eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
۴۸ یقین داشتم داره میره پیش آقا که ازش بخواد لیاقت نوکری خواهرشو بهش بده _ با چفیش اشکامو پاک کرد و گفت: باشه نگو،فقط گریه نکن میدونی که اشکاتو دوست ندارم بریم ... یک ساعت تو صف وایساده بودیم... پاسپورتهامونو تحویل دادیم و از مرز رد شدیم دوباره سوار اتوبوس شدیم هوا تقریبا روشن شده بود به جایی رسیدیم که همه داشتن پیاده میرفتن تموم این مدت رو سکوت کرده بودم و داشتم فکر میکردم از اتوبوس پیاده شدیم _ به علی کمک کردم و کوله پشتی رو انداخت رو دوشش هوا یکمی سرد بود چفیه رو ، رو گردنش سفت کردم و زیپ کاپشنشو کشیدم بالا لبخندی زدو تشکر کرد. بعد هم از جیبش یه سربند درآوردو داد دستم . اسماء این سربندو برام میبندی _ نگاهی به سربند انداختم روش نوشته بود: "لبیک یا زینب" لبخند تلخی زدم ، میدونستم این شروع همون چیزیه که ازش میترسیدم سربندو براش بستم ، ناخدا گاه آهی کشیدم که باعث شد علی برگرده سمتم چیشد اسماء ابروهامو دادم بالا و گفتم هیچی بیا بریم اردلان و زهرا رفتن بعد از مدت زیادی پیاده روی رسیدیم نجف دست در دست رفتم زیارت حس خوبی داشتم اما این حس با رسیدن به کربلا به ترس تبدیل شد وارد حرم شدیم... حس عجیبی داشتم سرگردون تو بین الحرمین وایساده بودیم نمیدونستیم اول بریم حرم امام حسین یا حرم حضرت عباس به اصرار اردلان اول رفتیم حرم اما حسین دست در دست علی وارد شدیم چشمم که به گبند افتاد بی اختیار اشک از چشمام جاری شد و روزمین نشستم _ علی هم کنارم نشست و تو اون شلوغی شروع کرد به روضه خوندن چادرمو کشیدم رو صورتم و با تموم وجودم اشک میریختم نمیدونم چرا تمام صحنه های اون ۴ سال ، مثل چادری شدنم ، اون خوابی که دیدم پیرزنی که منتظر پسرش بود ، نامه ای که پسرش نوشته بود ،خواستگاری علی ، شهادت مصطفی ، خانومش و ...حتی رفتن علی به سوریه میومد جلوی چشمم و باعث شدت گریه ام شده بود _ وای اما از روضه ای که علی داشت میخوند روضه ی بی تابی حضرت زینب بعد از شهادت امام حسین قلبم داشت از سینم میزد بیرون گریه آرومم نمیکرد داشتم گریه میکردم اما بازهم بغض داشت خفم میکرد نفسم تنگ شده بودو داشتم از حال میرفتم تو همون حالت چند تا نفس عمیق کشیدم و زیر لب از خدا کمک میخواستم چادرمو زدم کنار تا راحت تر نفس بکشم مردم دور تا دور ما جمع شده بود با روضه ی علی اشک میریختن اشکامو پاک کردم که واضح تر اطرافمو ببینم به علی نگاه کردم توجهی به اطرافش نداشت روضه میخوندو با روضه ی خودش اشک میریخت یاد غریبی حضرت زینب و روضه ای که خودش برای خودش میخوندو اشک میریخت افتادم . _ بغضم بیشتر شد و نفسم تنگ تر به زهرا که کنارم نشسته بود با اشاره گفتم که حالم بده زهرا نگران بطری آب رو از کیفش درآورد و داد بهم و بعد شونه هامو ماساژ داد روضه ی علی تموم شد اطرافمون تقریبا خلوت شده بود علی که تازه متوجه حال من شده بود با