eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
میگم🙄، زشت نیست تا این موقع شب بیداریم، تو ایتا و اینستا الکی واسه خودمون می‌چرخیم و نمی‌کنیم!؟🤔☹️ حتی اگر توان خوندن نماز شبم نداریم🤒 ذکر که می‌تونیم بگیم!؟😍 ذکــــــــرِ # یااکرم‌الاکرمین فراموش نشه☺️♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛅️ |° 💚°° 🌹 امیرالمؤمنین ع|♡می فرمایند:🌹 هر کہ اطمینان داشته باشد کہ آنچه خدا برایش مقدر کرده است به او مے رسد،دلش آرام مے گیرد....🕊☘ ...🌸 غرر الحکم ، ۸۷۶۳🌸... ‌||•🏴 @shohadae_sho 🖤•°👆🏻
🔺چهار) عدالت و مبارزه با فساد (3) 🔹البتّه نسبت فساد در میان کارگزاران حکومت جمهوری اسلامی در مقایسه با بسیاری از کشورهای دیگر و بخصوص با رژیم طاغوت که سرتاپا فساد و فسادپرور بود، بسی کمتر است و بحمدالله مأموران این نظام غالباً سلامت خود را نگاه داشته‌اند، ولی حتّی آنچه هست غیر قابل قبول است. همه باید بدانند که طهارت اقتصادی شرط مشروعیّت همه‌ی مقامات حکومت جمهوری اسلامی است. «بيانيه گام دوم»
مداحی آنلاین - بیشتر از سی ساله زنده ام با ناله - میرداماد.mp3
6.81M
🔳 (ع) 🌴بیشتر از سی ساله زنده ام با ناله 🌴مثل روز اول فکرم تو گوداله 🎤 🖤🌙|• @shohadae_sho 💔👆•°
سہ شنبہ: نـاهار :باقـر العلـوم؛ امام مــحمد باقـر ( درود خدا بـر او بـاد ) شـام: شیخ الائمہ؛ امـام صادق ( درود خـدا بـر او بـاد) ═✧❁🌷 @shohadae_sho 🌷❁✧═
خشتـــ بهشتـــ
▪️حسین علی‌هایش را دانه به دانه به فرستاد تا بدانند سرباز است نه بنده 😞. 😭 اما حسین یک را باقی گذاشت تا همان دینی که برایش همه را به قربانگاه کشاند و هدایت‌گر داشته باشد. ▪️از سوال کردند یابن‌رسول‌الله چرا اینقدر بی‌تابی می‌کنید، مگر در خاندان شما وجود نداشته؟! گفتند: چرا وجود داشته اما نه.... 😭 ▪️ خون دل‌هایی که علی پسر حسین خورد از جسارت و اسارت، شعله‌ای را کرده که تا و قیامت لا بارد ابدا.... ▪️ خون دل‌ها خورد علی‌بن‌حسین تا ناله‌ی غریبش در تن و ما بنشیند و ما را در غم خود کند. 😞 ▪️ در امام غریبم همین بس در ▪️حسین علی هایش را دانه به دانه به فرستاد تا بدانند سرباز است نه بنده 😞 😭 اما حسین یک را باقی گذاشت تا همان دینی که برایش همه هایش را به قربانگاه کشاند و هدایت گر داشته باشد. . ▪️از سوال کردند یابن رسول الله چرا اینقدر بی‌تابی می‌کنید مگر در خاندان شما وجود نداشته گفتند: چرا وجود داشته اما نه.... 😭 . ▪️ خون دل‌هایی که علی پسر حسین خورد از جسارت و اسارت شعله‌ایی را کرده که تا و قیامت لا بارد ابدا.... . ▪️ خون دل‌ها خورد علی‌بن‌حسین تا ناله‌ی غریبش در تن و ما بنشیند و ما را در غم خود کند. 😞 . ▪️ در امام غریبم همین بس در می‌کرد تا بگوید آنچه رسول‌الله باید بداند، از خفقان همین را فهمیدم که عارفی باید در به راز بگوید. . 🕊شهادت تسلیت . . ✍نویسنده: . تاریخ انتشار : ۱۰ شهریور ۱۳۹۹ . #سجده می‌کرد تا بگوید آنچه رسول‌الله باید بداند، از خفقان همین را فهمیدم که عارفی باید در به راز بگوید. 🕊شهادت تسلیت ✍نویسنده:
