هدایت شده از امــام زمانت نیست راحتے؟!!
#یا_صاحب_الزمان
هر کجا سلطان بود، دورش سپاه و لشکر است
پس چرا سلطان خوبان بی سپاه و لشکر است💔
با خبر باشــید ای چشم انتظاران ظهــــور☝️
بهترین سلطان عالم از همه تنهاتر است😔
#اللهمعجلالولیکالفرج
#جمعههایمهدوی💚
@Emame_zamanam
هدایت شده از امــام زمانت نیست راحتے؟!!
به فرزندان و کودکان بگویید :
راه نجات از فتنه های آخر الزمان ، #زیاد_دعا_کردن برای فرج است...👌❤️
امام صادق عليه السلام فرمود:
كسى كه در حال انتظار فرج امام زمان عليه السلام بميرد☝️ بمنزله كسى است كه در راه خدا با شمشيرش جهاد كرده است.🌹
📚بحارالأنوار ج ۴۲ ، ص۱۲۶
@Emame_zamanam
چندماه قبل ازشهادت محمودرضا یک شب خواب #شهیدهمت رادیدم.دیدم دقیقادرموقعتی ک درپایان بندی اپیزودهای مستند؛((سردارخییر))نشان میدهد🌱،با بسیجی هایی ک کنار ماشین تویوتا🚙 منتظر #حاجهمت هستند تا بااو دست بدهند.
ایستاده ام. #حاج_همت با قدم های تندآمدورسیدکنارتویوتا.من دستم رو جلو بردم.دستش راگرفتم بغلش کردم☺️
هنوز دست #حاجهمت توی دستم بود ک به او گفتم:(دست ماراهم بگیرید👋
منظورم شفاعت برای بازشدن باب #شهادت بود. #حاجهمت گفت:دست من نیست☝️ ودستم رارهاکرد.ازهمان شب تامدتی ذهنم درگیراین موضوع شده بود😞 که چطور ممکن است دست شهدادربرآوردن چنین حاجتی بازنباشد.
فک میکردم اگر چنین چیزی دست شهدا نیست،پس دست چه کسی است؟!🙁
تااینکه یک شب که درمنزل محمودرضا مهمان بودم خوابم رابرای او تعریف کردم🍃
خیلی مطمئن گفت:راست گفته دست او نیست.بیشترتعجب کردم.بعدگفت:(من درسوریه به این نتیجه رسیده ام)وبایقین میگویم🙂 هرکس شهیدشده،خواسته ک شهید بشود.شهادت شهید فقط دست خودش است☺️👌
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#شهید_محمودرضا_بیضائی
@kheiybar
#حاج_هـمت میگوید:
☝️هر موقع در مناطق جنگی گم شدید
ببینید دشـــمن♨️ ڪجا را می ڪوبد؛
هـمانجا #جبهــــــهی خـــــودیست.👌
گم شدهای؟!
نمیدانی جبهه خودی کجاست؟!
سوال⁉
دشمن هر روز کجا را میکوبد؟!☝️
یک روز با ماهواره📡
یک روز با فضای مجازی📱
یک روز با مصی پولینژاد 💶💴
یک روز با مدهای عجیب و غریب👗👚👡
و...
فهمیدی؟!
جبهه ی خودی دقیقا در دستان توست🙂
دشمن، #چادرت و #حجابت را نشانه گرفته است....💯🚷
پس زیر این آتش سنگین بیش از پیش مواظب جبههی خودی باش🙂✌️
#مدافعان_چادر_حضرت_زینبیم💚
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
🌸رمــــان #بـنـده_نـفــــس_تـا_بـنـــده_شـهـدا🌸
💖💐💕🔆💕💐💖
#داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_سوم
ساعت ۱۲ظهر بود ک از خواب بیدار شدم
شماره پانیذ گرفتم
-سلام خوبی ؟
پانیذ:مرسی تو خوبی؟
کبدت سالمه ؟
-مرگ
پانیذ میای بریم دبی؟
پانیذ:خاک توسرت
دبی دیگه خز شده
من بگم پرواز دعوت نامه بفرسته بریم ..
-باشه پس تا دعوت نامه بیاد بریم ی وری
پانیذ:یه اکیپ از بچه ها
سه شنبه میرن ترکیه ماهم بریم
-ایول پایه ام اساسی
کسی هم نبود بهم گیر بده
همه خانواده من خلاصه میشد تو جشن و شادی
غافل از اینکه بازی روزگار بامن مست و غرق گناه چه ها نخواهد کرد
یادم رفت بگم پدرم از تاجرای بنام کشور ومنطقه است .
مادرم مثلا خانه داره
اما از ۸صبح تا ۱شب بیرونه و با دوستاش خوش میگذرونه
-سوووووگل
سوگل
سوگل :جانم خانم
-اون چمدون کوچیکه رو بگو شوهرت بیاره
سوگل: چشم
راهی ترکیه شدیم
ب اصرار من بجای دو هفته یک هفته موندیم ترکیه
ونیز هم که نرفتم
چون وسط مدارس بود
عاشق درس و تحصیل بودم
قرار بود دیپلم ک گرفتم برای ادامه تحصیل برم خارج از کشور
بعداز یک هفته خوشگذرونی رفتم مدرسه
زنگ آخر خانم مافی مدیر دبیرستانم احضارم کرد دفتر
خانم مافی: خانم معروفی شما به دلیل بی حجابی و پرونده درخشان این دوره یک هفته اخراج موقت میشد از مدرسه
اون رگ سرتقیم باز اوج کرد با پرروبازی تمام گفتم : برام مهم نیست
#ادامه_دارد.....
#نویسنده: بانو....ش
@kheiybar