سرعت اومد سمتم و با نگرانی دستمو گرفت: چیشده اسماء حالت خوبه _ هنوز اشکاش رو صورتش بود دلم میخواست کسی اونجا نبود تا اشکاشو پاک میکردم و برای بودنش ازش تشکر میکردم لبخندی زدم و گفتم:چیزی نیست علی جان یکم فشارم افتاده بود دستات یخه اسماء مطمئنی خوبی سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم بهش نزدیک شدم و در گوشش گفتم:علی چه صدایی داری تو ، ببین منو به چه روزی انداخت _ با تعجب بهم نگاه کردو از خجالت سرشو انداخت پایین چند روزی گذشت، سخت هم گذشت از طرفی حرم آقا و روضه هاش از طرف دیگه اشکهای علی که دلیلش رو میدونستم میدونستم که بعد از شهادت مصطفی یکی از دوستاش برای ردیف کردن کارهای علی اومده بود پیشش میدونستم که بخاطر من تا حالا نرفته الان هم اومده بود از آقا بخواد که دل منو راضی کنه _ با خودم نمیتونستم کنار بیام، من علی رو عاشقانه دوست داشتم ، دوری و نداشتنش رو مرگ خودم میدونستم ، علی تمام امید و انگیزه ی من بود نویسنده:سرکار خانم علی آبادی °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
۴۹ اما نباید انقدر خودخواه باشم من وقتی علی رو میخوام باید به خواسته هاشم احترام بذارم تصمیم گیری خیلی سخت بود تو همون حرم به خدا توکل کردم و از آقا خواستم بهم صبر بده تا بتونم تصمیم درست بگیرم نمیدونم چرا احساس میکردم آخرین کربلایی که با علی اومدم همه جا دستشو محکم میگرفتمو ول نمیکردم _ دل کندن از آقا سخت بود ما برگشتیم اما دلمون هنوز تو بین الحرمین مونده بود اشک چشمامو خشک نشده بود و دلمون غم داشت رسیدیم خونه به همین زودی دلتنگ حرم شدیم حال غریب و بدی بود انگار مارو از مادرمون به زور جدا کرده بودن _ علی بی حوصله و ناراحت یه گوشه ی اتاق نشسته بود و با تسبیح بازی میکرد رفتم کنارش نشستم نگاهش نمیکردم تسبیح رو ازش گرفتم و گفتم:چرا ناراحتی آهی کشیدو گفت:اسماء خدا کنه زیارتمون قبول شده باشه و حاجتامونو بگیریم میدونستم منظورش از حاجت چیه با بغض تو چشماش نگاه کردم و گفتم:علی - جانم اسماء چشمام پراز اشک شدو گفتم:حاجت تو چیه - با تعجب بهم نگاه کرد _ بهم نزدیک شد و اشکامو پاک کرد:اسماء مگه نگفتم دوست ندارم چشماتو خیس ببینم چشمامو بستم و دوباره سوالمو تکرار کردم - ازم فاصله گرفت و گفت:خوب من خیلی حاجت دارم قابل گفتن نیست چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم:آها قابل گفتن نیست دیگه باشه بلند شدم برم که دستمو گرفت و کشید سمت خودش و کنارش نشوند بینمون سکوت بود سرمو گذاشتم رو سینش و به صدای قلب مهربونش گوش دادم نتونستم طاقت بیارم اشکام سرازیر شد چطوری میتونستم بزارم علی بره ، چطوری در نبودش زندگی میکردم؟؟ اگه میرفت کی اشکامو پاک میکردو عاشقانه تو چشمام زل میزد؟؟ کی منو درآغوش میگرفت تا تمام غصه هامو فراموش کنم؟؟ پنج شنبه ها باید باکی میرفتم بهشت زهرا؟؟ دیگه کی برام گل یاس میخرید؟؟ سرمو گرفتم و پیشونیمو بوسید تو چشمام زل زدو گفت:اسماء چیشده چرا چند وقته اینطوری به علی نمیخوای بگی میخوای با اشکات قلبمو آتیش بزنی - اشکامو پاک کردم و باصدای آرومی گفتم:کی میخوای بری کجا؟؟ - سوریه... باتعجب نگاهم کردو گفت: سوریه - نگاهش کردم و گفتم:آره،من میدونم که میخوای بری - فقط بگو کی چیزی نگفت - زدم به شونش و گفتم:علی با توام اشک تو چشماش حلقه زده و گفت:وقتیکه دل تو راضی باشه - برگشتم ، پشتمو بهش کردم و گفتم: - إ جدی ؟پس هیچوقت نمیخوای بری دستشو گذاشت رو شونمو منو چرخوند سمت خودش اومد چیزی بگه که انگشتمو گذاشتم رولباشو گفتم:هیس ، هیچی نگو علی تو که میخواستی بری چرا اصلا زن گرفتی چرا موقع خواستگاری بهم نگفتی اصلا چرا من علی چرا _ دستمو گرفت تو دستشو گفت:اجازه هست حرف بزنم اولا که هر مردی باید یه روزی زن بگیره دوما که اسماء تو که خودت میدونی من عاشقت شدم و هستم باز میپرسی چرا من اون موقع خبری از رفتن نبود که بخوام بهت بگم الانش هم اگه تو راضی نباشی من جایی نمیرم _ آره من راضی نباشم نمیری اما همش باید ببینم ناراحتی بادیدن عکس یه شهید بغضت میگیره یعنی من مانع رسیدن به آرزوت بشم من خودخواهم علی _ اسماء چرا اینطوری میکنی نمیدونم علی نمیدونم °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
۵۰ بس کن اسماء دستم گذاشتم رو سرمو به دیوار تکیه دادم علی از جاش بلند شد رفت سمت در ، یکدفعه وایساد و برگشت سمت من به حرکاتش نگاه میکردم - اومد پیشم نشست و با ناراحتی گفت:!اسماء یعنی اگه موقع خواستگاری بهت میگفتم که احتمال داره برم سوریه قبول نمیکردی؟ نگاهمو ازش دزدیدم و به دستام دوختم قلبم به تپش افتاده بود ، نمیدونستم چه جوابی باید بدم چونم گرفت و سرمو آورد بالا اشک تو چشماش حلقه زده بود سوالشو دوباره تکرار کرد ایندفعه یه بغضی تو صداش بود طاقت نیوردم دستشو گرفتم و گفتم:قبول میکردم علی مثل الان که... - که چی؟ بغضم ترکید ، توهمون حالت گفتم ، مثل الان که راضی شدم بری باورم نمیشد این حرفو من زدم کاش میشد حرفمو پس بگیرم کاش زمان فقط یک دقیقه به عقب برمیگشت علی اشکامو پاک کردو سرمو چسبوند به سینش دوباره صدای قلبش میشنیدم پشیمون شدم از حرفی که زدم تو دلم گفتم:الان وقت درآغوش گرفتنم نبود علی، داری پشیمونم میکنی، چطوری ازت دل بکنم چطوری؟؟؟ باصداش به خودم اومدم _ اسماء اینطوری راضی شدی با گریه و اشک با چشمای غمگین؟ فایده ای نداشت من حرفمو زده بودم نمیتونستم پسش بگیرم ازش جدا شدم سرمو انداختم پایین و گفتم:من تصمیممو گرفتم فقط بگو کی میخوای بری بگو به جون علی راضیم بری - إ علی گفتم راضیم دیگه این حرفا یعنی چی؟ بگو به جون علی - علی داری پشیمونم میکنیا دیگه چیزی نگفت _ علی نمیخوای بگی کی میخوای بری آهی کشید و آروم گفت:جمعه شب پس واقعیت داشت رفتنش تو این یکی دوماه دنبال کاراش بود به من چیزی نگفته بود چرا احساس کردم سرم داره گیج میره نشستم رو صندلی و چشمامو بستم زمان از دستم خارج شده بود نمیدونستم چند روز تا رفتنش مونده باصدای آروم که کمی هم لرزش قاطیش بود پرسیدم:علی امروز چند شنبست چهارشنبه _ فقط سه روز تا رفتنش زمان داشتم. باید چیکار میکردم ما هنوز عروسی هم نکرده بودیم قرار بود تولد امام رضا عروسیمونو بگیریم و ماه عسل بریم پابوس آقا جلوی چشمام سیاه شد از رو صندلی افتادم دیگه چیزی نفهمیدم چشمامو باز کردم همه جا سفید بود یادم نمیومد چه اتفاقی افتاده و کجام از جام بلند شدم اطرافمو نگاه کردم هیچ کسی نبود تازه متوجه شدم که بیمارستانم... با سرعت از تخت اومدم پایین و سمت در اتاق حرکت کردم ، متوجه سرم تو دستم نشده بودم ، سرم کشیده شد ، سوزنش دستمو پاره کردو از دستم خارج شد سوزش شدیدی رو تو تمام تنم احساس کردم آخ بلندی گفتم،سرم گیج رفت و افتادم زمین پرستار با سرعت اومد داخل اتاق رو زمین افتاده بودم لباسم و کف اتاق خونی شده بود ترسید و باصدای بلند بقیه پرستارها رو صدا کرد از زمین بلندم کردن و لباسامو عوض کردن و یه سرم دیگه وصل کردن از پرستار سراغ علی رو گرفتم - گفت رفتن دارو هاتونو بگیرن الان میان مگه چم شده افت فشار شدیدو لرزش بد _ اگه یکم دیرتر میاوردنتون میرفتی تو کما خدا رحم کرده لبمو گاز گرفتم و یه قطره اشک از گوشه ی چشمم روی بالش بیمارستان چکید علی با شتاب وارد اتاق شد چشماش قرمز شده بود و پف کرده بود معلوم بود هم گریه کرده هم نخوابیده بغضم گرفت خسته شده بودم از بغض و اشک که این روزا دست از سرم بر نمیداشت خودمو کنترل کردم که اشک نریزم اومد سمتم رو به پرستار پرسید:چیشده خانم _ چیزی نشده!! °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
ادامه رمان جذاب 😍❤️☝️
💠رهبر انقلاب در کمپین فرزندت کجاست... #خدا_حفظتون_کنه_حضرت_آقا❤️ °•♡°• @shahid_ali_khalili_313 °•♡°•
بمناسبت روز پزشک گرامی می‌داریم یاد شهید محمدحسن قاسمی🌹،که نخستین شهید مدافع حرم از جامعه پزشکی بودند شهید قاسمی 13مردادماه 95 در سوریه به دست نیروهای جبهه النصره به فیض شهادت رسید🌹🌹 °•♡°• @shahid_ali_khalili_313 °•♡°•
🌟🍃 |بدن های مطهرشان را برد[😔☝️] تا دنـیـــا (🌍) مـا را بــا خـود نـَبــَرَد [💔] کجـاے کـاریم رفیــق [‼️] 💔شـَبتون شُهــدایے💔 ||•🇮🇷 @marefat_ir ـ
حاج حسین یکتا |🎈🍃 در عالَم رؤیا به شهید گفتم:😍🍃 چرا برای ما دعا نمیکنید که شهید بشیم؟! 😔🍃 شهید گفت: ما دعا میکنیم،😳🍃 شهادت هم براتون مینویسن،😊🍃 ولی گناه میکنید، پاک میشه!😭😔😔🍃 🌹بیاین امروز نیت کنیم دل امام زمانمونو نلرزونیم✋🌹 °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
#والپیر🌈 #بین_الحرمین °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