🍃شهدایی‌شو🍃 @shohadae_sho قافله عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرموده اند:  «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا»  این سخنی است که پشت شیطان را می لرزاند و یاران حق را به فیض دائم رحمت او امیدوار می سازد. ✍ شهید سید مرتضی آوینی [فتح خون، ص51]
🔺 کلامی از علما ⭕️ علامه طباطبایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 چه عاشقانه... نماز می خوانند و چه عاشقانه به معشوق رسیدند...🌴 عاشقان ندا می رسد🗣️ 🏴 | @shohadae_sh
میخوای شهید شی🙊 این دو کار رو بکن...✌️ 💔 💔 💔
#فریاد_فطرت🗣 #لوی(وکیل یهودی) که هر دو دخترش به نامهای الما و لیلی محجبه شده اند در توصیف حجاب می گوید: "حجاب یکی از دستورات قرآن است که ارزش اخلاقی زن در جامعه را تعیین می‏ نماید. حجاب نشانگر پاکیزه بودن، رستگاری و آلوده نبودن زن است." 📙چگونه فرزندان ما با حجاب  می شوند، دکتر احمد لقمانی، ص 24 #پویش_حجاب_فاطمے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 💠در روز قیامت از من وشما سوال خواهند کرد شما آواره و تنها و طرد شده بود شما چه کردید⁉️ ✔️ استاد 🎙 اللهـــُمَّ عــَجــِّلِّ وَلَیِّــکَلْ فـــَرَجْ🤲 ❤‌‌•• http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34 💚••☝
هدایت شده از ⸤ شباهنگام ³¹³ ⸣
🌿 عاشقانه ای برای مسلمانان🌸 دستم را به کمرم گرفته و حتی از روی حوریه هم خجالت می‌کشیدم که داشتم می‌رفتم تا درخواست جدایی از پدرش را امضا کنم. هر چه دلم را راضی می‌کردم که اینهمه تلخی را به خاطر دنیا و آخرت مجید به جان بخرد، باز قلبم قرار نمی‌گرفت و بغضی که گلوگیرم شده بود، سرانجام اشکم را جاری کرد. تصور اینکه الان در پالایشگاه مشغول کار است و فکرش را هم نمی‌کند که الهه‌اش در چند قدمی دادگاه خانواده برای تقاضای طلاق است، مغز استخوانم را آتش می‌زد و تنها به خیال اینکه هرگز نمی‌گذارم از این ماجرا باخبر شود، خودم را آرام می‌کردم. نمی‌دانم چقدر طول کشید تا با دستان خودم به جدایی از مجیدم رضایت دادم و با دلی که در خون موج می زد، به خانه بازگشتم. پدر تا طبقه بالا همراهم آمد، نه اینکه بخواهد مراقبم باشد که می‌خواست متهم جدایی‌اش از نوریه را به زندان تنهایی تحویل دهد که در را پشت سرم قفل کرد و خواست برود که صدای عبدالله در راه پله پیچید. فقط دعا می‌کردم پدر چیزی به عبدالله نگوید که بخاطر کاری که کرده بودم، خجالت می‌کشیدم در چشمان عبدالله نگاه کنم و دعایم مستجاب نشد که وقتی پدر در را برایش باز کرد و قدم به خانه گذاشت، به جای احوالپرسی، بر سرم فریاد کشید: «الهه! چی کار کردی؟!!! تو واقعاً رفتی تقاضای طلاق دادی؟!!! از مجید خجالت نمی‌کشی؟!!!» چادرم را از سرم برداشتم و بی‌اعتنا به بازخواست‌های برادرانه اش، خودم را روی کاناپه رها کردم که خودم بیشتر از او حتی از خیال مجید خجالت می‌کشیدم. مقابلم نشست و مثل اینکه باورش نشده باشد، حیرت زده پرسید: «الهه! چرا این کار رو کردی؟!!! تو واقعاً می‌خوای از مجید طلاق بگیری؟!!!» سرم را میان هر دو دستم گرفتم که دیگر تحمل دردش را نداشتم و زیر لب پاسخ دادم: «بخاطر خودش این کارو کردم.» که باز بر سرم فریاد زد: «بخاطر مجید می‌خوای ازش طلاق بگیری؟!!! دیوونه شدی الهه؟!!!» و دیگر نتوانستم تحمل کنم که بغضم در گلو شکست و با صدای لرزانم ناله زدم: «چی کار می‌کردم؟ بابا منو به زور بُرد! هر چی التماسش کردم قبول نکرد!» خودش را روی مبل جلو کشید و با حالتی عصبی پرسید: «الهه! تو چِت شده؟ از یه طرف می‌گی به خاطر مجید رفتی، از یه طرف می‌گی بابا به زور تو رو بُرده!» و چه خوب اوج سرگردانی‌ام را احساس کرده بود که حقیقتاً میان بی‌رحمی پدر و مقاومت مجید، در برزخی بی‌انتها گرفتار شده بودم و دوای درد دلم را می‌دانست که خیرخواهانه نصیحت کرد: «الهه! تو الان باید بلند شی بری پیش شوهرت! مجید هر روز منتظره که تو بری پیشش، اونوقت تو امروز رفتی تقاضای طلاق دادی؟!!!» و من چیزی برای پنهان کردن از عبدالله نداشتم که حتی اشکم را هم پاک نکردم و با بی‌قراری شکایت کردم: «عبدالله! تو خودت رو بذار جای من! من باید بین مجید و شماها یکی رو انتخاب کنم! تو جای من بودی کدوم رو انتخاب می‌کردی؟ من هنوز هفت ماه نیس که مامانم مرده، اونوقت بقیه خونواده‌ام رو هم از دست بدم؟ آخه چرا؟ مگه من چه گناهی کردم که باید انقدر عذاب بکشم؟» سپس در برابر نگاه اندوهبارش، مکثی کردم و با صدایی آهسته ادامه دادم: «ولی اگه مجید قبول کنه که سُنی شه، می‌تونه برگرده و دوباره تو این خونه با هم زندگی کنیم. اینجوری هم اون عاقبت به خیر میشه، هم من پیش شماها می‌مونم!» از چشمانش می‌خواندم نمی‌فهمد چه می‌گویم که لبخندی لبریز امیدواری نشانش دادم و گفتم: «عبدالله! من اگه الان از این خونه برم، هم برای همیشه شماها رو از دست میدم، هم دیگه بهانه‌ای ندارم تا مجید رو متقاعد کنم که سُنی شه. من میخوام از این فرصت استفاده کنم. احساس می‌کنم خدا این کار رو کرده تا شاید یه معجزه‌ای اتفاق بیفته! بخدا من حتی نمی‌تونم تو ذهنم تصور کنم که یه روزی از مجید جدا بشم! امروز هم فقط به اجبار بابا رفتم. حداقل الان دیگه تا یه چند روزی بابا بهم کاری نداره. چون الان فکر می‌کنه که من راضی شدم از مجید طلاق بگیرم و حالا من یه چند روزی فرصت دارم که با مجید حرف بزنم و راضی‌اش کنم. اصلاً نمی‌ذارم مجید بفهمه من این کار رو کردم.» چشمانش از حیرت حرف‌هایی که می‌زدم گرد شده و جرأت نمی‌کرد چیزی بگوید که قاطعانه اعلام کردم: «عبدالله! من می‌خوام انقدر تو این خونه بمونم تا مجید رو تسلیم کنم که سُنی شه و برگرده!» ✍ •┈┈••••✾•🏴•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾‌•🏴•✾•••┈┈• 🖤••👆🏻
هدایت شده از ⸤ شباهنگام ³¹³ ⸣
