eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
38.5هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
15 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3688497312Ce08ce141d8 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
*اوایل بهمن ماه ۱۳۶۲ بود. وارد پادگان شد و تعدادی از نیروهای اطلاعات - عملیات لشگر را در کنار خود جمع کرد و با آنها حرف زد🗣. روز بعد با همان نیروها به سفری که هیچ کس نمی‌دانست رفت و پس از دو روز بازگشتند. هرکدام از نیروهای لشگر از آن گروه می‌پرسیدند کجا رفتند😕 هیچ‌کدام حرفی نمی‌زدند😐 بار دوم همت تعداد دیگری را با خود برد آنها مسئولان لشگر بودند. همگی سوار یک ماشین نظامی شدند🚔 و از بیرون زدند. هنوز فاصله زیادی از پادگان نگرفته بودند که همراهان از وی محل مأموریت‌شان را پرسیدند گفت:‌ «خواهید فهمید.» ‌ماشین از اندیشمک گذشت و راه اهواز را در پیش گرفت😶 هر کدام از نیروها جبهه و شهری را حدس می‌زد. اما وقتی ماشین به اهواز رسید و راه خود را به طرف جاده اهواز-خرمشهر ادامه داد، کسانی که حدس می‌زدند به سمت سوسنگرد، آبادان و یا محورهایی که پیش از اهواز به آن‌جا راه داشت می‌روند،‌ حرفشان را پس گرفتند. تمام راه حرفی نزد😃. سرنشینان خودرو سعی کردند تا با هر بهانه‌ای مقصد را از او بپرسند، ولی حتی در لابه‌لای شوخی‌هایی که می‌کردند نتوانستند حرفی از بشنوند😂. او تنها می‌گفتم: «بعداً خواهید فهمید.»آنها نزدیک به ۵۰ کیلومتر از اهواز فاصله گرفته بودند. راننده🚔 فرمان را به طرف جاده‌ای که به جفیر می‌رفت چرخاند. دیگر مقصد قابل پیش‌بینی بود. به آرامی سرش را برگرداند و با لبخندی دلنشین😃 خطاب به سرنشینانی که روی صندلی عقب نشسته بودند گفت: «میریم، طلائیه!»😊 یکی از آنها با لحن خاصی گفت: «نمی‌گفتی هم می‌دانستیم.»😂😒 @kheiybar
حاج‌همت را می‌خواهم دوستان شهیدهمّت، از اواخر حضور او در کردستان، خاطرات بسیاری دارند که نشان از روحیه اخلاص، فداکاری و مردم دوستی او دارد☺️. یکی از هم رزمان شهیدهمّت در این باره می گوید: یک شب در مقّر بودیم. شنیدیم که کسی صدا می زند: من می خواهم بیایم پیش شما. گفتیم که اگر می خواهی بیاییی، نترس، بیا جلو. او گفت: من حاج‌همّت را می خواهم🙁. او را پیش حاجی بردیم. آن مرد کُرد، با دیدن حاج‌همّت،خواست دست او را ببوسد، ولی حاجی اجازه نداد. آن مرد گفت که آمده است پناهنده شود و اشتباه کرده است که به طرف ضدانقلابیون رفته است. او با اخلاقیات و رفتارهای دوستانه و مهربانانه ، شیفته او شده بود و از این که حاج‌همّت به او اجازه داده بود که یک پاسدار باشد، بسیارخوشحال بود.☺️ جالب این جاست که تعداد دیگری از افراد گروهک های فریب خورده هم که خود را تسلیم کرده بودند، درهمان لحظه ورود، سراغ حاج‌همّت را می گرفتند و می گفتند: کیست؟😊🌹 کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar
به گفته مادرش «مراقبه‌ها درموردهادی پیش از تولدش آغاز شد از همان کودکی راهش مشخص بود☺️ نماز شب می‌خواند در قنوتش شهدا را دعا می‌کرد» خانواده‌اش می‌گویند کسی که همه‌اش زمزمه یا حسین علیه السلام روی لب دارد عشقش به اهل بیت مشخص می‌شود به همین خاطر شهید ذوالفقاری مداح هیئت رهروان شهدا و عاشق هیئت موج‌الحسین بود☺️ کمدش پر بود از عکسهای ، شهید دین‌شعاری و ابراهیم هادی می‌گفتند بیشتر وقتش برای بسیج و کار فرهنگی برای شهدا بود و آخر عشقش به طلبگی ختم شد نجف را انتخاب کرد و از این راه به شهادت رسید🕊 😊 شهید هادی‌ذوالفقاری ڪنار مزار به مناسبت ولادت شهید🌹 کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar
پايگاه رشيديه پايگاه موشکي عراق است که از آنجا «دزفول» را مي زند. «گردان کميل» انتخاب شده براي پاک سازي پاسگاه. کانال را که پاک سازي مي کنند همانجا زمين گير مي شوند. دوشکاها و تانک هاي عراق مستقيم جاده را مي زنند😓. روز سوم، ارتباط کميل با مقر قطع مي شود. آخرين حرف را به « » مي زنند:📞 حاجي به امام(ره) بگو ما عاشورايي جنگيديم✌️ و شايد آنسوي بي سيم فقط مي تواند سر بکوبد به جعبه هاي فشنگ و اشک بريزد😭. نه آب مي رسد نه غذا. ده، دوازده نفري با يک قمقمه سر مي کنند، فقط در حدي که لبشان تر شود. نارنجک ها هم تمام شده، عراقي ها که وارد کانال مي شوند اکثر بچه ها از تشنگي شهيد شده اند😭 بقيه را هم تير خلاص مي زنند. بچه ها در قتلگاه مي مانند براي هميشه، والفجر يک هم تمام مي شود. قتلگاهي پر از لب هاي تشنه و پر از لاله هايي که سال ها بعد نيز با يک سوراخ در جمجمه هاي پر از گل پيدا مي شوند، و مي شوند «شهيد گمنام».😔💔 به یاد شهید_ابراهیم_هادی 🕊 کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar
یک نیروی فرهنگی و عقیدتی بود پس از پیروزی انقلاب اسلامی، فعالیت‌های خود را گسترش داد؛ «کمیته انقلاب اسلامی» را در «شهرضا» راه‌اندازی کرد و با کمک دوستانش، هسته اولیه «سپاه» شهر را شکل داد😊. در اواخر سال ۱۳۵۸، بر حسب ضرورت، به «خرمشهر» و سپس به «بندر چابهار» و «کنارک» و استان «سیستان و بلوچستان» رفت و به فعالیت‌های گسترده فرهنگی پرداخت.🌹 کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
💥 با توجه به شرایط بسیار سخت عملیات و همچنین فشارهای شدید روحی و جسمی وارده بر نیروها ناشی از ناکامی ها و عقب نشینی ها از هر فرصتی برای تنویر افکار رزمندگان این یگان و زدودن غبار ابهام و تردید از قلوب نیروها استفاده کرد.مجتبی صالحی پور جانشین وقت واحد تدارکات تیپ_۲۷ در خصوص واکنش در قبال فشارهای موجود در بحبوحه عملیات رمضان می گوید:هزار ماشاءالله، در رمضان خودش را به عنوان یک فرمانده تیپ خیلی قوی نشان داد.☝️با توجه به فشاری که روی او بود،خیلی استقامت کرد.در تابستان۶۱، خیلی سختی کشید😞.بخش عمده ای از این سختی ها،به خاطر ناسازگاری های تعدادی از بچه های سپاه تهران در آن ایام بود.کلّاً در عملیات‌رمضان خیلی تحت فشار روحی قرار داشت و با همه سعه صدری که از او سراغ داشتیم،پاره ای مواقع به عینه می دیدیم متحمّل چه رنج و عذابی شده.برخی مواقع از فرط تحمّل فشار روحی،عصبی میشد و در لحن کلامش،تندی عجیبی مشاهده می شد.🙁وضعیت اداره تیپ در دوران با دوران سابق،زمین تا آسمان فرق داشت.در دوره فرماندهی حاج‌احمد ستاد قدرتمندی در اختیار ایشان بود.ضمن اینکه مسئولیت مستقیم اداره تیپ،عمدتاً روی دوش شهیدحاج‌محمودشهبازی و در وهله بعدی، حاج‌همت قرار داشت و حاج احمدمتوسلیان با داشتن چنین فراغ بالی، راحت تر میتوانست وظایف کلان خودش را در رابطه با جایگاه فرماندهی تیپ و ارتباط با رده های بالا انجام بدهد.امّا در عملیات رمضان تمام بار عظیم مسئولیت به گردن شخص حاج‌همت بود؛یعنی به جز دستواره و چراغی و کریمی که این دو نفر اخیرالذکر هم به خاطر تحمّل آثار جراحات حمله فتح خرمشهر و فتح مبین،قادر به فعالیت زیادی نبودند حاجی هیچ کمک کار و یاوری نداشت.😢 ... کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar
✉ ظهر روز جمعه، پنجم اسفند ۱۳۶۲ محور طلائیه💛 به نشوه خاکریز الغدیر نشسته بر ترک موتور🏍 به اتفاق شهید اسماعیل لشکری برای بازدید از خط، مهیّای حرکت می شوند شهدایی که در عکس دیده می شوند به ترتیب از راست عبارتند: شهید مرتضی مفاخری کادر گردان عمار  شهید اسماعیل لشگری فرمانده گردان عمار  شهید ابراهیم اصفهانی معاون گردان عمار فرمانده لشگر ۲۷   شهید علیرضا سلیمی دقیق پشت سر است   شهید علی محمد محمدی نفر اول از چپ تصویر📸 و اطلاعات از کتاب📗 ارزشمند شراره های خورشید و سایت «مشرق نیوز» کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar
بعدازظهر جمعه، پنجم اسفند ۱۳۶۲ پیست پرواز🚁 هوانیروز در سه راهی فتح آغاز روند انتقال گردان های «مالک» و «حبیب» به جزایر جنوبی مجنون🍃 نفر ایستاده کنار هلی کوپتر 🚁☝️؛ در حال مذاکره با خلبان لیدر دستۀ پروازی هوانیروز منبع کپشن کتاب باشکوه شراره های خورشید📒 کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar
آخرین سخنرانی🎤 پادگان ۱۲ اسفند ۱۳۶۲ بسیجی ها؛ ما که با کسی تعارف نداریم، تا الآن پنج بار در طلائیه عمل کردیم و شکست خوردیم کسانی که از ماهیت جنگ خبر ندارند، می گویند مگر کربلا خون می خواهد؟ بله؛ کربلا خون می خواهد، کربلا خون می خواهد، کربلا خون می خواهد 💔 فرازی از آخرین سخنرانی برای بسیجیان لشکر۲۷ در پادگان دوکوهه ، دوازدهم اسفند ۱۳۶۲ 💌 منبع نوشته کتاب ارزشمند و باشکوه شراره های خورشید ، صفحه ۸۴۷ 📄 کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar
روایت سردار سلیمانی از آخرین دیدار با جزیره مجنون تحویل لشكر ۲۷ محمد رسول‌الله ص بوده و حالا بعد از دو هفته هر چه زده بود به در بسته خورده و چند گردانش هم منهدم شده بودند😞 ‌ همین هم باعث شد بنشیند پشت موتور🏍 و برود مقر لشكر ۴۱ ثارالله ع و صحبت با فرمانده‌شان قاسم سلیمانی روایت حاج قاسم از این جلسه جالب است ‌«بعدازظهر ۱۷ اسفند بود كه دیدم با سر و وضعی كاملا خاك‌آلود و ژولیده به سنگر آمد از من درخواست تعدادی نیرو كرد تا بتواند خط خودش را نگه دارد گویا بیشتر نیروهایش شهید و مجروح شده بودند یك گردان در انتهای جنوبی جزیره مجنون داشتیم به مسؤول اطلاعات عملیات لشكر گفتم با همت برود و یك گروهان را در اختیار همت قرار دهد » و این آخرین دیدار همت بوده💔 ‌ کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar
👈قسمت۱ قبل از شهادت👉 هر چه عملیات خیبر ب پایانش نزدیکتر میشد حال و هوای هم بیشتر تغییر میکرد✨ در مرحله پنجم الی ششم خیبر‌بود ک حاج حسین خرازی دستش قطع شد💔 و ب عقب برگشت خیلی گرفته و غمگین بود گفتم چرا اینقد ناراحتی؟ دستم را گرفت و پنج شیش متر اونورتر از خاکریز برد نشست روی زمین و نفسی عمیق کشید😔 و سپس مشت گره شده اش را ب زمین کوبید و گفت ««این عملیات آخر من است »» از قرار گاه مرکزی پیام رسید ک تا قبل روز هفدهم اسفند۱۳۶۲ مواضع دفاعی لشکر ۲۷ محمد رسول الله در جزیره مجنون ب نیرو های لشکر۱۴ امام حسین واگذار شود صبح روز هفدهم خبری از نیرو های لشکر ۱۴ نشد نگران بود بعثی ها قسمت شرق جزیره مجنون را اذیت میکردنند هم تصمیم گرفت برای جمع اوری تعدادی نیرو ب عقب برگردد چند سااعتی گذشتو خبری از نشد با در سنگری قرار داشتم رفتم آنجا از برادر فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله پرسیدم کجاست؟ گفت رفته لشکر ۲۷ و هنوز برنگشته راوی:سعیدمهتدی کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar
قسمت دوم👈شهادت🕊 بِسمِ رَبِّ اِبراهْیْم سوار بر موتور هایمان به راه افتادیم و سید حمید میرافضلی جلو میرفتند و من هم از پشت سر آنها دو یا سه متر فاصله داشتیم قصد داشت به پایین جاده برود باید از پایین پَد به روی جاده میرفتیم به همین خاطر دور موتور ها باید کم میشد عراقی ها روی آن نقطه دید کامل داشتند و دقیقا ب موازات نقطه مرکزی پد تانکی مستقر کرده بودند ک هر وقت موتور یا ماشینی بالا پایین میشد شلیک میکرد رد شدن از آن نقطه کار هر روز ما بود موتور کشید بالا تا برود روی پد من ک پشت سر آنها میرفتم گفتم اینجارو پر گاز برو گاز را بست به موتور ک یک آن گلوله ای شلیک شد و‌ دود غلیظی بین موتور من و ایجاد شد منم گیج و منگ افتادم دود ک خوابید دیدم موتوری و دو‌جنازه در گوشه جاده افتاده است😔 یادم آمد ک موتور جلویم میرفت جلو رفتم جنازه اول تماماً جز صورت و دست‌چپش سالم بود جنازه دوم را دیدم میرافضلی بود این یعنی اولی بود😭 عرق‌ سرد بر پیشانیم نشست💔 ‌‌ مهدی شفازند:این‌ بود که‌صاحب زیبا ترین چشمان دنیا بعد مدتها آرام گرفت😭 مبارک داداش همیشه همراهم برادرم کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar