eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
36هزار دنبال‌کننده
22.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
16 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3184461081Ce58d665619 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#یاایهاالرئوف✨ •|| از ڪنارِ تُو گدا با دست خالی رد نشُدツ🌱 نیست‌عاقل هر کسۍ‌دیوانہ‌ے مَشهَد نشُد💛 ||• #جان‌و‌دلے‌اےدل‌وجانم‌همه‌تو #چهارشنبه‌های‌امام‌رضایے♥️ @kheiybar
. . #تــو در تمام زبان‌ها ترجمه‌ی لبخندی،🌱 هر کجای جهان که تو را بخوانند گُل از گُلشان می‌شکفد😍 #شهيد_حاج_محمد_ابراهيم_همت #روزتون_متبرک_با_یادشهید☺️🌹 @kheiybar
. . ☀️ ☀️ (ص) فرمودند: ✨هرکس یکی از فضائل (علیه السلام) را در جایی بنویسد🍃، تا زمانی که نشانه‌ای از آن نوشته به جا بماند، ملائکه برایش استغفار می‌کنند👌. هر کس گوش به فضیلتی از فضائل (علیه السلام) بدهد، خداوند گناهانی را که او با گوش خود مرتکب شده، می‌بخشد😍؛ و هر کس به نوشته‌ای بنگرد که فضائل (علیه السلام) در او نوشته شده است، خداوند گناهانی را که او با چشمش مرتکب شده می‌بخشد.» ✨ بحارالانوار،ج38،ص196،حدیث4📒 @kheiybar
#کنار_حرم_رسول_الله از خاطرات شهید محمود شهبازی🔰 محمود آرام و آهسته در زیر آفتاب داغ☀️ مسجد الحرام راه می‌رفت، کف پایش از تماس با سنگفرش سفید و داغ مسجد قرمز شده بود.⚡️ قرآن را باز کرد و چند آیه خواند، نگاهش را به کعبه دوخت. جلو رفتم و چشمانش را با دست گرفتم و گفتم: «خوب جایی گیرت آوردم» با مکث پرسید: «شما؟»😑 دستانم را برداشتم و گفتم: «اینجوری که تو زل زدی وسط چشمهای خدا نباید هم هیچ کس را بشناسی»😄 لحظه شیرینی بود. #حاج_همت را که در کنارم ایستاده بود، به او معرفی کردم صدای موذن فضای مسجد را گرفت دستم را دور گردن شهبازی و #همت انداختم و با خنده گفتم: « این دفعه شما دو نفر را توی یک تله می‌اندازم صبر کنید.»😊 مدتی گذشت و تیپ محمد رسول ا… تاسیس شد. هر سه به نزد برادر محسن رضائی رفتیم.🚶 سر صحبت را باز کردم و گفتم:« بالاخره یک تیپ تازه تأسیس یک فرمانده می‌خواهد.» رضائی نیز به #همت و شهبازی گفت: از نظر من شما، آیینه هم هستید. تیپ شماباید ۱۰ گردان داشته باشد، به همین دلیل این تیپ هم فرمانده می‌خواهد، هم جانشین فرمانده و هم رئیس ستاد.🙂 ما باید دزفول و شوش را از زیر آتش💥 عراقی‌ها بیرون آوریم حضرت امام (ره) به این عملیات امیدوار است.✌️ آقا محسن که رفت، محمود نگاهی به من انداخت و گفت: «کار خودت را کردی؟» دستم را دور گردن آن دو انداختم و با لبخند گفتم: «کنار حرم رسول ا… قول دادم که شما دو نفر را توی یک تله بیاندازم.»😇😂 @kheiybar
حجاب زیباست ولۍ... شهیدے گفت: «خواهرم…تو در سنگر حجاب مدافع خون منۍ…»✊ .شهید دیگری گفت: «خواهرم…استعمارازسیاهۍ چادر تو بیشتر از سرخۍخون من مۍترسد…»😱 یادمان باشد ڪه تا ابد مدیون این شهدائیم...💔 شهدایۍڪه لباس👕ونوع شلوار👖 ومُدروز برایشان معنایۍنداشت..❗️ حجاب هم فرهنگۍاست ڪه مُد روزومدلهاےمختلف‌برنمۍدارد😊✌️ #چادر_خاکی #خون_بهاےشهیداݩ🕊 @kheiybar
