eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.6هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
🕋❤️🕋❤️🕋🌺🕋❤️🕋❤️🕋❤️🕋🌺 عاشقانه ای برای مسلمانان 🕋❤️🕋❤️🕋🌺🕋❤️🕋❤️🕋❤️🕋🌺 قسمت سیصد و سی ام ساعتی می‌شد که همین چند قدم را با بی‌قراری بالا و پایین می‌رفتم که دیگر خسته و درمانده همانجا روی زمین نشستم، ولی جای نشستن هم نبود که جمعیت مثل سیل سرازیر می‌شد و چند بار نزدیک بود خانم‌ها رویم بیفتند که باز از جا بلند شدم. دیگر درد ساق پا و سوزش تاول‌هایم را فراموش کرده و با تن و بدنی که از ترس به لرزه افتاده بود، خودم را میان جمع بانوانی که به قصد زیارت پیش می‌رفتند، رها کردم تا مرا هم با خودشان ببرند و باز خیالم پیش دلشوره و اضطراب همسر مهربانم بود که نگاهم از میان جمعیت دل نمی‌کَند و فقط چشم می‌دواندم تا مجیدم را ببینم. چشمانش را نمی‌دیدم ولی از همین راه دور، تپش تند نفس‌هایش را احساس می‌کردم و می‌توانستم تصور کنم که به همین یک ساعت بی‌خبری از الهه‌اش، چه حالی شده که بیش از ترس و وحشت خودم، برای پریشانی عزیز دلم گریه می‌کردم. دیگر چشمانم جایی را نمی‌دید و هر جا سیل جمعیت مرا با خودش می‌بُرد، می‌رفتم و فقط مراقب بودم که از میان جمع زن‌ها خارج نشوم و به مردها نخورم. حالا چشمه اشکم به جوش آمده و لحظه‌ای آرام نمی‌گرفت که پیوسته گریه می‌کردم. دیگر همه جا را از پشت پرده چند لایه اشک‌های گرم و بی‌قرارم، تیره و تار می‌دیدم که در انتهای مسیر و در دل سیاهی شب، ماهی آسمانی پیش چشمانم درخشید و آنچان دلی از من بُرد که بی‌اختیار زمزمه کردم: «حرم امام حسین (علیه‌السلام) اینه؟» و بانویی ایرانی کنارم بود که سؤال مات و مبهوتم را شنید و با لحنی ملیح پاسخ داد: «نه عزیزم! این حرم حضرت اباالفضل (علیه‌السلام)!» پس ساقی لب تشنگان کربلا و حامل لواء امام حسین (علیه‌السلام) که این چند روز در هر موکب و هیئتی نامش را شنیده و شیدایی شیعیان را به پایش دیده بودم، صاحب این گنبد و بارگاه درخشان بود که اینهمه از من دلبری می‌کرد و هنوز چشم از مهتاب حرمش بر نداشته بودم که همان بانو میان گریه‌ای عاشقانه زمزمه کرد: «قربون وفاداری‌ات بشم عباس!» و با همان حال خوشش رو به من کرد: «شب و روز عاشورا، حضرت ابوالفضل (علیه‌السلام) مراقب خیمه‌های زن و بچه‌های امام حسین (علیه‌السلام) بوده! تو خیمه‌گاه هم، خیمه آقا جلوتر از همه خیمه‌ها بوده تا کسی جرأت نکنه به بقیه خیمه‌ها نزدیک شه! هنوزم از هر طرفی وارد کربلا بشی، اول حرم حضرت ابوالفضل (علیه‌السلام) رو می‌بینی...» و دیگر نشنیدم چه می‌گوید که بر اثر فشار جمعیت، میان مان فاصله افتاد و حالا فقط نوای نوحه و زمزمه روضه به گوشم می‌رسید. عرب‌ها به یک زبان و ایرانی‌ها به کلامی دیگر به عشق برادر امام حسین (علیه‌السلام) می‌خواندند. مردها با هم یک دم گرفته و زن‌ها به شوری دیگر عزاداری می‌کردند و می‌دیدم مست از قدح عشق حضرت اباالفضل (علیه‌السلام) عاشقانه به سر و سینه می‌زنند و خیابان منتهی به حرمش را می‌بویند و می‌بوسند و می‌روند. گاهی ایرانی‌ها دم می‌گرفتند: «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد...» و گاهی عراقی‌ها سر می‌دادند: «یا عباس جیب المای لسکینه...» و می‌شنیدم صدای اینهمه عاشق قد می‌کشد: «لبیک یا عباس...» که هنوز پس از 1400 سال از شهادت حضرتش، ندای یاری خواهی‌اش را صادقانه لبیک می‌گفتند که من هم کاسه صبرم سر ریز شد و نمی‌توانستم با هیچ نوحه‌ای هم نوا شوم و به نغمه قلب خودم گریه می‌کردم که نه روضه‌ای به خاطرم می‌آمد و نه شعری از بَر بودم و تنها به ندای نگاهی که از سمت حرم صدایم می‌کرد، پاسخ داده و عاشقانه گریه می‌کردم. دیگر مجید و آسید احمد و بقیه را از یاد برده و جدا افتادنم را فراموش کرده بودم که من در میان این جمعیت دیگر غریبه نبودم و در محضر فرزند رشید امام علی (علیه‌السلام)، آنچنان پَر و بالی گشوده بودم که حالا بی‌نیاز از حرکت جمعیت با قدم‌هایی که از داغ تاول آتش گرفته بود، به سمتش می‌رفتم و اگر غلط نکنم او مرا به سوی خودش می‌کشید! چه منظره‌ای بود گنبد طلایی‌اش در میان دو گلدسته رعنا که پیش چشمم شبیه دو دست بُریده حضرتش در راه خدا و دفاع از پسر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) می‌آمد! ولی این خشت و آهن و طلا کجا و دستان ماه بنی‌هاشم (علیه‌السلام) کجا که شنیده بودم خداوند در عوض دو دست بُریده، به او دو بال عنایت فرموده تا در بهشت پرواز نماید! هر چه به حرم نزدیک‌تر می‌شدیم، فشار جمعیت بیشتر می‌شد و تنها طنین «لبیک یا عباس!» بود که رعشه به تن زمین و آسمان می‌زد و دل مرا هم از جا می‌کَند. حالا به نزدیکی حرمش رسیده و دیگر نمی‌توانستیم قدمی پیش برویم که دور حرم، جمعیت انبوه مردان تجمع کرده و راه بند آمده بود. ✍ •┈┈••••✾•🏴•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾‌•🏴•✾•••┈┈• 🖤••👆🏻
🕋❤️🕋❤️🕋🌺🕋❤️🕋❤️🕋❤️🕋🌺 عاشقانه ای برای مسلمانان 🕋❤️🕋❤️🕋🌺🕋❤️🕋❤️🕋❤️🕋🌺 قسمت سیصد و سی و یک زیر سقف یکی از کفشداری‌های زنانه حرم حضرت عباس (علیه‌السلام) پناه گرفته بودم تا کمتر خیس شوم، ولی آنجا هم جای نشستن نبود که دو ردیف پله و راهروی کفشداری هم مملو از زنان و کودکانی بود که شب را همینجا سحر کرده و حالا از خستگی به خوابی سبک فرو رفته بودند. به چهره‌های پاک و معصومشان نگاه می‌کردم و دیگر می‌فهمیدم چرا اینهمه به خودشان زحمت می‌دهند تا برای امام حسین (علیه‌السلام) عزاداری کنند که پسر فاطمه (علیهما‌السلام) عزیزتر از این حرف‌هاست! حالا من هم هوای پیراهن سیاه و رخت عزایش را کرده و دلم می‌خواست نه فقط در و دیوار خانه‌ام که همه حریم دلم را به مصیبت شهادت سید الشهدا (علیه‌السلام) پرچم عزا زده و تا نفس دارم به عشقش عزاداری کنم! حالا ایمان آورده بودم که این شب رؤیایی در این سرزمین بهشتی، اجر کریمانه‌ای بود که پروردگارم در عوض شفای مادرم، به پاس گریه‌های شب قدر امامزاده به من عنایت کرده و امام زمان (علیه‌السلام) به دستان مبارکش امضاء نموده بود تا در چنین شبی بر