「 ♥️💫 」
يك خانمی باردار بود!
و اصرار بر سفر #کربلا...💔
همسرش بهش گفت بيا و نریم كربلا؛
ممكنه بچه از دست بره...
كربلا رفتند...
حال خانم بد شد!
و دكتر گفت بچه مرده...
اين خانم با آرامش تمام گفت درست میشه!!!😊
فقط كارش اينه كه برم كنار ضريح امام حسين...
بعد خودشان هوای ما را دارند!
در كنار ضريح امام حسين بعد از #اشک ، بیحال شد و خوابید!
خواب ديد كه بانویی یه بچه را توی بغلش گذاشته!!😍
از خواب بلند شد...
و بعد ملاقات دکتر؛
دكتر گفت اين بچه همان بچهای كه مرده بود نيست!!
معجزه شده...😢
می دونید اين خانم كيه؟
مادر #حاج_ابراهيم_همت !!☺️
كه وقتي سر بچهاش جدا شد در #طلاییه...
و خواستن پیکر را داخل #قبر بگذارن؛
به #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها گفت:
خانم #امانتی تان را بهتان برگرداندم...😭💔
📝به روایت: حاج حسین یکتا
#شهیدحاجمحمدابراهیمهمت
@kheiybar
7.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم | خاطره ای کوتاه و شنیدنی از #شهیدهمت♥️
، فرمانده #لشکر۲۷_محمد_رسول_الله (ص)
🔹از زبان سید محمد مجتهدی، فرمانده اسبق #گردان_حمزه🌹
@kheiybar
سلام دوستان خدا قوت
عصرتون بخیر
خادم جهت پست گذاری و تبادل میخوایم لطفا هرکی میتونه بیاد پیوی🌹
@shahiideh
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
🌸رمــــان #بـنـده_نـفــــس_تـا_بـنـــده_شـهـدا🌸
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ پنجاه و یکم
مامان و باباش بعداز یه ساعت رفتن
تو حیاط کباب بزنن
رضا داشت #انگور میخورد
یهو بهش گفتم بامن #ازدواج میکنی؟
انگور پرید گلوش
رفتم براش آب آوردم
گونه هاش مثل دخترا قرمز شده بود خخخخ
سرش انداخت پایین
هیچ حرفی نمیزد
گفتم چیه من دوست دارم همسرم #جانباز باشه
خب ازت خوشم اومده 😁😁😁
هیچی نگفت
تا عصر اصلا بهم نگاه نمیکرد،و سرش پایین بود ...
آره من چندماه بود #عاشق رضا بودم
فرداش رضا زنگ زد خونمون، بابام که حرفاش
شنید داد و فریاد راه انداخت ...
بهم گفت ازخونه برو
از #ارث محرومم کرد
از خونه که بیرونم کردن برگشتم خونه خودم
یک هفته بعد رضا و مادر و پدرش اومدن #خواستگاریم
با ۱۴سکه و یه سفر #جنوب به عقدش
دراومدم 😍😍😍😭😭😭....
خونه مجردیم به اسم خودم بود
خونه فروختم و جهزیه خریدم البته
رضا نمیذاشت اما من
کار خودم کردم و خونه فروختم و
جهزیه آماده کردم
رضا نذاشت من مراقبش بشم
بازم پرستارا میومدن مراقبش
البته خیلی این موضوع اذیتم میکرد......
رضا داشت نماز میخوند ۵روز زندگی
#مشترکمون شروع شده بود
#ادامه_دارد ...
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ...
#نویسنده: بانو....ش