به ذهن انسان نگاه کنید؛ بدبختی ها را انبار کرده و درد و رنج ها را جمع می کند.🤕🤒 اما هیچگاه لحظات شادی و سرور را به خاطر نمی آورد.🤔🤔 ذهن بدبختی را روی بدبختی انبار می کند و اینگونه زندگی به جهنم تبدیل می شود.🔥🔥 این اندوخته بشر است، این شیوه نگرش انسان به زندگی ست. انسان به بیان این جمله ادامه می دهد که شادی، لحظه ای است. اما هیچکس نمی گوید که رنج نیز لحظه ای است. هیچکس نمی گوید که اضطراب نیز لحظه ای است👌👌👌. شما احساس می کنید که اضطراب دائمی است، رنج همیشگی ست، اما شادی موقتی است. این موضوع اشتباه بزرگی است؛ غم و شادی هر دو همانند یکدیگر هستند. هر دوی آنها لحظه ای و آنی هستند.😔😄 در واقع عکس این موضوع درست است؛ رنج و درد لحظه ای است و سرور ابدی.🌹 اما هم اینک با این ذهن همه چیز لحظه ای است. رنج می آید و می رود، شادی می آید و می رود؛ اما شما تنها درد و رنج را انبار می کنید، به همین دلیل دائمی و همیشگی به نظر می رسد.👍 شما هیچگاه شادی و وجد را جمع نمی کنید، آن را گرامی و عزیز نمی دارید و به همین دلیل موقتی به نظر می رسند. این انتخاب شماست! این انتخاب را تغییر دهید، زیرا با اندوختن رنج بسیار، درد و رنج بیشتری را جمع خواهید کرد. درد و رنج عمیق می شود زیرا شما به ازدیاد و شدت آن کمک می کنید. آنگاه ممکن است لحظه ای فرا رسد که در چنان مه غلیظی قرار بگیرید که نتوانید هیچ امکان سرور و شادی را ببینید و اینگونه منفی نگر می شوید!😱😱 اما می توانید کاملا بالعکس عمل کنید؛ زمانیکه درد و رنج می آید، آن را انبار نکنید، تنها به آن اجازه بدهید که بیاید اما آن را تغذیه نکنید!☝️☝️☝️ چرا درباره درد و رنج حرف می زنید؟ انسانها درباره دردها و بدبختی های خود حرف می زنند؛ چه اصراری به آن است؟ چرا به درد و رنج اینگونه توجه دارند؟ به یاد داشته باشید که به هر آنچه که توجه عمیقی نشان دهید، رشد خواهد کرد. توجه، عنصر یاری دهنده رشد است. اگر به چیزی توجه نشان دهید، بیشتر رشد می کند!👍👌👌 🌹🌹🌹از لحظه های شادتون بگید وقتی کنار همید🌹🌹🌹 °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
😔 یکی از علمای مشهد می فرمود :✨ روزی در محضر مرحوم حجت الاسلام سید یونس اردبیلی بودیم ، جوانی آمد و مسئله ای پرسید . گفت مادرم را دو روز پیش دفن کردم هنگامی که وارد قبر شدم و جنازه مادرم را گرفته خواستم صورت او را روی خاک بگذارم کیف کوچکی که اسناد و مدارک و مقداری پول و چک هایی در آن بوده از جیبم میان قبر افتاده آیا اجازه می دهید نبش قبر کنیم تا مدارک را برداریم و تقاضا کرد که نامه ای به مسئولین قبرستان بنویسند که آنها اجازه نبش قبر بدهند ، ایشان فرمود همان قسمت قبر را که می دانید مدارک درآنجاست بشکافید و مدارک را بردارید و نامه ای برای او نوشت . بعد از چند روز آن جوان را دوباره در منزل آقای اردبیلی دیدم ، آقا از او پرسیدند آیا شما کارتان را انجام دادید و به نتیجه رسیدید ، او غمگین و مضطرب بود و جواب نداد . بعد از آنکه دوباره اصرار کردند گفت : وقتی قبر را نبش کردم دیدم مار سیاه باریکی دور گردن مادرم حلقه زده و دهانش را در دهان مادرم فرو برده و مرتب او را نیش می زند ، چنان منظره وحشتناکی بود که من ترسیدم دوباره قبر را پوشاندم .