حرفهای ما اشک از چشمشون سرازیر بشه و بشینن توبه کنن به خاطر گناهاشون... 😄
یه لحظه از مزار حاجی دور نمیشدن... تمیزش میکردن... دور و اطرافش میچرخیدن... حتی یه بچه کوچولویی که رو مزار حاجی نشست رو یجوری دعوا کردن که بچهی بیچاره دوتا پا قرض گرفت و زد به چاک... انگار میخواستن به ما بگن ببینین! چه هوای رفیقتونو داریم ما .! 😌
چشمشون که افتاد به فروشگاه محصولات فرهنگی اول به قصد ویران کردنش رفتن داخل اما کمکم شروع کردن به علاقه نشون دادن... منم خوشحال از این قضیه دوتا یادگاری که روش عکس شهید همت بود براشون خریدم تا این روز رو یادشون نره... 🙂
و الان هم که چند ساعتی میشه که برگشتیم فقط از شهید همت و بقیهی شهدا از ما سوال میکنن... سوالهایی که حتی ما هم براشون جوابی پیدا نمیکنیم تا قانعشون کنیم...
گفتم که به اینجا برسم : حتی بردن دوتا بچه به گلزار شهدا و اینکه از همون بچگی یه چیزی راجب شهید و شهادت یادشون بدی کم چیزی نیست... کار فرهنگی کوچیکی نیست... نمیدونم عنایت خود حاجی بود یا نه... ولی من به شخصه فکرشو نمیکردم این دوتا آتیشپاره تا این حد علاقه نشون بدن و توجهشون به شهیدهمت جلب بشه...
انشالله که خود حاج همت کمکشون کنه که تا ابد این سفر کوتاه اما جذاب رو یادشون بمونه... ☺️
@enayate_shahidhemat
حديث روزانہ
#الطریـق_الے_ڪربلا
📝 #رسول_اکرم_صلےاللهعلیهوآلہ:
#کربلا #پاڪترین بقعہ روی زمین👌 و از نظر احترام #بزرگترین بقعہ ها اسٺ و الحق ڪه #کربلا از بساط های #بهشٺ اسٺ.✨🌸
《📚 مستدرک الوسائل ، ج 10 ، ص 325》
@kheiybar
#شهیدهمت به روایت همسرش2
#قسمت_سیام
ادامه👈ازش بدم آمد!!!
من هم مهمان بودم. خبر نداشت خانواده ام راضی نبودند بیایم آنجا. و بیشتر از همه پدرم. که ارتشی بود🍃 و اصلاً آبش با این چیزها توی یک جوی نمی رفت. خبر نداشت آمدنا راهمان را گم کرده بودیم و خسته بودیم و خستگیمان حتی با آن نان و ماست هم درنرفت😞. خبر نداشت توبه هام را کرده بودم و حتی وصیتنامه ام را هم نوشته بودم. یا حتی غسل شهادت💔 کرده بودم. یا آنقدر در راه دعا و قرآن خوانده بودم که دیگر اطمینان داشتم سفر آخرتم ست و پام اگر به کردستان برسد سریع شهید می شوم🕊 و همین فردا جنازه ام را برمی گردانند. خبر نداشت یک ثانیه هم از شوق شهادت نخوابیده بودم👌. خبر نداشت جانم را کف دستم گذاشته بودم آمده بودم آنجا و آن وقت او داشت به خودش حق می داد جلو همه سر من داد بزند و یاسین را به سرم بکوبد🍃. جرأتش را داشتم، حرفهای زیادی هم داشتم، ترس که اصلاً، ولی نشد نتوانستم نخواستم. فقط بلند شدم آمدم بیرون، رفتم یک گوشه ی دنج نشستم گریه کردم.😢
گاهی در سرنوشت آدم چیزهایی پیش می آید که حکمتش بعدها معلوم می شود. من یاد گرفته ام، از آن روز به بعد، که هیچوقت از این چیزها برای خودم آشفتگی فکری و دغدغه درست نکنم. آن هم من، با آن همه ادعا و با خانواده یی که نصف ایران را به خاطر شغل پدرش گشته بود و سرد و گرم ها چشیده بود.🙁😞
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
#ادامهدارد...
@kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای اولین بار این فایل صوتی از شهید باقری منتشر شد ♨️
به والله اگر کسی در جنگ تاثیر داشته باشد...☝️
@Kheiybar
مداح بود.🎤
تمام روضهها را از بَر بود.
انگار قسمت بود که همه روضه را از بر باشد؛ روزی به کارش میآمد!
مخصوصا روضه علی اکبر(ع)
مخصوصا اربا اربا💔
مخصوصا کمر خمیده
مخصوصا عبا و تن چاک چاک
ماشین که منفجر شد، همه مات و مبهوت مانده بودند.😧
همین دو دقیقهی قبل #روحالله به رویشان لبخند زده و گفته بود:
«اگر خدا بخواد همینجا، همین جلوی مقر شهادت رو روزیم میکنه»🕊
حالا چطور میتوانستند باور کنند ماشینی که جلوی چشمانشان میسوزد، قتلگاه رفقایشان است؟!
صدایش که از شدت بغض دورگه شده بود را در گلو انداخت و فریاد زد:
«خودتون رو جمع و جور کنید! همه ما عاشق شهادتیم...»🌱
روضهها به کمکش آمدند. انگار یکی یکی جلوی چشمانش رژه میرفتید.
رفت داخل مقر و دو تا پتو آورد!
پهن کرد روی زمین تا گلهای پرپر اش را جمع کند.😔
خب! #فرمانده بود.
غیرتش اجازه نمیداد کسی جز خودش سربازانش را جمع کند.
گلهایش را که از روی زمین جمع کرد هر کدام را بغل کرد. آنها را بویید و بوسید.😭
زیر گوششان نجوایی کرد که نکند ما را فراموش کنید!
اما...
اما، امان از آن لحظهای که میخواست برخیزد!
باز هم روضه:
« الان انکسر ظهری... اکنون کمرم شکست»😭
کمرش خم شده بود.
دیگر نمیتوانست راست بایستد.
چقدر حالا روضهها را بیشتر درک میکرد.
۳ روز بیشتر طاقت نیاورد.
پر کشید سوی شهیدان... سوی سالار شهیدان...
#شهید_مدافع_حرم
محمدحسین محمدخانی🌺
@kheiybar
#استوری دیشب فرزند #شهیدهمت
اقا محمدمهدی همت🌸
مردان بزرگ زیر بار مشکلات کمر خم نمیکنند🍃
موی سپید میکنند😇👌
#حضرت_آقا
#سیدحسننصرالله
#سردار_سلیمانی
@kheiybar