🌿 عاشقانه ای برای مسلمانان🌸 گوشی را از این دست به آن دستم دادم و در پاسخ بی‌قراری‌های مجید برای دیدارم، بهانه آوردم: «مجید جان! اگه بیای اینجا و بابا تو رو ببینه، دوباره آشوب به پا می‌کنه!» و این همه ماجرا نبود که هنوز به مجید نگفته بودم پدر همه درها را به رویم قفل کرده و نمی‌خواستم به درِ خانه بیاید و ببیند که خانه کودکی و جوانی‌ام، زندان امروزم شده و در این چند روز هر بار به بهانه‌ای از ملاقاتش طفره رفته بودم و او از روی دلتنگی باز اصرار می‌کرد: «حواسم هست. یه جوری میام که اصلاً بابا نفهمه. فقط یه لحظه تو رو ببینم، برام کافیه!» سپس شبنم بغض روی گلبرگ صدایش نم زد و با دل شکستگی ادامه داد: «الهه! بخدا دلم برات خیلی تنگ شده! الان یه هفته‌اس که ندیدمت!» در برابر بارش احساس عاشقانه‌اش، داغ دلتنگی من هم تازه شد که آهی کشیدم و گفتم: «منم همینطور، ولی فعلاً باید یخورده صبر کنیم تا بابا یه کم آروم شه.» به روی خودم نمی‌آوردم که پدر همین چند روز هم که دیگر با هجوم داد و بیدادهایش بر سر من خراب نمی‌شود، دلش به تقاضای طلاقم خوش شده و به هیچ عنوان سرِ آشتی با مجید و خیال بازگشت او به این خانه را ندارد. من هم به همین تلفن‌های پنهانی دل بسته بودم بلکه بتوانم مجید را متقاعد کنم که به خاطر من هم که شده، قدمی به سمت مذهب اهل تسنن بردارد و مجید اصلاً به این چیزها فکر نمی‌کرد که با لحنی مهربان پاسخ داد: «راستش من می‌خوام بیام با بابا صحبت کنم. گفتم اگه موافق باشی، همین فردا بیام باهاش صحبت کنم که اجازه بده تو بیای یه جای دیگه با من زندگی کنی، ولی با خونواده‌ات هم رفت و آمد داشته باشیم. اینجوری هم دل نوریه خنک میشه که ما تو اون خونه نیستیم، هم تو با خونواده‌ات ارتباط داری!» از تصور اینکه مجید با پدر روبرو شود و بفهمد که من تقاضای طلاق داده‌ام، بند دلم پاره شد که دستپاچه جواب دادم: «نه! اصلاً این کار رو نکن! بابا هنوز خیلی عصبانیه! اگه بیای اینجا دوباره باهات درگیر میشه! تو رو خدا این کارو نکن!» و خدا شاهد بود که اگر ماجرای تقاضای طلاق هم در میان نبود، باز هم نمی‌خواستم مجید با پدر ملاقاتی داشته باشد که پدر حتی از شنیدن نام مجید، یک پارچه آتش غیظ و غضب می‌شد و اطمینان داشتم حداقل تا زمانی که مجید سُنی نشده باشد، پاسخ او را جز با فحاشی و هتاکی نخواهد داد که با ناراحتی ادامه دادم: «تازه مگه نشنیدی اونشب بابای نوریه چی گفت؟ گفت اگه من با تو زندگی کنم، بابا حتی باید اسم من رو از تو شناسنامه‌اش پاک کنه! برای بابا هم که حکم نوریه و خونواده‌اش، حکم خداست!» که از اینهمه بردگی پدر، گُر گرفت و با عصبانیت به میان حرفم آمد: «الهه! من اگه تا الانم کوتاه اومدم و هیچ کاری نکردم، فقط به خاطر تو و حوریه بوده! به خداوندیِ خدا اگه قرار باشه اینجوری برام تعیین تکلیف کنن، با مأمور میام در خونه! من هنوز مستأجر اون خونه هستم، تو هم زن منی! احدی هم نمی‌تونه برای زن و زندگی‌ام تصمیم بگیره!» در برابر موج خروشان خشمش، سکوت کردم تا خودش با لحنی نرم تر ادامه دهد: «الهه جان! من تا اونجایی که بتونم یه کاری می‌کنم که آب تو دل تو تکون نخوره! الانم می‌خوام این ماجرا یه جوری حل شه که تو اذیت نشی! به خدا هر شب تا صبح خوابم نمی‌بره و فقط دنبال یه راهی می‌گردم که تو راضی باشی! به جون خودت که از همه دنیا برام عزیزتره، من حاضرم هر کاری بکنم که تو راحت باشی! وگرنه یه شب هم این وضع رو