😢 از او پرسیدم آیا کار زشتی از مادرت سر می زد ؟ گفت من چیزی بخاطر ندارم ولی همیشه پدرم او را نفرین می کرد زیرا او در ارتباط با نـــامحرم بی پروا بود و با سر و روی باز با مرد نامحرم روبرو می شد و بی پروا با او سخن می گفت و در پوشش و حجاب رعایت قوانین اسلامی را نمی کرد . با نامحرمان شوخی می کرد و می خندید و از این جهت مورد عتاب و سرزنش پدرم بود.😱 . حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) :💟 یکی از گروهی که وارد جهنم می شوند زنان بدحجابی هستند که برای فتنه و فریب مردان خود را آرایش و زینت می کنند . 📚( کنزالعمال ، ج 16 ، ص 383 ) °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
عاشقان اذان نزدیکه خوندن دعای فرج وصلوات برای ظهور آقا فراموش نشه😊❤️
🔸تیم ملی کبدی دختران ایران در مرحله فینال بازی‌های آسیایی 2018 به مصاف هند رفت که با 27 بر 24 به برتری رسید و مدال طلا را بر گردن آویختند🔸👏👏👏👏 🌷دختر ایـ🇮🇷ران زمین ، شکـ🌸ـوفه بـ🍃ــهاری هر جا که پا می زاری مایه افتخاری💪 بانوی فصل بهار تــ👑ـاج سرت چه زیباست😍 تـ👑ــاجی که نور چشم زمین و آسمون هاست✨💫 °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
🔰 ثواب افطاری یک میلیون پیامبر! 🔻امیرالمومنین علی(ع) میفرماید: 🔹هر كس مؤمنى را در غروب روز غدیر افطار دهد، مثل این است که یک میلیون پيامبر و صدّيق و شهيد را افطار داده است. حالا اگر یک نفر، چند نفر از مومنین و مومنات را افطاری دهد دیگر چند میلیون میشود؟ و من از سوى خداى متعال، ضامنم كه از كفر و فقر، در امان باشد. 🔸منبع: مصباح المتهجد، ج۲، ص۷۵۸ 🌷 @Panahian_ir 🌷 °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
#یاایهاالعزیز ❣ 🍃🍂 بی‌خبر در بزن و سر زده از راه برس مثل باران بهاری که نمی‌گوید کی... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج °•♡°• @shahid_ali_khalili_313 °•♡°•
animation.gif
209.8K
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 💟 تلنگر - عارفانه 💟 🍃☘به کوچکی گناه نگاه نکن بلکه به بزرگی کسی نگاه کن که از او نافرمانی کرده ای.☘🍃 ✳️رسول اکرم✳️ @shahid_Ali_khalili_313 🌸🌸🌸💜👌👌
امشب زده ام فالی☺️🌙 مستانه تراز هرشب✨🌟 ✨ دیوانه شدم امشب دیوانه تراز هرشب ✨در این صدف عشقم گوهرشده ای جانا ✨دردانه شدی امشب دردانه تراز هرشب #مولانا #شبتون_پرازمهربونی °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
