فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماهنگ🎼
ای عشق ببر مرا به ناکجا عشق♥️
#پیشنهاد_دانلوود☺️👌
#رفیق_شهیدم
#شهیدمحمدابراهیم_همت
@kheiybar
.
#24_روز تا عید بزرگ غدیر😍
بیسٺ و چهار روز اسٺ ٺا عید غدیر🗓
مهر حق خورده بہ تایید غدیر☝️
روشن از یُمن غدیر خم جهان🌱
شاه مردان اسٺ خورشید غدیر♥️
#اول_و_آخر_علے✨
#ساقے_ڪوثر_علے✋
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
🌸رمــــان #بـنـده_نـفــــس_تـا_بـنـــده_شـهـدا🌸
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ نوزدهم
آقای میرزایی: اما شهدا خواستنت و
انتخابت کردن که دست از بنده نفس بودن بکشی
و بنده خدا و رهرو شهدابشی
در مقابل حرفهای آقای میرزایی فقط سکوت جايز بود
دوسه روز بعد ما ۱۵نفر با آقای میرزایی ،محمدی ،
حسینی ،زهرا سادات و زینب رفتیم جنوب
این جنوب اومدن کجا، جنوب اومدن نه ماه پیش کجا
نزدیکای اهواز زهراسادات نزدیکم شد
سرم ب شیشه بود که زهرا سادات صدام کرد
زهراسادات : حنانه
اشکامو پاک کردم و گفتم : جانم
زهراسادات : یادته بهت گفتم معنی اسمتو
بفهمی دیگه ازش بدت نمیاد
-آره 😔😔😔
زهرا سادات :خب میخام معنی اسمتو بهت بگم
-ممنون میشم اگه بگی
زهرا سادات : حنانه اسم چهارده معصوم که بلدی ؟
-آره در حد همین اسم
سادات : خوب حالا من بعدا از زندگی همشون بهت میگم
-باشه
سادات :ببین بعداز شهادت امام حسین(علیه السلام)
تو روز عاشورا و شروع اسارت بی بی حضرت
زینب(سلام الله علیها )
توراه کربلا به کوفه یه مسجدی هست که الان
به مسجد حنانه معروفه
ماجراش اینه یک شب سر شهدای کربلا و
خود اسرای کربلا در این مسجد موند
ستون های مسجد به حال حضرت رقیه(سلام الله علیها )
طفل سه ساله امام حسین(علیه السلام )
و سر بریده سیدالشهدا گریه میکنن
حنانه یعنی گریه کن حسین
زهرا سادات رفت و من موندم یه عالمه غفلت و سرزنش 😭😔
حنانه ای که معنی اسمش گریه کن حسین
هست مست و غرق گناه بوده
رسیدیم اهواز و وارد مدرسه شدیم
این بار نق و نوق نکردم فقط بی تاب و
بیقرار شلمچه بودم
بالاخره صبح شد و به سمت .......
#ادامه_دارد...
#نویسنده: بانو....ش
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ نوزدهم آقای
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ بیستم
بالاخره صبح شد و به سمت شلمچه راه افتادیم
قلبم داشت از جا کنده میشد
انگار شهدا منو میدیدن
کفشامو در آوردم و پا برهنه روی خاک
شلمچه راه میرفتم
اشکام با هم مسابقه داشتن
روی خاک شلمچه نشستم و زانوهامو بغل کردم
شهدا من شرمندتونم
حنانه نبودم
مست و غرق گناه بودم قول میدم زینبی
بشم و بمونم
تمام اون سه چهار روز همش گریه میکردم
و با شهدا حرف میزدم
سفر تمام شد و من برگشتم تهران البته با چادر
وای مصیبت شروع شد
با چادر که وارد خونه شدم
بابا: اون چیه سرت مثل کلاغ سیاه شدی
یهو تو همین حین تیام وارد پذیرایی شد
تیام : اون چیه سرت شبیه این زنای پشت
کوهی شدی
فقط سکوت کردم
یک هفته بود منو خانواده ام مثل هم خوابگاهیا بودیم
فرداشب قراره یه مهمونی تو خونمون برگزار بشه
البته مهمونی که غرق گناهه
پدرم بهم هشدار داد مثل همیشه تو
جشن حاضر بشم
خیلی سریعتر از همیشه ۲۴ساعت گذشت
وارد پذیرایی شدم که ......
#ادامه_دارد...
#نویسنده: بانو....ش
@kheiybar