پسر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) وارد شده و میهمان کربلایش باشم و حالا چه خستگی شیرینی بر تنم مانده بود که سرم را به دیوار حرم حضرت اباالفضل (علیه‌السلام) نهادم و همچون کودکی که در دامان مادرش به آرامشی عمیق رسیده باشد، چشم در چشم گنبد حرم امام حسین (علیه‌السلام) به خوابی خوش فرو رفتم. از لحن لرزانی که اسمم را آهسته تکرار می‌کرد، چشمانم را گشودم و هنوز رو به حرم امام حسین (علیه‌السلام) بودم که از میان مژگان نیمه بازم، خورشید عشقش درخشید و دلم را غرق محبتش کرد که باز کسی صدایم زد: «الهه...» همانطور که سرم به دیوار حرم بود، صورتم را چرخاندم و مجیدم را دیدم که پایین پله‌های کفشداری با پای برهنه، روی زمین خیس ایستاده و چشمان آشفته و بی‌قرارش به انتظار پاسخی از من، پلکی هم نمی‌زد. همچنان باران می‌بارید که صورت و لباسش غرق آب و گِل شده بود، موهای خیسش به سرش چسبیده و هنوز باقی مانده اثر گِل عزای امام حسین (علیه‌السلام) روی فرق سرش خودنمایی می‌کرد. در تاریکی دیشب او را گم کرده و حالا در روشنی طلوع خورشید، برابرم ایستاده و می‌دیدم با اینکه الهه‌اش را پیدا کرده، هنوز همه تن و بدنش می‌لرزد و نمی‌دانم چقدر نگاهش به دنبالم پَر پَر زده بود که چشمانش گود افتاده و بر اثر گریه و بی‌خوابی به خون نشسته بود. کمی خودم را جابجا کردم و نمی‌خواستم بانوانی که کنارم به خواب رفته بودند، بیدار شوند که زیر لب زمزمه کردم: «جانم...» و مجید هم به خاطر حضور زنان و کودکانی که روی پله‌ها خوابیده بودند، نمی‌توانست بالا بیاید که از همانجا سر به شکایتی عاشقانه نهاد: «تو کجا رفتی الهه؟ به خدا هزار بار مُردم و زنده شدم! به خدا تا صبح کل کربلا رو دنبالت گشتم! هزار بار این حرم‌ها رو دور زدم و پیدات نکردم...» و حالا از شوق دیدار دوباره‌ام، چشمان کشیده‌اش در اشک دست و پا می‌زد که با نگاهش به سمت حرم امام حسین (علیه‌السلام) پَر کشید تا آتش مانده بر جانش را با جانانش در میان بگذارد و من با نگاهم به خاک قدم‌هایش افتادم و جگرم آتش گرفت که با این پای برهنه تا صبح در خیابان‌ها می‌دویده و حالا می‌دیدم انگشتان پای او هم مجروح شده که با لحنی معصومانه پاسخ دادم: «من همون ورودی شهر شماها رو گم کردم! خیلی دنبالتون گشتم، ولی پیداتون نکردم. تا اینجا هم با جمعیت اومدم...» و دلم می‌خواست با محرم اسرار دلم بگویم دیشب بین من و معشوقم چه گذشته که چشمانم از عشقش درخشید و با لحنی لبریز از لذت حضور سید الشهداء (علیه‌السلام) مژده دادم: «مجید! دیشب خیلی با امام حسین (علیه‌السلام) حرف زدم، تو همیشه می‌گفتی باهاش دردِ دل می‌کنی، ولی من باور نمی‌کردم... ولی دیشب باهاش کلی دردِ دل کردم...» و مجید مثل اینکه تلخی و پریشانی این شب سخت و طولانیِ دوری از من را به حلاوت حضور امام حسین (علیه‌السلام) بخشیده باشد، صورتش به خنده‌ای شیرین گشوده شد و دستش را از همان پایین پله‌ها به سمتم دراز کرد تا یاری‌ام کند از جا بلند شوم. انگشتانش از بارش باران خیس بود و شاید هنوز از ترس