#6_روز تا عید بزرگ غدیر😍 عمری است که دم به دم علی می‌گویم✋ در حال نشاط‌وغم، علی‌می‌گویم🌱 ک عمر علی گفتم و ان شاءالله تا آخر عمر هم، علی می گویم✨ #أشهد_ان_علیا_ولےالله❤️ @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸رمــــان #بـنـده_نـفــــس_تـا_بـنـــده_شـهـدا🌸
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
🌸رمــــان #بـنـده_نـفــــس_تـا_بـنـــده_شـهـدا🌸
💖💐💕🔆 واقعی و بسیار جذاب پنجاه وپنجم یهو یکی صدام کرد انگار صدای بود حنانه بیا پیشم با سرعت برق لباس پوشیدم رفتم فقط فقط گریه کردم 😭😭 هفت هشت ساعت گریه مداوم از جا پاشدم گوشیم زنگ خورد الو بابا:پاشو بیا خونه همین سه کلمه رو پدرم بهم گفت اما این که گفت برگرد خونه داشتم بال درمیاوردم....😍 وسایلم جمع کردم برگشتم خونه بابام پدرم درحال انجام یه معامله گنده فرش با یه تاجر آمریکایی بود اما واسطه یکی از دوستاش بود که تو ترکیه تجارت میکرد جریان چند صد میلیون پول بود پدرم خیلی خوشحال بود قرار بود ۱۵ تیرماه معامله انجام بشه و تاجر ترکی کانترهای فرش را بفرسته آمریکا پول دریافت کنه پول اصلی که مال بابا بود بفرسته به حساب بابا فرش ها ارسال شد دوهفته از ارسال فرشها گذشت اما هنوز پول ب حساب بابا ریخته نشده بود هرچقدر هم به گوشی تاجر ترکی زنگ میزدیم فقط یه جمله مشترک مورد نظر خاموش می باشد نصیبمون میشد سه هفته گذشته بود که یه ناشناس برای بابا اومد محتواش این بود که دنبال پولت نباش رفیق .... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... : بانو....ش
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ پنجاه وپنجم ی
💖💐💕🔆 واقعی و بسیار جذاب پنجاه وششم شکایت کردیم به .... تاجر آمریکایی پول واریز کرده بود به حساب تاجر ترکی اون پول را بالا کشیده بود و شده یه قطر آب .... وقتی از دفتر پلیس بیرون اومدیم بابا تا خونه ی کلمه هم حرف نزد -بابا یه لیوان آب برات بیارم یهو غش کرد افتاد زمین باباااااا باباااااا بچه ها زنگ بزنید آمبولانس بابا را انتقال دادن بیمارستان میلاد دکتر گفت باید سریع انتقال داده بشه ..... ساعتها به کندی میگذشت تا دکتر از اتاق عمل خارج شد -آقای دکتر چی شد؟ دکتر:تا جایی که به ما مربوط میشد انجام شده بقیه اش دعا کنید براش 🙏 😔😔😔😔باتمام اختلاف نظرها اما پدرم بود رفتم مزار ....رفتم مزار -رضا 😭😭😭 هیچکس رو ندارم جز بابا پیش حاجی ضمانت کن بابام نره و حالش بهتر شه ‌‌عصری برگشتم بیمارستان بابا به هوش اومده بود😊😊 ..... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... فقط باذکر نویسنده وذکر مجاز است : بانو....ش @kheiybar
#رفیـ‌ق‌خـدایی 🕊|رفیقِ‌خُدایی وَقتی‌ببینه‌داری‌‌غَـرق‌میشی -نِجـاتت‌میـده..،😍 #بی‌منت.. #رفاقتمون‌روخدایی‌ڪنیم:)☺️ #رفیق_شهیدم #محمد_ابراهیم_همت❤️ @kheiybar