تحمل نمی‌کردم. همون شب اول می‌رفتم شکایت می‌کردم که این آقا اجازه نمیده من برم تو خونه‌ام و پیش زنم باشم. فردا صبحش هم دستت رو می‌گرفتم و می‌رفتیم یه جای دیگه رو اجاره می‌کردیم. این کارها خیلی راحته، ولی برای من آرامش تو از همه چی مهمتره! به خدا منم دلم نمی‌خواد تو رو از خونواده‌ات جدا کنم. حالا هم تا هر وقت که تو بخوای صبر می‌کنم تا بابا آروم شه و بلاخره یه راهی جلوی پام بذاره که تو دوست داشته باشی.» و نمی‌دانست که پدر جز به صدور حکم طلاق ما راضی نمی‌شود و چقدر دلم می‌سوخت که اینطور بی‌خبر از همه جا، منتظر به رحم آمدن دل پدر مانده است که با پرنده آرزویم به آسمان احساسش پرواز کردم: «مجید! تو که حاضری به خاطر من هر کاری بکنی، چرا یه کاری نمی‌کنی که دلم شاد شه؟ تو که می‌دونی من دلم چی می‌خواد، چرا خودت رو می‌زنی به اون راه؟!!!» ✍ •┈┈••••✾•🏴•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾‌•🏴•✾•••┈┈•
🌿 عاشقانه ای برای مسلمانان🌸 در جوابم تنها نفس بلندی کشید و مثل همیشه با سکوت ساده‌ای منتظر شد تا خودم حرف دلم را بزنم: «به خدا انقدر هم سخت نیس! یه لحظه چشمت رو به روی همه چی ببند! فکر کن از اول تو یه خانواده سُنی به دنیا اومدی! همین!» و شاید از حرفی که زدم به قدری عصبی شد که فقط خندید و باز هم چیزی نگفت تا من با مصلحت‌اندیشی ادامه دهم: «اگه تو این کارو بکنی، همه چی حل میشه! تو دوباره برمیگردی اینجا، بابا هم همه چی رو فراموش می‌کنه و مثل قبل دوباره با هم زندگی می‌کنیم. منم خونواده‌ام رو از دست نمیدم.» به قدری ساکت بود که گمان کردم برای یکبار هم که شده، می‌خواهد به این مسئله فکر کند که با شور و شوقی که در انتهای صدایم پیدا بود، مژدگانی دادم: «بهت قول میدم که با این کار خدا هم ازت راضی میشه! چون هم یه کاری کردی که زندگی‌ات حفظ شه، هم مذهب اکثریت مسلمونا رو قبول کردی!» که بلاخره پرده سکوتش را کنار زد و رنجیده پرسید: «یعنی تنها راهی که تو رو خوشحال می‌کنه، همینه؟» و من هیجان‌‌زده پاسخ دادم: «به خدا این بهترین راهه!» لحظه‌ای ساکت شد و دوباره با صدایی گرفته پرسید: «اصلاً هم برات مهم نیس که داری از من چی می‌خوای؟» از لحن سرد و سنگین کلامش دلم گرفت و با دلخوری گله کردم: «همین؟!!! انقدر میگی حاضری به خاطر من هر کاری بکنی، همینه؟!!! اگه حاضری هر کاری بکنی که من راحت باشم، پس چرا حالا ناراحت شدی؟ پس چرا حالا که ازت یه چیزی می‌خوام، بهت بر می‌خوره؟» از لحن پُر ناز و کرشمه‌ام، به آرامی خندید و با آرامشی عاشقانه آغاز کرد: «الهه جان! قربونت برم! من هنوزم سرِ حرفم هستم! حاضرم هر کاری بکنم که تو راحت باشی! ولی تو از من یه چیزی می‌خوای که دست خودم نیس! تو می‌خوای که من قلبم رو از سینه‌ام درآرم و به جاش یه قلب دیگه تو سینه‌ام بذارم! به نظرت این کار عملیه؟!!!» از تشبیه پُر شور و حرارتی که برای دلبستگی‌اش به مذهب تشیع به کار بُرد، زبانم بند آمد و نتوانستم برایش پاسخی پیدا کنم که خودش با صداقتی شیرین اعتراف کرد: «الهه جان! عقیده هر کسی براش خیلی عزیزه! تو هم برای من خیلی عزیزی! از همه دنیا عزیزتری! پس تو رو خدا من رو سرِ این دو راهی نذار که بین تو و عقیده‌ام یکی رو انتخاب کنم! چون نمی‌تونم انتخاب کنم...» و من دقیقاً می‌خواستم به همین دو راهی برسم که با حاضر جوابی کلامش را قطع کردم: «پس من چی؟ من که باید بین تو و خونواده‌ام یکی رو انتخاب کنم، سرِ دو راهی نیستم؟ اگه بخوام با تو بیام، باید تا آخر عمر قید خونواده‌ام رو بزنم و اگه قرار باشه تو این خونه و پیش خونواده‌ام بمونم، باید از تو جدا شم!» و دیگر نتوانستم جلوی اشکم را بگیرم که گلویم از گریه پُر شد و به یاد مصیبت مادرم ناله زدم: «مجید! من هنوز غم مامان رو فراموش نکردم! هنوز داغ مامان تو دلم سرد نشده! اونوقت تو می‌خوای من با تو بیام و قید بقیه خونواده‌ام رو هم بزنم! مگه من چه گناهی کردم که باید اینهمه مصیبت بکشم؟» سپس مقابل سیلاب اشک‌هایم قدرتمندانه مقاومت کردم تا بتوانم حرفم را قاطعانه به گوشش برسانم: «گناهم اینه که با یه مرد شیعه ازدواج کردم؟ قبول! من که حرفی نداشتم! هنوزم حرفی ندارم! ولی حالا که اینجوری شده و من باید بین شوهر شیعه و خونواده‌ام یکی رو انتخاب کنم، چرا انقدر اذیتم می‌کنی؟ چرا کمکم نمی‌کنی؟ چرا یه کاری نمی‌کنی که من انقدر عذاب نکشم؟» و باز هجوم گریه امانم را برید که دیگر نتواست اینهمه بی‌تابی‌ام را تحمل کند و با دلواپسی به پای بی‌قراری‌هایم افتاد: «الهه جان! تو رو خدا اینجوری گریه نکن! آروم باش عزیزم! الان که داری گریه می‌کنی، حوریه هم داره غصه می‌خوره! به خاطر دخترمون هم که شده، گریه نکن! بخدا من نمی‌خوام تو رو از خونواده‌ات جدا کنم! من انقدر صبر می‌کنم تا بلاخره بابا راضی شه که تو بازم با این مرد شیعه زندگی کنی و کاری به کارت نداشته باشه. هر وقت هم اجازه بدی، خودم میام با بابا صحبت می‌کنم.» و بعد مثل اینکه تصویر پدر در کنار شبح شیطانی نوریه پیش چشمانش مجسم شده باشد، با لحنی مکدر ادامه داد: «با اینکه بابا هم کنار نوریه خیلی عوض شده، ولی بخاطر تو میام باهاش حرف می‌زنم. ازش عذرخواهی می‌کنم تا یه جوری با من کنار بیاد.» ✍ •┈┈••••✾•🏴•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾‌•🏴•✾•••┈┈• 🖤••👆🏻
هدایت شده از ⸤ شباهنگام ³¹³ ⸣
○°• °• رسول اكرمﷺ در مورد نماز شب فرمودند: [ هنگامی كه بنده ای از بستر خواب نوشین خود در حالی كه چشمانش خواب آلوده است بر می خیزد تا خدای خود را با نماز شب گذاردن خشنود كند، خدایش به او بر فرشتگان خویش مباهات می‌كند و می‌فرماید آیا این بنده مرا می‌بینید كه از بستر خود برای نمازی كه بر او واجب نكرده‌ام برخاسته است!؟گواه باشید كه او را آمرزیدم.] همان حضرت فرموده‌اند: [آن كسی كه نماز شب می‌خواند اگر تصور كند روز گرسنه و بدون روزی می‌ماند یاوه پنداشته است!‌] •┈┈••••✾•🌖•✾•••┈┈•         @shabahengam •┈┈••••✾‌•🌔•✾•••┈┈•
هدایت شده از ⸤ شباهنگام ³¹³ ⸣
🌖 نحوه‌ خوندن نماز شب😍 🌿[نماز شب یازده ركعت می باشد] 🌿_چهار دو ركعت مانند نماز صبح. 🌿_دو ركعت نماز شفع كه در ركعت اول بعد از حمد (قل اعوذ برب الناس) و در ركعت دوم (قل اعوذو برب الفلق) و یا هر سوره ای كه بخواند. 🌿_و اما نماز وتر كه یك ركعت است بعد از حمد سه مرتبه سوره توحید، یک مرتبه فلق و ناس. 🌿_بعد دعای قنوت كه در آن چهل مؤمن را دعا نموده هركس كه می خواهد. پدر باشد یا مادر؛ دوست باشد یا برادر؛ زنده باشد یا مرده به این نحو (اللهم اغفر ... فلانی) و به جای فلانی نام مؤمن یا مؤمنه ای برده شود و اگر چهل مؤمن در نظر نیست بطور جمع دعا كند و چهل مرتبه بگوید: (اللهم اغفر للمؤمنین و المومنات) كه می توان با انگشتان خود بشمارد یا دست چپ را به صورت قنوت نگهدارد و با دست راست با تسبیح بشمارد و بعد از آن همان طور كه ایستاده هفتاد مرتبه بگوید: (استغفر الله ربی و اتوب الیه) و بعد هفت مرتبه بگوید: (هذا مقام العائذ بك من النار) این مقام پناه بردن به تو از آتش و معنی این دعا است. بعد سیصد مرتبه بگوید (العفو العفو) كه سه دور تسبیح می شود و گناهانش را به خاطر بیاورد و بعد اگر خواهد دعای دیگری در قنوت بخواند و گرنه به ركوع و بعد دو سجده را انجام دهد و سلام گوید. باماباش:)
خشتـــ بهشتـــ
🌖 نحوه‌ خوندن نماز شب😍 🌿[نماز شب یازده ركعت می باشد] 🌿_چهار دو ركعت مانند نماز صبح. 🌿_دو ركعت نم
اینم آموزش خوندن نماز شب.☺️ پاشیم تا خوابمون نگرفته... البته اگر هرچی به اذان صبح نزدیک‌تر بشه ثوابش بیشتره. دنیامی‌خوای‌نمازشب،آخرت‌می‌خوای‌نمازشب!
🔺هدف قيام امام حسين عليه السلام (2) 🔹اگر بخواهیم هدف امام حسین علیه‌السّلام را بیان کنیم، باید این‌طور بگوییم که هدف آن بزرگوار عبارت بود از انجام دادن یک واجب عظیم از واجبات دین که آن واجب عظیم را هیچ‌کس قبل از امام حسین - حتّی خود پیغمبر - انجام نداده بود... واجبی بود که در بنای کلّی نظام فکری و ارزشی و عملی اسلام، جای مهمّی دارد... امام حسین باید این واجب را عمل میکرد تا درسی برای همه تاریخ باشد... حالا چرا امام حسین این کار را بکند؟ چون زمینه انجام این واجب، در زمان امام حسین پیش آمد... اين واجب عبارت بود از بازگرداندن جامعه اسلامی به خطّ صحیح. چه زمانی؟ آن وقتی که راه، عوضی شده است و جهالت و ظلم و استبداد و خیانتِ کسانی، مسلمین را منحرف کرده و زمینه و شرایط هم آماده است.
چــهارشنبہ: ناهار : بابـ الحوائج؛امام کاظـــم (درود خدا بر او باد) شـام :شـمس الشـموس ؛امام رضا(درود خـدا بر او باد) ═✧❁🌷@shohadae_sho🌷❁✧═
رفـت رفـت در برخی موارد عکـس پروفایل‌ها عوض شد اسـم گروهها تغییر کرد خیلی‌ها از کانال‌های مذهبی لفت دادن پیـراهـن مشکیا دراومد جوک‌ها شروع شد آهنـگ گوش کردن‌ها شروع شد ولی غـم‌های زینـب تـازه شـروع شـد یتیـمی تـازه شـروع شـد اسیـر بودن تـازه شـروع شـد کتـک خوردن تـازه شـروع شـد 💔 فقط یادمون باشه هی نگیم ان شاءالله بریم کربـلا چون کربـلا رو باید از بی‌بی زینـب خواسـت که پیشش رو سیاهیـم!‌
⚡️ 👤میگفت: جنگ نرم مثل خمپاره۶۰ میمونه؛ نه صدا داره و نه صوت ...🚀 فقط وقتی مُتوجه میشی که دیگِه؛ نه مسجد میری و نه هیئت 🍃 @shohadae_sho