از دست دادنم، می‌لرزید که به قدرت مردانه‌اش بلند شدم و شنیدم تا می‌خواست مرا بلند کند، زیر لب زمزمه می‌کرد: «یا علی!» که من هم زبان به ذکر «یا علی!» گشودم و عاشقانه قد کشیدم. با احتیاط از میان ردیف زنان و کودکانی که روی پله‌ها استراحت می‌کردند، عبور کردم و همچنانکه دستم میان دست مجید بود، قدم به زمین خیس کربلا نهادم و دیگر نگران گذشتن از میان خیل نامحرمان نبودم که شوهر شیعه‌ام برایم راه باز می‌کرد تا همسر اهل سنتش را به زیارت حرم امام حسین (علیه‌السلام) ببرد. ✍ •┈┈••••✾•🏴•✾•••┈┈•         @shohadae_sho
🕋❤️🕋❤️🕋🌺🕋❤️🕋❤️🕋❤️🕋🌺 عاشقانه ای برای مسلمانان 🕋❤️🕋❤️🕋🌺🕋❤️🕋❤️🕋❤️🕋🌺 قسمت آخر از ترنم ترانه‌ای لطیف چشمانم را می‌گشایم و دختر نازنیم را می‌بینم که کنارم روی تخت به ناز خوابیده و به نرمی دست و پا می‌زند و لابد هوای آغوش مادرش را کرده که با صدای زیبایش، زمزمه می‌کند تا بیدار شوم. با ذکر «یا علی!» نیم خیز شده و همانجا روی تخت می‌نشینم، هر دو دستم را به سمتش گشوده و بدن سبک و کوچکش را در آغوش می‌کشم. حالا یک ماهی می‌شود که خدا به برکت زیارت اربعین سال گذشته، به من و مجید حوریه‌ای دیگر عطا کرده و ما نام این فرشته بهشتی را به حرمت حوریه خیمه گاه حسین (علیه‌السلام)، رقیه نهاده و وجودش را نذر نازدانه سید الشهدا (علیه‌السلام) کرده‌ایم. رقیه را همچنان در آغوشم نوازش می‌کنم و روی ماهش را می‌بوسم و می‌بویم که مجید وارد اتاق می‌شود و با صورتی که همچون گل به رویم می‌خندد، سلام می‌کند. باز ایام اربعینی دیگر از راه رسیده که شوهر شیعه‌ام لباس سیاه به تن کرده و امسال نه تنها مجید که منِ اهل سنت هم از شب اول محرم به عشق امام حسین (علیه‌السلام) لباس عزا پوشیده و پا به پای آسید احمد و مامان خدیجه، خانه‌ام را پرچم عزا زده‌ام که حالا پس از هزاران سال و از پسِ صدها کیلومتر فاصله، او را ندیده و عاشقش شده‌ام! که حالا می‌دانم عشق حسین (علیه‌السلام) و عطش عاشورا با قلب سُنی همان می‌کند که با جان شیعه کرده و ایمان دارم این شور به پا خاسته در جان عشاق، جز به شعار عاشقی عیان نشده و ارمغانی جز تقرب به خدا و تبعیت از دین خدا ندارد! هر چند به هوای رقیه نمی‌توانیم در مراسم اربعینِ امسال، رهسپار کربلا شویم و از قافله عشاق جا مانده‌ایم، اما قرار است امروز به بهانه بدرقه آسید احمد و خانواده‌اش تا خروجی بندر برویم و رایحه حرم امام حسین (علیه‌السلام) را از همین مسیری که به کربلا می‌رود، استشمام کنیم. مجید رقیه را از آغوشم می‌گیرد تا آماده بدرقه عشاق اربعین شوم و با چه شیرین زبانی پدرانه‌ای با دخترش بازی می‌کند و چه عاشقانه به فدایش می‌رود که رقیه هم برکت کربلاست... ✍ •┈┈••••✾•🏴•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾‌•🏴•✾•••┈┈• 🖤••👆🏻
6.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 استاد 🔮سختی دینداری در آخرالزمان 🔺برای کمک به امام زمان و باشید ❤‌‌•• ‌||•🏴 @shohadae_sho 🖤•°👆🏻
TEL:(031)32204083-322010734_644236607544623646.mp3
زمان: حجم: 2.01M
فایل صوتی آیت الله مجتهدی تهرانی توسل به امام رضا @shohadae_sho
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ ﺭﻭﺯۍ ﮐﻪ ﻣﻬﺮ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﯽ‌ﺭﻭﺩ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﻣﺤﺒﺖ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺳﺮﭘﻨﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ ‌ڪربلایۍ ✨ @shohadae_sho
پنج شنبہ: ناهار : جواد الائـمہ؛امام محمد تقی (درود خدا بر او باد) شـام : هادی دلـها ؛امام علی النقی(درود خـدا بر او باد) ┅═══✼ @shohadae_sho ✼═══┅
خشتـــ بهشتـــ
🕋❤️🕋❤️🕋🌺🕋❤️🕋❤️🕋❤️🕋🌺 #جان_شیعه_اهل_سنت عاشقانه ای برای مسلمانان 🕋❤️🕋❤️🕋🌺🕋❤️🕋❤️🕋❤️🕋🌺 قسمت آخر از
🕋❤️🕋❤️🕋❤️ عاشقانه ای برای مسلمانان ❇️❇️❇️بسم رب المهدی❇️❇️ مصاحبه با نویسنده ی رمان (کتاب )👈👈جان شیعه واهل سنت🖋 سلام علیکم✋ اولا تبریک میگم بهتون بابت چاپ شدن رمانتون بعنوان کتاب 😍😍 ان شاءالله همیشه بدرخشید .🌹🌹 لطفا خودتونو معرفی بفرمایید؟! فاطمه ولی نژاد. متولد فروردین 68. تهران 🖋🖋🖋🖋🖋🖋🖋🖋🖋 انگیزتون از انتخاب این اسم چی بوده؟!♦️ اسم رمان برگرفته از سخن آیت الله سیستانی است که فرمودن اهل سنت جان شیعیان هستن. بنا بر این فرموده و به خاطر اینکه شخصیت سنی معشوقه شخصیت شیعه هست اسم داستان به این صورت انتخاب شد 🖇🖇🖇🖇🖇🖇🖇🖇🖇 انگیزتون از نوشتن این رمان چی بود؟ ایده اولیه تاکید بر موضوع وحدت شیعه و سنی و مبارزه با وهابیت بود که در بستر زمانی فعلی و در قالب یک داستان عاشقانه روایت شد تا هم جذابیت لازم رو برای مخاطب داشته باشه و هم به روز و موثر باشه ⁉️‼️⁉️ با وجود نفوذ عشق به امام حسین علیه السلام چرا الهه شیعه نشد؟ الهه با حفظ مذهب اهل سنت دلداده اهل بیت علیهم السلام شد تا راهگشایی باشه برای برادران اهل سنت که ضمن حفظ حرمت عقایدشون، بیش از پیش عاشق اهل بیت علیهم السلام بشن این رمان با محوریت وحدت نوشته شده و قصد اثبات حقانیت تشیع و شیعه کردن اهل سنت رو نداره این کتاب برای مخاطبین سنی هم نوشته شده و یکی از اهداف اون ایجاد عشق اهل بیت علیهم السلام در دل اهل سنت و متمایل کردن نامحسوس این عزیزان به مکتب اهل بیت هست در صورت شیعه شدن الهه، مخاطب سنی به شدت دچار تعصب و جبهه بندی میشه و دیگه اون عشق رو هم پیدا نمیکنه 💢💢💢 یه سوال دیگه اینه که چرا مجید منفعلانه برخورد می کرد؟ مجید در موارد زیادی به پرسش های الهه، پاسخ معقول و منطقی میده؛ مثل حکمت استفاده از مهر در نماز، فلسفه عزادرای برای اهل بیت علیهم السلام ، علت حضور امام زمان علیه السلام، علت عدم پاسخ دادن توسلات و .