خدایا✋ آغازی که تو صاحبش نباشی😊☝️ چه امیدیست به پایانش⁉️ پس به نام تو🌷🌱  آغاز می‌کنم روزم را☀️✨ سلام صبحتون شاد و پر امید🌤✨ فنجانتون لبریز از عشق[❤️] °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۰۳ شهریور ۱۳۹۷ میلادی: Saturday - 25 August 2018 قمری: السبت، 13 ذو الحجة 1439 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم 💠 اذکار روز: - یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه) - یا حی یا قیوم (1000 مرتبه) - يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹شق القمر حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام ▪️5 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم ▪️17 روز تا آغاز ماه محرم الحرام ▪️26 روز تا عاشورای حسینی ▪️41 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 💟تلنگر - عارفانه💟 ☘اگر اراده کنی که خودت را حفظ بکنی🙌 پروردگار هم هنگام ارتکاب گناهان ، برای تو ایجاد مانع می کند☘ ✳️مرحوم آیت الله حق شناس (ره)✳️ °•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•° 💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
-دیدید که میگن :طرف از همون اول هم شبیه شهدا بود؟!🤔 . روز ازل است ...🌍 و بندگان در مقابل الله ایستاده اند ... برگه هایی سفید را بین خلق الله توزیع می کنند✉️ ، دارند برگه ی سرنوشت هرکس را به دستان خودش می سپارند ، میان آن سفیدی فقط یک کلمه نوشته اند و می درخشد ، در همان خط اول : ❤️... . اما امضایش نکردند 😔، یعنی نمی کنند ، ماند برای دنیا ، ماند به اینکه چگونه زندگی کنیم ، کدام مسیر را انتخاب کنیم..👌👌 . زین پس نویسنده ی احوالتمان ، خودمانیم!(کاش نویسنده خوبی بودیم...)😔 خدایا ، که این پاکی را آلوده کنم؟!😔😔 . به دنیا می آییم ...🌎 بعضی ها ، خالص می مانند و کلمه شهادت❤️ از آن بالا تکان نمی خورد... . اما برخی ها دارند ، عوض می شوند ، ، آلوده می شوند و پی در پی کلماتی در ابتدای پرونده قرار می گیرد📝📝 که کلمه شهادت را به پایین و پایین تر هل می دهند ، می رود و در آن آخرها برای خودش جایی پیدا می کند ، گاه کور سویی از او هست و اکثر نیست ...😔😔 غیبت ، تهمت ، دروغ ، نگاه حرام ، حرف نادرست و الخ ، ش..ا....ت ...😕 و حالم/ت/مان چقدر شبیه آن برخی هاست ... به یک بازگشت به عقب مقتدرانه احتیاج دارم/ی/یم ...💪 . - هیچ وقت دیر نیست ...😍 این را شاهرخ ضرغام ها ، ثابت کرده اند 🌹🌹 °•♡°• @shahid_ali_khalili_313 °•♡°•
🔺«شرایط امروز کشور شرایط #جنگ_احزاب است.» ❇️ و بار دیگر #همه_ایمان مقابل #همه_کفر... ▫️شماره یکم °•♡°• @shahid_ali_khalili_313 °•♡°•
فضای رابطه دو نفره تان..یا خانوادگی تان یک محیط کاملا خصوصی است🔒🔒 نباید همه اش را عمومی کنید🔓📵 آدم هایی که درکشان از رابطه تنها ..قربان صدقه رفتن و عشقم و عزیزم است آنهایی که منتظرند تا از طرف مقابلشان نازکتر از گل بشنوند☹️ بعد تند و تند پست ها و تصاویر پروفایلی که میگوید آی مردم من از زندگی خسته ام😔 فلانی به من گفت بالای چشمانت ابرو😔 کمی خود داری و صبر را یاد بگیرید👌👌👌 تصویر پروفایل شما را کسانی که حتی فکرش را نمیکنید میبینند افرادی که منتظر فرصتند تا وارد حریمتان شوند👍👍⛔️⛔️ پس دلخوری های پیش آمده در محیط خصوصی تان را در بوق و کرنا نکنید!❌❌📣📣🗣🗣❌❌ °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•🌹
