eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.6هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹🔹صدقه ماه صفر🔹🔹 در ماه صفر،به دادن صدقه اهتمام بیشتری شود. پیامبر اکرم صلی الله می فرمایند: ⚡️لبخند توبرروی برادرت صدقه است ⚡️امربمعروف ونهی ازمنکرکردنت صدقه است. ⚡️ره نمایی کسی که راه را گم کرده صدقه است. ⚡️دور کردن سنگ و خارو استخوان از راه صدقه است. نهج الفصاحه Ⓙσɨŋ√→↓ •✿|||| @shahid_Ali_khalili_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 💚 محمدرضا در سال ۱۳۴۶ به دنيا آمد و با آمدنش برکت باريد انگار به زندگي باصفاي پدر و مادرش. رزق و روزي پدرش خيلي رونق گرفت. محمد‌رضا خيلي بچه زرنگ و كنجكاو و با استعدادي بود. در هر کاري خودش را وارد مي‌کرد، خصوصاً اگر کار سخت بود. مي‌خواست همه چيز را ياد بگيرد. بسيار مهربان و غمخوار بود. هميشه كمك حال مادرش بود و نمي‌گذاشت يك لحظه مادرش دست تنها بماند. هميشه دوست داشت به همه كمك كند. يازده ساله بود كه پدرش از دنيا رفت و محمدرضا شد مرد کوچک خانه. مادرش وقتي گريه مي‌كرد او را دلداري مي‌داد و مي‌گفت: گريه نكن، من هم گريه ام مي‌گيرد. براي مرد هم خوب نيست گريه كند. بابا رفت. من كه هستم. طبيب اصلي دوران كودكي محمدرضا شيطنت‌هاي كودكانه خاصّ خودش را داشت. همه را با خود مشغول مي‌كرد، در منزل قديمي كه بودند ايوان كوچكي داشتند كه پله‌هاي آن به آب انبار منتهي مي‌شد، محمدرضا که مي‌خواست سيم برق را داخل پريز كند، برق او را گرفت و با شدت از بالاي پله‌هاي ايوان به پايين پله‌هاي آب انبار پرت شد. مادرش تنها بود و پايش هم شكسته بود و در اتاق زمين‌گير شده بود وبه هيچ وجه نمي‌توانست از جايش بلند شود. شروع كرد به يا زهراء و يا حسين گفتن. همسايه‌ها را صدا مي‌زد كه تصادفاً خواهرش وارد خانه شد. با گريه و التماس از او خواست محمدرضا را از پله‌هاي آب انبار بالا بياورد، وقتي بچه را آوردند چهره اش سياه و كبود شده بود و به هيچ وجه حركت و تنفس نداشت. او را بردند به سمت بيمارستان. يك بقال در محله بود به نام سيد عباس. .. ʝσɨŋ↓ ❥·| @shahid_Ali_khalili_313
اصلا تمام امور جہــ🌍ــانی بدست توست[💚‌] باید خودت حال مراهم عوض کنی[😔] ʝσɨŋ↓ ❥·| @shahid_Ali_khalili_313
راز دل تنگے من در جمعہ ها باظہـورت ماهــ من ڪــن بر ملا انتـــظار در جمعهـــ جدی مــیشود چون نیایـــے میفزاید غصهــ ها ʝσɨŋ↓ ❥·| @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
خطبه ی 14 نهج البلاغه؛ نکوهش مردم بصره و من كلام له (علیه السلام) في مثل ذلك:  أَرْضُكُمْ قَرِيبَة
خطبه ی 15 نهج البلاغه؛ عدل علی علیه سلام و من كلام له (علیه السلام) فيما ردّه على المسلمين من قطائع عثمان: وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ وَ مُلِكَ بِهِ الْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ. فَإنَّ فِي الْعَدْلِ سَعَةً، وَ مَنْ ضَاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ أَضْيَقُ. (در باره اموال فراوان بيت المال كه عثمان به بعضى از خويشاوندان خود بخشيده بود. ابن عباس مى گويد: روز دوّم خلافت در سال 35 هجرى اين سخنرانى را ايراد فرمود):  سياست اقتصادى امام عليه السّلام: به خدا سوگند، بيت المال تاراج شده را هر كجا كه بيابم به صاحبان اصلى آن باز مى گردانم، گر چه با آن ازدواج كرده، يا كنيزانى خريده باشند، زيرا در عدالت گشايش براى عموم است، و آن كس كه عدالت بر او گران آيد، تحمّل ستم براى او سخت تر است.  توضیح: اين سخن امام (ع) در واقع بخشى از خطبه اى است كه بعد از بيعت مردم با آن حضرت در مدينه ايراد فرمود و در آن به تمام افرادى كه در عصر عثمان اموال بيت المال را غارت كرده بودند يا از طرف خليفه به آنها اهدا شده بود هشدار مى دهد و به آنها اعلام مى كند كه بايد تمام اين اموال را به بيت المال باز گردانند و اگر باز نگردانند با قدرت از آنها خواهد گرفت و به اين ترتيب امام (ع) اميد طمع ورزان را قطع كرد و در پايان خطبه در جمله هايى كوتاه و بسيار پر محتوا ارزش عدالت را بيان فرموده است. . . ʝσɨŋ↓ ❁•| @shahid_Ali_khalili_313  
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 دعامیڪنم برای دلهایمان برای چشمهایمان برای گریه وخنده هایمان مهربان خداے من میدانم ڪه تاآسمان راهے نیست ولی تا آسمانے شدن راه بسیاراست "خودت دست دلمان رابگیر" #شبتون_آروم ʝσɨŋ↓ ✾•| @shahid_Ali_khalili_313 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
اوایل جنگ،شهید ابراهیم هادی 💗یه روزی ب کسی ک با حسرت به مرزها نگاه میکرد گفت: روزی میاد ک از همین جاده مردم ما دسته دسته ب کربلا❤️ سفر میکنن نزدیک است 🕊 ·| @shahid_Ali_khalili_313
7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃چقدر غریبونه ... 🍃بهونه میگیرم تو نم نم بارون 🌹تقدیم به روح پاک شهدای تیپ فاطمیون🌹 🌷 🌷 🕊 ·| @shahid_Ali_khalili_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خشتـــ بهشتـــ
#معرفے_شہدا🇮🇷 #رفیق_شہیدم_قسمت_اول💚 #شہیدمحمدرضاشفیعی محمدرضا در سال ۱۳۴۶ به دنيا آمد و با آمدنش بر
🌟🇮🇷 💛🌴 💔🕊 ۱۴ سال داشت که آمد و تقاضاي جبهه كرد. ناراحت بود و مي‌گفت مرا قبول نمي‌كنند و مي‌گويند سن شما كم است، بايد ۱۵ سال تمام داشته باشيد. مادر به او مي‌گفت: صبر كن سال بعد ان‌شاء‌الله قبولت مي‌كنند. ولي محمدرضا براي رفتن به جبهه لحظه‌شماري مي‌کرد و صبر نداشت و مي‌گفت: آنقدر مي‌روم و مي‌آيم تا بالاخره دلشان به حالم بسوزد. بالاخره هم شناسنامه اش را گرفت و دستكاري كرد و يک سال به سن خود اضافه كرد. به مادرش مي‌گفت: مادر هزار تا صلوات نذر امام زمان عجل‌الله فرجه كردم تا قبولم كنند. با اصرار زياد به مسئول اعزام، بالاخره براي اعزام به جبهه آماده شد. خوشحال بود و سر از پا نمي‌شناخت. سبزقباي مخلص خيلي تودار و مظلوم بود. تا لازم نمي‌شد حرفي را نمي‌زد و كاري را انجام نمي‌داد. مخلص بود و يکرنگ. مثلاً حتي مادرش بعد از دو سال فهميد که به سپاه رفته و پاسدار شده است. يك روز لباس سبزي به خانه آورد و به مادرش گفت كه شلوارش را كمي تنگ كند. و مادرش تازه بعد از کلي پرس و جو فهميد محمدرضا پاسدار شده است! دوست داشت كسي از اين موضوع با خبر نشود. چطور من را نشناختي؟! در خانه تلفن نداشتند. محمدرضا به خانه همسايه زنگ مي‌زد و جوياي حال مادرش مي‌شد. يك روز عيد، تماس گرفته بود. وقتي مادرش رفت پاي تلفن ديد صدايش خيلي نزديك است. وقتي پرسيد: محمدرضا کجايي؟گفت: قم هستم. و از مادرش خواست گوشي را به خواهرش بدهد. به خواهرش گفته بود: من زخمي شده ام و در بيمارستان گلپايگاني هستم. مادر را با احتياط براي ديدنم بياوريد. وقتي وارد بيمارستان و بخش مجروحين شدند، يك جوان نشسته روي يك ويلچر روبروي مادرسبز شد. مادر دستپاچه بود تا محمدرضا را زودتر ببيند. به آن جوان گفت: شما محمدرضا شفيعي را مي‌شناسي؟ .. ʝσɨŋ↓ ❥·| @shahid_Ali_khalili_313