‌.. اما اینکه در باقی موارد، پاسخها احساسی هستن تقلید کورکورانه نیست، بلکه : بنیان این داستان بر حفظ حرمت عقاید هر دو طرف شیعه و سنی بنا شده، یعنی تا پایان داستان نباید کوچکترین خدشه ای به اعتقادات اهل سنت وارد بشه... چراکه هدف داستان، وحدت شیعه و سنی با وجود همه اختلافاته. با این حساب، اگه مجید بخواد جواب فقهی و تاریخی و معقول و منطقی بده، اون جواب قطعا اثبات حقانیت تشیع و باطل بودن خلفای اهل سنت هستش و از همینجا، هدف داستان که وحدت بوده، متلاشی میشه و علاوه بر اون، مخاطب سنی رو هم زده می کنه... در حالیکه یکی از محور های اصلی این داستان، مشتعل کردن بیش از پیش عشق اهل بیت علیهم السلام در دل اهل سنت هست که با همین سکوت و صبر در انتهای داستان رخ میده که این عشق، می تونه زمینه ساز هدایت بشه ... ولی اگه داستان جنبه مباحثه بگیره و به دنبال اون حقانیت تشیع اثبات بشه، مخاطب سنی احساس می کنه ما قصد هدایت اون رو داریم .... در نتیجه دچار تعصب میشه و دیگه حتی اون عشق رو هم پیدا نمی کنه شخصیت مجید، از روی عمد از عامی ترین طبقه شیعه انتخاب شده: یعنی کسی که اطلاعات چندانی از تاریخ و ... نداره، اهل مباحثه و شعار دادن نیس، ولی در عمل، مثل یک شیعه عاشق اهل بیت علیهم السلام عمل می کنه.... همون شخصیتی که اکثریت شیعیان دارن و این انتخاب دلیل روشنی داره: الهه اهل مباحثه و تبلیغ علنی و شعار هست و با همین رفتار، مدام فضای وحدت رو به هم می زنه و باعث مشکلات و مصیبت های زیادی میشه.... اما مجید، متعهد به حفظ وحدت هستش، اهل شعار و تبلیغ علنی و مناظره نیست و در عوض با همین سکوت صبورانه و با رفتار عاشقانه اش به پای مذهب تشیع، کاری می کنه که الهه دلداده اهل بیت علیهم السلام میشه..... برای همینه که در اکثر موارد، بنا بر حفظ گفتمان وحدت، مجید با استفاده از احساسات، از مباحثه منطقی طفره میره، چون نتیجه بحث معقول و منطقی، قطعا به نفع شیعه و منافی هدف وحدته... بلکه مجید اعلام می کنه ما همدیگه رو دوست داریم و نباید بریم دنبال اختلافات... همون استراتژی که شیعه و سنی باید در جهان اسلام پیاده کنن و بدون پافشاری بر روی اختلافات، دوستانه با هم زندگی کنن در حقیقت این کتاب، داستان اثبات حقانیت تشیع یا بطلان تسنن نیست، بلکه داستان حفظ وحدت شیعه و سنی در سایه عشق به اهل بیت علیهم السلام و محبت شیعه و سنی به همدیگه اس به نظر بنده شیرینی قصه به همین بود که الهه با همه ادعاهایی که داشت و مجید با همه بی اطلاعی هاش، نهایتا این الهه بود که مغلوب عشق مجید به اهل بیت علیهم السلام شد 🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆 یه سوالم اینه که معمولا میپرسن داستان واقعیه؟!؟!👇👇 به جز حوادث مربوط به عراق و سوریه که طبق تاریخه و حقیقت داره، همه شخصیت های داستان و ماجراهای مربوط، ساخته و پرداخته ذهن و احساس خودم 🕋
سلام. ☺️✋ @Daryayesorkh °•🌙 ادمین رمـ📖ــــاڹ هستم. انتقادات و پیشنهاداتتون رو بفرستید🌷 •••●••• 🌛• از امشب به مدت ۷ شب 🕘 • راس ساعت ۹ 📓• رمان زیبای ✍• به نویسندگی ، 🌱• تقدیم نگاهتون میشه!
🔺 کلامی از علما ⭕️ حاج اسماعیل دولابی ⁉️ کلام خدا به بندگانش چیست؟
💭 زینب بلباسی که بعد از شهادت پدرش به دنیا اومد، دیشب با پدرش آشنا شد...💔 دخترا بابایی‌ان😭😭 😭 •┈┈••••✾•🏴•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾‌•🏴•✾•••┈┈• 🖤••👆🏻