•~••¤♡🕊🔹🕋🔹🕊♡¤••~• 🔶اللـــّهُ أَكـــْبَر اللـــّهُ أَكْـــبَر 🔷أشـــْهَدُ أنْ لا إلـــهَ إلاّ اللّـــه 🔶أشــْهَدُ أنّ مُـــحَمَّداً رَســُولُ اللّــه 🔷أشـــْهَدُ أنَّ عـــَلِيّاً وَلےُّ اللّـــه ••••••🌺•••••• 🍀📿نـــــمازت را مــــتّصل کن به نـــــمازِ امـــــامـ زمــــان«عج» و ســــجاده ات را شــــاهد بـــگیر که هـــــیچ نــــمازے بــــدونِ دعـــــاے بر فــــرجش نــــبوده اســــت📿🍀 🌹ســــلامتے مـــحبوب🌹 💠 بـــسم اللّه الـــرحمن الــرحيمـ 💠  🔵اَللّـــهُمَّ كُنْ لِــــوَلِيِّكَ الْــــحُجَّةِ بْنِ الــــْحَسَنِ صــــَلَواتُكَ عــــَلَيْهِ وَعَــلے آبــــائِه فے هــــذِهِ الــــسَّاعَةِ وَفے كُــــلِّ ســـاعَة وَلــــِيّاً وَحــــافِظاً وَقــــائِداً وَنــــاصِراً وَدَلــــيلاً وَعَـــيْنا حــــَتّے تُــــسْكِنَهُ اَرْضــــَكَ طــــَوْعاً وَتـــــُمَتِّعَهُ فــــیها طـــویلا 🌟اللـــهمـ عـــجل لــولیک الـــفرج🌟 🍀اللَّـــــــهُمَّـ صَــــــلِّ عــــــَلَے مــــُحمَّــــــــدٍ وآل مُــــــحَــمَّدٍ وعَــــجِّلْ فَـــرَجَهُـــمـ •••••🌺••••• 🏵گــــويند که هــــنگام اذان دســت به دامــــــان خـــــدا باش ومـــــــشغول دعـــــــا باش که بــــــاز اســـــت به درگــــاه الـــــهےدر رحـــــمت شــــده ام غــــــرق اجــــــابت و گـــــــفتمـ به خـــــدا بــــین تو دعـــــــایمـ که دلـــــتنگ اذان حـــرمـ کــرب و بـــــلایمـ....😔😔 🌺یـــــادمان بـــــاشد در آن ســــوے مـــــــرزها 🔹مــــــدافعانے که رفــــــــــتندوبــــــرنگشتند... 🔸مـــدافعانے که رفــــتندوبـے سر برگشتند... 🔹بـــــراے شــــادےروحــــشان وتــــسلے خــــــاطر بــــازمانده گــــانشان... 🔸یـــــادے هــــمـ کــــنیمـ از مـــــدافعانے که هــــنوز ســـــینه ســـــپر در بــــرابر دشــــمن ایــــــستاده اند... بــــراے ســــــــــلامتے شان.... 🕊مــــدافعان را در نـــــمازمان فــــــراموش نــــکنید...،اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم 💐💐💐💐 ♡| @shahid_Ali_khalili_313 |♡ •~🕊🕋🔹🕊☆¤••~•
#حدیث_روز 🌷 امام علی علیه السلام می فرمایند🌟 ✨مردم، دشمن چیزی هستند که نمی دانند✨ °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
سلام رفقای ناب✋ میخوایم تا عید غدیر خم این عکسُ☝️ رو پروفایل هامون بذاریم من غدیری ام☝️ 🙏 °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
﷽ غدیر یعنی؛ کسانی که عقب مانده اند برسند؛ و کسانی که جلو رفته اند برگردند! تا با ولایت حرکت کنند... واین درسی ست ابدی برای تمام بشریت،.. #لبیک_یا_اماما_الخامنه_ای❤️ °•♡°• @shahid_ali_khalili_313 °•♡°•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا