خشتـــ بهشتـــ
. #رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔 #خاطراتسفربهسرزمیننور ♥️اگربه شهادت می اندیشید، شهادت ب
.
#رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔
#خاطراتسفربهسرزمیننور
🌷قسمت هفتم بخش دوم🌷
وقتی اسم تانكرو میشنوم، یا وقتیكه میبینم؛
به یاد شهید 🌹«حسین فهمیده»🌹 میافتم كه چطور با سن كمی كه داشته شجاعت به خرج میده و خودشرو زیر تانك میاندازه و جونشرو فدای دین و اسلام میكنه.🕊🌱
صدای آشنایی میاومد كه خیلی دوستش داشتم🙂. صدا از یه نمایشگاه بود. صدای رهبر محبوب و عزیزم😍
رو گذاشته بودن كه به فضای نمایشگاه معنویّت خاصّی بخشیده بود. صدای دلنشینِ حضرت آیتالله خامنهای (حفظهالله)🤗
برای اوّلینبار در طول اون سفر از سرِ ذوغ خندیدم، میدونی چرا؟😎
آخه یه كاریكاتوریستِ باسلیقه، كاریكاتورهایی كشیده بود از بعضی از این جنایتكارهای بیرحم، كه واقعاً دیدنی بود!👌
یكی از اون جنایتكارهایی كه حتماً همهی شما اونرو میشناسید؛ یكی از نامردهای روزگار! خدارو شكر كه به درك واصل شد. صدام حسین (لعنتاللهعلیه)
از نمایشگاه اومدم بیرون، دوباره غم سنگینی بر دلم نشست😓
. بیاختیار با خودم خلوت كرده بودم. خودمرو تنهای، تنها میدیدم. 💔
نه میخواستم كسی باهام حرف بزنه، نه با كسی حرف بزنم. دلم میخواست با كسی درددل كنم، ولی نه با اونهایی كه دور و برم بودن.✨
منرو كشید سمت خودش؛ همونی كه میخواستم باهاش درددل كنم!☺️❤️
#ڪپےفقطباذڪرصلواتتعجیلدرظهورآقا🌟
#بایادشانصلوات🌷
#ادامه_دارد ✅
╭♡♡♡─────╮
||•🇮🇷 @marefat_ir
╰─────♡♡♡╯
خشتـــ بهشتـــ
. #رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔 #خاطراتسفربهسرزمیننور 🌷قسمت هفتم بخش دوم🌷 وقتی اسم تان
.
#رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔
#خاطراتسفربهسرزمیننور
🌷قسمت هفتم بخش سوم🌷
همشون دور هم بودن. سرگردون بودم،😢 نمیدونستم چیكار كنم. دیدم دور هر كدومشون چند تایی نشستن؛ نمیتونستم توی جمعشون بنشینم، دلم میخواست تنهای، تنها باشم.😌 همینطور كه راه میرفتم و دنبال یه جای خالی و خلوت میگشتم، دیدم دور و برش كسی ننشسته،❣ اونم مثل من تنهای، تنها بود؛ به دلم افتاد بهم میگه بنشین،😀 منم نشستم كنارش.☺️
شب تولّد 🎉محبوبم بود و یكی از فرزندان عزیزش. كسی كه آرزو دارم یه شب🌟 هم كه شده بیاد به خوابم و صورت زیباشرو ببینم😍. از بچّهگی بدجور مهرش به دلم نشسته بود. شنیده بودم اگه نمازیرو كه به اسم خودشه بخونیم و ازش بخوایم، به خوابمون میاد؛ امّا من كه لیاقت دیدنشرو ندارم،😭 میترسم آخرش هم این آرزو رو به گور ببرم.😞
هر وقت اون قضیّه یادم میاد؛ تنفّر همهی وجودمرو میگیره،😕 دلم آتیش میگیره و میگم ایكاش بودم و با دستهام اون یهودیرو خفه میكردم.😠 یهودیِ نامردی كه هر روز به محبوبم جسارت میكرده و وقتی چند روزی پیداش نمیشه، محبوبم سراغشرو میگیره و میفهمه اون یهودی بیمار شده، به عیادتش میره؛ این مرد خدا عجب دلِ بزرگی داشته!💚 از دشمنشهم دلجویی میكنه! گفتم دلجویی؛😳
دلجوی منم، اسمش، هماسم محبوبم بود.😍 دلجویی كه اجازه داده بود باهاش درددل كنم و اونم از من دلجویی كنه.🙃🙂
❤️نام محبوبم محمّد بودونام دلجویم هم محمّد!❤️
💚محبوبم؛ محمّد، محمّدِ نبی، محمّد رسولالله، پیامبر خدا(ص).💚
💛دلجویم؛ محمّد، نام خانوادگی: دلجو. دانشجوی رشتهی...، شهیدی عاشورایی!💛
من نسبت به این اسم حس عجیبی دارم💞 نمیدونم چرا؟ چرا توی اون شب قشنگ باهاش آشنا شدم و حكمتش چی بود؟🤔
اوّل برادر، و بعد خواهر فرماندهشون شروع به صحبت كردند.
#ڪپےفقطباذڪرصلواتتعجیلدرظهورآقا🌟
#بایادشانصلوات🌷
#ادامه_دارد ✅
╭♡♡♡─────╮
||•🇮🇷 @marefat_ir
╰─────♡♡♡╯
خشتـــ بهشتـــ
. #رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔 #خاطراتسفربهسرزمیننور 🌷قسمت هفتم بخش سوم🌷 همشون دور
.
#رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔
#خاطراتسفربهسرزمیننور
🌷قسمت هفتم بخش چهارم🌷
. از رشادت ها و فداکاری های برادرشون خرف می زدند.😀💪
میدونی فرماندهی👮 جوونِ، مؤمن و معتقدشون كی بود؟ بگذار از حرفهای قشنگش برات بگم، ببین چه دلنشینه!☺️😌
«امروز روزی است كه همه باید آمادهی نبرد باشیم، همه باید در انتظار فرمان امام باشیم، همه باید رسالتهای مكتبی📜رو دقیقاً بهعهده بگیریم، و بهدوش بگیریم؛ ما ادامه دهندهی راه شهدا💔 هستیم. شهدا شاهدند برما، 🌟شهدا ناظرند برما،✨ شهدا در انتظار عمل ما هستند، 🌾در انتظار فداكاری ما هستند.🌱 اسلام خون میخواهد، اسلام مكتبی است كه همواره با نبرد با ظالم و نبرد با طاقوت 🔥در طول تاریخ؛ در مقابل تمامی یزیدان ایستاده است💪. و این ما هستیم، سربازان اسلام✌️؛ باید روحیهی سلحشوری و مقاومت در همهی ما رشد كند.»✌️
با خودم گفتم، وقتی فرماندهای👮 اینقدر در عقیده و ایمانش راسخ باشه، معلومه جوونهایی كه میان، دوروبرشرو میگیرن مثل خودش با یقین و اعتقاد كامل حاضرند برای دفاع از خاك وطن🇮🇷 و ناموسشون جونشونرو فدا كنن، در بدترین شرایط! درست مثل اربابشون كه برای دفاع از دین خدا☝️ از همهچیزش گذشت و حتّی ناموسشرو به صحنه آورد تا توی تاریخ ثبت بشه💞، در اون روز و در اون سرزمین بلا؛ چه عزیزانی به خاك و خون كشیده شدن💔؛ ثابت كردن، حفظ دین حقُّ، اثبات حقّانیّت حقّ؛ اونقدر ارزش داره كه به خاطرش باید از جان و مال هرچی كه داری بگذری!💕
اون فداییها، فانیِ در معشوق بودن و مثل اربابشون، منتظر رسیدن به وصال یار!💚💛
تو بگو اگه بدونی چندلحظهی دیگه، سرت رو دامنِ محبوبِ و تو رو به وصال یار میرسونه😍، و تنها شرطش اینهكه درد و زجر طاقتفرساییرو تحمّل كنی؛😬 حاضر به قبول كردنش نیستی؟!🙂
💙هویزه و مقبرهی شهدایش، آرامگاه سیّد حسین علم الهدی و دانشجویان همرزمش است.💙
روی قبرهارو كه میخونی میبینی اكثرشون نوجوون👦 هستن و دانشجو.👨 پرسوجو كه میكنی، میگن: اجسادشونرو بعد از هفدهماه📆، از زیر آوار بیرون كشیدن؛ درحالیكه خانوادههاشون هم از سرنوشت اونها بیخبر بودن.😞
#ڪپےفقطباذڪرصلواتتعجیلدرظهورآقا🌟
#بایادشانصلوات🌷
#ادامه_دارد ✅
╭♡♡♡─────╮
||•🇮🇷 @marefat_ir
╰─────♡♡♡╯
خشتـــ بهشتـــ
. #رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔 #خاطراتسفربهسرزمیننور 🌷قسمت هفتم بخش چهارم🌷 . از رشادت
.
#رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔
#خاطراتسفربهسرزمیننور
🌷قسمت هفتم بخش پنجم🌷
و اون جوونها به همراه فرماندهی👮 دلیرشون از اون سالار بینظیر، درس عشق❤️ و ایثار💚 گرفتن و هرچی داشتن فدا كردن. نه آبی بود و نه غذایی!
خواهرش میگفت: از صبح تا عصر، فقط یك كمپوت میوه داشتن🍎 و حدود هفتاد نفر عاشق لبتشنه؛ اونها هم لب تشنه جان دادن و شهید 💔شدن و بدن مطهّرشون در زیر تانكها له شد تا جاودانه گردد... .💗😞
اینجا بود كه شبیه اون واقعهی دردناك و غمانگیز ولی لذتبخش تكرار شد؛💛 واقعهی روز عاشورا!🏴🚩
چرا لذتبخش؟🤔مگه میشه غرقِ در خون باشی، تشنگی امانترو بریده باشه😥، با بدنی نیمهجون🤕 زیر چرخ غولپیكری سنگین، لِه بشی؛ امّا لذت ببری!☹️
لذّت میبردند چرا كه اون فداییها، فانیِ در معشوق 💚بودن و مثل اربابشون، منتظر رسیدن به وصال یار؛💛 اینها از مسیر عشق حسینی، سیر الهی كردن🌹. این ظهور عشق💝 و محبّت💖 به حق است؛ این است اصل اساسی نهضت امام حسین(ع) در كربلا.☝️
💠گوش دل رایك نفس اینسو بدار
تابگویم با تو از اسرار یار💠
مگه نه اینكه انسان، سالك الیالله است و مقصدش ذات مقدّس حقِّ؛ پس باید برای لقای حق، رنگ خدایی بگیره، آرزوی شهادت❤️، یعنی فانیِ در معشوق بودن و رنگ خدایی گرفتن💚
#ڪپےفقطباذڪرصلواتتعجیلدرظهورآقا🌟
#بایادشانصلوات🌷
#ادامه_دارد ✅
╭♡♡♡─────╮
||•🇮🇷 @marefat_ir
╰─────♡♡♡╯
خشتـــ بهشتـــ
. #رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔 #خاطراتسفربهسرزمیننور 🌷قسمت هفتم بخش پنجم🌷 و اون جوون
.
#رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔
#خاطراتسفربهسرزمیننور
🌷قسمت هفتم بخش ششم🌷
رنگ خدایی گرفتن💚، شهادت❤️، و در آخر به وصال یار رسیدن💛، بدون واسطهی فیض نمیشه، و این واسطه كسی نیست جز امام معصوم🌱✨، و وصال یار، نیلِ به ساحت قدسی حق است.🌷
هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی؟🗣
🔅ای آدمها! من برای حفظ اسلام و هدایت جامعه، تا اینجا آمدهام. بهترین زندگی كردن، عاشقانه بندگیكردن است حتّی با شهادت!🔅
یك زمانیست عاشورا 🚩و یك مكانیست كربلا🕌، و یك انسانیست بهنام امامحسین(ع)، سالار شهیدان عالم.. 💔این انسان یعنی چه؟🤔 یعنی بندهای كه تمام وجودش «سربلندی در امتحان» است؛ «نامیست ز من باقی و باقی همه دوست».
🔸«كُلُّ یَوْمٍ عاشُورا»،🔸هر روز شَرَیان و جریانِ عشق خدا در قلب انسانهایی است كه حسینیاند.🌟
🔹«وَ كَلُّ اَرْضٍ كَربَلا»🔹، هر زمینی زمینهی ظهور بندگی است.♥️
زنده باد اونهاییكه تونستن به حسین اقتدا كنن. 🙂👏حسینی كسی است كه با عشق الهی، جونشرو برای اسلام و تموم وجودشرو هدایت جامعه قرار بده.☝️
همینطور كه نشسته بودم كنارش، یه دوستی نشست كنارم. سلام كردم و بهش گفتم: نمیدونم چرا به دلم افتاد بنشینم اینجا! همشون مثل هم هستن، امّا نمیدونم چرا فقط میخوام با اون حرف بزنم؟! فكر میكنی چی جوابم داد؟ 🤔گفت: منم سال قبل كه برای اوّلینبار اومده بودم اینجا؛ یكیشون منرو برد پیش خودش! ☺️از اونروز تا حالا دلم پیشش امانته، ولی حالا كه بعدِ یه سال اومدم؛ نمیتونم برم بنشینم كنارش؛ دیگه باید برم منتظرم هستن، بعداً برو سلاممرو بهش برسونُ، بگو خیلی دلم میخواست بیام كنارت ولی نشد!😥
#ڪپےفقطباذڪرصلواتتعجیلدرظهورآقا🌟
#بایادشانصلوات🌷
#ادامه_دارد ✅
╭♡♡♡─────╮
||•🇮🇷 @marefat_ir
╰─────♡♡♡╯
خشتـــ بهشتـــ
. #رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔 #خاطراتسفربهسرزمیننور 🌷قسمت هفتم بخش ششم🌷 رنگ خدایی گ
.
#رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔
#خاطراتسفربهسرزمیننور
🌷قسمت هفتم بخش پایانے🌷
باخودم گفتم، شاید خطایی کرده یا.. نمی دونم، نمیدونم چرا نتونسته بودحتی برای یه لحظههم كه شده...! ☹️
یه چیزرو خوب فهمیدم 🤗و اون این بود كه: هر كدومشون به نحوی دل یكی رو میبرن😍. حتّی این قضیّیه برای یكی از همسفرهام هم اتفاق افتاده بود💛💚. و حالا منم یكی از اونها بودم!🙂
نگذاشتند شبرو تا صبح كنارشون بمونیم. فردا صبح، موقع اذان بود كه در رو باز كردن. رفتم وضو گرفتم و سر از پا نشناخته رفتم تو😃؛ تا رسیدم بالای سرش سلام كردم🖐. وقت نبود باهاش حرف بزنم، باید به نماز جماعت میرسیدم.🌟🌸
بعد از نمازصبح🌤، مفاتیحی📖رو برداشتم و اومدم نشستم. دنبال مناجات شعبانیه میگشتم كه دیدم شروع كردن به مداحی كردن🗣،
با امام زمان(عج) درددل میكردن. منم با اونها همنوا شدم، سرمرو گذاشتم روی مزارش؛ چه بوی عطری میداد! 😇
عیدی 💌🎈كه قبل از اومدن به اونجا داده بودنم نشونش دادم و گفتم از تو هم عیدی میخوام. 🎁 ازش خواستم برام دعا كنه، ازش خواستم از خدا بخواد توفیقی بهم بده تا بتونم یهذرّههم كه شده برای اونها كاری انجام بدم، خدمتی بكنم، تا حداقل روز قیامت بیشاز این شرمندشون نباشم 😥هرچند؛ هركاری هم كه بكنم باز هم نمیتونم توروی اونها سربلند كنم؛ مگه كم گناه كردم، مگه كم خطا رفتم!🤕
مداحی كه تموم شد، بلافاصله كسی شروع كرد دعای عهدرو بخونه؛ صدای خیلی قشنگی داشت.👌
آخرای دعا بود كه اومدن دنبالم، گفتن باید بریم همه پای اتوبوس🚎 منتظرن. دعا تموم شد؛ امّا نمیتونستم بلند بشم، نمیتونستم ازش جدا بشم، بدجور وابسته شده بودم؛ اوّلیرو با چهرهی قشنگ و خندونش 🙃😅میشناختم؛ و وقتی اون هدیهی با ارزشرو بهم داد... و این دومی... مگه میشد كسیرو كه خیلی وقت بود دنبالش میگشتی و حالا پیداش كرده بودی؛ زود ازش جدا بشی و بری!😢😥
تا برسم به در ورودی و برم بیرون، همینطور سرمرو بر میگردوندم و نگاهش میكردم👀
#ڪپےفقطباذڪرصلواتتعجیلدرظهورآقا🌟
#بایادشانصلوات🌷
#ادامه_دارد ✅
╭♡♡♡─────╮
||•🇮🇷 @marefat_ir
╰─────♡♡♡╯
خشتـــ بهشتـــ
. #رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔 #خاطراتسفربهسرزمیننور 🌷قسمت هفتم بخش پایانے🌷 باخودم گف
.
#رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔
#خاطراتسفربهسرزمیننور
🌷«قسمت هشتم»🌷
به روستایی رسیدیم🏘. حكایت این روستای كوچیك شنیدنیه🏘؛ میگفتن كسی فكرشرو هم نمیكرد كه یه روزی زیارتگاه داشته باشه و زائر!🕌
دهلاویه، روستای كوچیكیه كه قبل از جنگ كمتر كسی اسمشرو شنیده بود.✨🌟
این روستا، روزی سقوط كرد و روزی برای همیشه آزاد شد🌱، امّا برای این آزادیش تاوان سنگینی داد. تاوانی به قیمت خون پاكترین فرزندان این سرزمین!🌷🌹
تاوانی به بزرگیِ خون «دكتر چمران» و دوستش سرگرد «احمد مقدّم».💔
تا حالا این مناجاترو شنیدی؟
«ای قلب❤️ من! این لحظات آخرین را تحمّل كن... به شما قول میدهم كه پس از چند لحظه، همهی شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش بیابید...»💚
این مناجات، مناجات معروف شهید چمران است با اعضا و جوارحش؛ در آخرین لحظات عمر پر بركتش.😔
شهید چمران ویارانش همانجا از قید زمان و مكان رها شده و به دیگر یاران شهیدشون پیوستند.💖💔
🌸«پایان قسمت هشتم»🌸
#ڪپےفقطباذڪرصلواتتعجیلدرظهورآقا🌟
#بایادشانصلوات🌷
#ادامه_دارد ✅
╭♡♡♡─────╮
||•🇮🇷 @marefat_ir
╰─────♡♡♡╯
خشتـــ بهشتـــ
. #رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔 #خاطراتسفربهسرزمیننور 🌷«قسمت هشتم»🌷 به روستایی رسیدیم🏘
.
#رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔
#خاطراتسفربهسرزمیننور
🌷«قسمت نهم بخش اول »🌷
جادِّه 🛣و اشك 😭مهیّاست بیا تا برویم
كربلا 🕌منتظره ماست بیا تا برویم
ایستادهست به تفسیر قیامت خورشید☀️
آنسوی واقعه پیداست ✨بیا تا برویم
كربلا 🕌منتظره ماست، بیا تا برویم
خاك در خون 💔خدا میشكفد، میبالد
آسمان 🌈غرق تماشاست بیا تا برویم
كربلا🕌 منتظره ماست، بیا تا برویم
تیغ در معركه میافتد و برمیخیزد☝️
رقص شمشیر🗡 چه زیباست بیا تا برویم
كربلا🕌 منتظره ماست، بیا تا برویم
دستِ عباس به خونخواهی 🌟آب آمده است
آتش🔥 معركه برپاست بیا تا برویم
كربلا🕌 منتظره ماست، بیا تا برویم
كاش، ایكاش كه دنیای 🌍عطش میفهمید
آب مهریّهی زهراست 💛بیا تا برویم
كربلا منتظره ماست، بیا تا برویم.
غیرِ صدای 🗣دلنشین و محزون آهنگران، چیز دیگهای نمیشنیدم! اینجا یه كربلای دیگه بود؛ كربلای اوّلی بوی خون میداد؛ كربلای دومی بوی عطش!💔
یادته، كربلای اوّلی كه گفتم كجا بود؟ حتماً یادته؛ هویزه💚؛ امّا كربلای دومی، فكه!💛
#ڪپےفقطباذڪرصلواتتعجیلدرظهورآقا🌟
#بایادشانصلوات🌷
#ادامه_دارد ✅
╭♡♡♡─────╮
||•🇮🇷 @marefat_ir
╰─────♡♡♡╯
خشتـــ بهشتـــ
. #رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔 #خاطراتسفربهسرزمیننور 🌷«قسمت نهم بخش اول »🌷 جادِّه 🛣و
.
#رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔
#خاطراتسفربهسرزمیننور
🌷«قسمت نهم بخش دوم🌷
فكه💛، روایت سرزمینیه كه رملهای اون، پیكر خونین💔 خیلی از عزیزامونرو به آغوش كشیده و در خودش مدفون كرده؛ بعد از سه روز مقاومت، بدون آب و غذا و سرانجام قتلعام!😞
حرف دلشرو میزنم؛ «هرچه جلوتر میرفتیم، رملهای نرم انس عجیبی با آدمی پیدا میكردند».☺️
میدونی حرف دل چه كسیرو زدم؟🙂
رسیدیم به جایی كه یه عاشق دلباخته، بعد از چندین سال به آرزوش رسیده بود؛ پر كشیده و رفته بود. میدونی كجا رفته؟ برات میگم، خودش نشونیاشرو داده!🙃
یكی از فرماندهها 👮توی خاطراتش گفته بود: خیلی دلم میخواست این عاشق دلباختهرو قبل از پركشیدنش ببینم، ولی نشد تا اینكه پركشید و رفت!
یهبار كه با همین كاروانها اومدم مناطق، موندیم، مستقر شدیم و شبرو همونجا خوابیدیم. اومد توی خوابم! باهاش حرف زدم، درددلهامرو كردم. بهش گفتم خیلی دوست داشتم قبل از رفتنت برای یهبار هم كه شده میدیدمت امّا توفیق پیدا نكردم. بهم گفت نگران نباش، فردا ساعت هشت صبح🌤 بیا سر پل كرخه منتظرتم!
فردا صبح كه از خواب 😴بیدار شدم یاد خوابم افتادم، گفتم فقط یه خواب بوده، آخه اونكه دیگه زنده نیست! با این حال گفتم، حالا میرم سر قراری كه توی خواب باهام گذاشت ببینیم چی میشه؛ بلند شدم رفتم سر قرار، نیمساعتی🕠 دیرتر رسیدم؛ دیدم خبری نیست داشتم مطمئن میشدم كه خوابُ، خیال بوده، دیدم سربازی👮 كه اون اطراف نگهبانی میداد اومد نزدیك من و گفت: آقا شما منتظر كسی هستید؟ گفتم آره، با یكی از رفقا قرار داشتیم. گفت: چه شكلی بود؟ براش توصیف كردم؛ موهاش جوگندمی، محاسنش این شكلی بود، عینكش اینطوری بود... . گفت: عجب! رفیقت كه میگی اومد تا ساعت هشت منتظرت شد، نیومدی؛ وقتی كه داشت میرفت، اومد پیشم و بهم گفت: یه كسی میاد با این اسم و این قیافه،😳 بهش بگو؛ رفیقت اومد، منتظرت بود، دیر كردی نیومدی، كار داشت رفت؛ و با انگشتش یه چیزی برات كنار این پل نوشت. رفتم دیدم نوشته،🤔
💚 فلانی آمدیم نبودی؛ وعدهی ما بهشت!💚
#ڪپےفقطباذڪرصلواتتعجیلدرظهورآقا🌟
#بایادشانصلوات🌷
#ادامه_دارد ✅
╭♡♡♡─────╮
||•🇮🇷 @marefat_ir
╰─────♡♡♡╯
خشتـــ بهشتـــ
. #رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔 #خاطراتسفربهسرزمیننور 🌷«قسمت نهم بخش دوم🌷 فكه💛، روایت س
.
#رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔
#خاطراتسفربهسرزمیننور
🌷«قسمت نهم بخش سوم🌷
💔«سیّد مرتضی آوینی» 💔
حالا فهمیدی كجا رفته؟⁉️
اونها زندهاند، این ماییم كه مردهایم!😕
سیّد شهیدان اهل قلم📝، جلوتر از ما آمده بود روایت فتح بسازد، خودش روایت شد؛ روایت ایستادگی!☝️
ایستادم دو ركعت نماز خوندم. راه افتادیم، حال غریبی داشتم.🙃🙂
به جایی رسیدیم كه چندگوشهی اون جمعی نشسته بودن و راویها براشون حرف میزدن، صداشونرو نمیشنیدم.
به ما هم گفتن: بنشینید تا هم زیارت عاشورا بخونیم و هم راوی براتون قصّهی غصّههای اینجارو بگه.😊🍃
اون میگفت و من خاكهارو كنار میزدم تا سردی زیرشرو لمس كنم. اشك توی چشمام جمع شده بود😭، سرمرو روی خاك گذاشتم، روی خاك، داغِ، داغ، امّا زیر اون سردِ، سرد!
انگار روز، روزِ عاشورا بود. تصوّر اون روز غیر ممكنه؛ هیچكس نمیتونه لحظه لحظههای دردناك روز عاشورارو درك كنه، مگر مولای غریبمون حضرتمهدی(عج).😔💔
تنها صحنههایی كه از جلوی چشمم میگذشتن، «بوی سیب» بود،🍏 «آوای محزون»،💔 «ذبح عظیم»✨ و با «بوی یاس»!🌹
«هیچ صحنهای به اندازهی كربلا🕌 قدرت به حضور بردن ندارد و به همینجهت هیچ صحنهای به اندازهی كربلا 🕌قدرت جاری كردن اشك نخواهد داشت.»😥
🌻«استاد طاهرزاده»🌻
خدا بهم توفیق داده طی چند سال گذشته توی چند نمایش مذهبی كه در مورد روز عاشورا و مظلومیت 💔حضرت اباعبداللهالحسین(ع) بود، خادمهی حقیرِ حضرت باشم..
#ڪپےفقطباذڪرصلواتتعجیلدرظهورآقا🌟
#بایادشانصلوات🌷
#ادامه_دارد ✅
╭♡♡♡─────╮
||•🇮🇷 @marefat_ir
╰─────♡♡♡╯
خشتـــ بهشتـــ
. #رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔 #خاطراتسفربهسرزمیننور 🌷«قسمت نهم بخش سوم🌷 💔«سیّد مرتضی
.
#رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔
#خاطراتسفربهسرزمیننور
🌷«قسمت نهم بخش چهارم🌷
شاید به كمك عدّهای از دوستان كه اونها هم خودشونرو خادم 🌟و خادمهی امامحسین(ع) 💚میدونن، یهذرّه از صحنههای تلخ و دردناك كربلارو به نمایش در بیاریم، 📹
هرچند محالِ بتونیم. هیچوقت نمیشه حقیقت اون وقایع رو به نمایش در بیاریم و یا به تصویر بكشیم. و هركاری هم بكنیم فقط برای تسلّی روح خودمونِ؛ ما كجا و كربلا كجا!😔💚
در رویارویی با حقیقت كربلا🕌
، اشك از چشم انسان جاری میشود.😭 و این است كه گفته میشود كربلا و حسین(ع) عامل انكشاف حقیقتاند☝️، و گلوی مبارك حسین(ع) 💔محل ظهور آن حقیقت، و پیامبر(ص) و فاطمه (س) چنین گلویی را میبوسند💓، تا از این ظاهر به آن باطن منتقل شوند و در مواجهه با حقیقت كربلا🕌 است كه اشك میریزند، زیرا كه كربلا یك حقیقت متعالی است و ظهور امروزین آن نور جهت رفع ظلمات است.🌟🕊
💝 «استاد طاهرزاده»💝
🌻حقیقت را به هر دوری ظهوری است
ز اسمی بر جهان افتاده نوری است🌻
ای كاش پیام حقیقی امامحسین(ع) را بفهمیم و به آن عمل كنیم.🌱🌿
«بوی سیب🍏، لحظهی شهادت💔 امام بود، لحظهی كه عطراگین شد فضای كربلا، با بوی سیب بهشتی!»💚🍎
« آوای محزون بود، نالهی دلخراش كودكی 👼بود كه در عطشی جانسوز دست و پا میزد؛😥 ولی كسی نه میشنید و نه كسی میدید!😓
بر روی دستان پدری مهربان و دردكشیده، كودكی میدیدی بیحال و بیرمق😢؛ باید میدیدی كه آبی در گلوی خشكش ریخته میشود؛
ولی ای وای! این، این خون است كه از زیر آن گلو ریخته میشود؟!😭😭
به چه جرمی؟🤕 به جرم فرزند امام معصوم بودن و حقانیت حق؟!😔😤
یعنی اینقدر حقّ برای آنها تلخ بود كه حاضر بودند حتّی...!😰
بیرحمی تا این حدّ؟!😥
مگه علیاصغر امام حسین(ع) ششماه بیشترش بود؟»😭
«ذبح عظیم، ذبح اسماعیل بود به دست ابراهیم، ولی این فقط یك امتحان بود،☝️ زیرا كه ذبحی عظیمتر مقرّر شده بود!»💔
🌼ای ابراهیم دست نگهدار!🌼
#ڪپےفقطباذڪرصلواتتعجیلدرظهورآقا🌟
#بایادشانصلوات🌷
#ادامه_دارد ✅
╭♡♡♡─────╮
||•🇮🇷 @marefat_ir
╰─────♡♡♡╯
خشتـــ بهشتـــ
. #رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔 #خاطراتسفربهسرزمیننور 🌷«قسمت نهم بخش چهارم🌷 شاید به ك
.
#رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔
#خاطراتسفربهسرزمیننور
🌷«قسمت نهم بخش پنجم🌷
🔅«إِنَّ هَذَا لَهُوَ اَلْبَلَؤُا الْمُبیِنُ»، «وَ فَدَیْنَهُ بِذِبْحٍ عَظیِمٍ»🔅
🔸«این ابتلا همان امتحانی است كه روشن میكند»، «و بر او ذبح بزرگی فدا ساختیم»🔸
🔹سورهی صافات، آیهی (106)، (107)🔹
و كربلا قتلگاه حسین(ع) شد،💔 و قتلگاه جایی بود كه آن ذبح عظیم به انجام رسید.🕊
فدای سر بریدهات یاحسین!😭
«با بوی یاس🌹، از تولد عباس، تا سقّا شدن عباس، تا فدا شدن عباس!»💛
انگار كه روز عاشورا بود و صدای العطش بچّههای امام حسین(ع)رو میشنیدی؛ انگار كه شرمندگی😔 عباسرو میدیدی كه روی برگشتن به خیمههارو نداشت.
«آب مهریّهی زهراست؛ كاش، ای كاش كه دنیای ععطش میفهمید!»💚
میگفت: عطش امانشونرو بریده بود، به این فكر میكردم كه اون طفلان معصوم و بیگناه چطور شدّت تشنگیرو توی اون گرمای طاقتفرستا تحمّل كردن؟! 😭
با دستهای كوچولوشون خاكهارو عقب زده و لباسشونرو بالامیزدن😢؛ شكمهاشونرو روی اون رَملها میگذاشتن تا با سردی زیر اون رنج تشنگی را كمتر حس كنند😕. میگفتن: بابا، عمو، عمّه؛ آب میخوایم،😰
جگرمون از تشنگی میسوزه، حتّی یه قطره آب هم پیدا نمیشه!🤕
به یاد عطش اونها، تحمّل تشنگی براشون راحتتر میشد.🖐
میدونی از خدا فقط چی میخواستند؟ تحمّل اون عطش و فدا شدن، تشنهلب.
خوشبهحالشون؛ با لبتشنه چشم دنیاییشون🌎 بسته شد؛ امّا وقتی چشم دلشونرو💚 باز كردن، به دست سرور تشنهلبان سیراب شدن و عطش دنیا و سختیهاش از یادشون رفت.
گفتن: وقت تنگه و اجازه ندادن زیارت عاشورا بخونیم. تشنهام شده بود.😰
#ڪپےفقطباذڪرصلواتتعجیلدرظهورآقا🌟
#بایادشانصلوات🌷
#ادامه_دارد ✅
╭♡♡♡─────╮
||•🇮🇷 @marefat_ir
╰─────♡♡♡╯
خشتـــ بهشتـــ
. #رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔 #خاطراتسفربهسرزمیننور 🌷«قسمت نهم بخش پنجم🌷 🔅«إِنَّ هَذ
.
#رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔
#خاطراتسفربهسرزمیننور
🌷«قسمت نهم بخش شــشم🌷
یهدونه آبسردكن گذاشته بودن اونجا، نباید میخوردم؛
با خودم گفتم این بیانصافیه، چرا اینرو گذاشتن اینجا؟! 😒
جاییكه باید تشنگیرو در همون حدّ كم حس میكردی؛ جایی كه با تموم وجود مزهی عطشرو چشیده بودن! ولی وقتی دیدم چندتا بچّه دارن میرن سراغ آبسردكن، آب بخورن از فكری كه كرده بودم پشیمون شدم. 😊ما بزرگترها سراپا گناهیم و باید لااقل كمی به خودمون سختی بدیم؛ این بچّهها چه گناهی دارن!😔
خیره شده بودم و به قطرههای آبی كه روی زمین میریخت نگاه میكردم و با بغضی كه در گلو داشتم، توی ذهنم مرور میكردم؛☹️
امروز روز پنجم است كه در محاصره هستیم؛👊
آب را جیرهبندی كردهایم؛😢
نان را جیرهبندی كردهایم؛😥
عطش همه را هلاك كرده است؛😓
همه را جز شهدا، كه حالا كنار هم در انتهای كانال خوابیدهاند. دیگر شهدا تشنه نیستند!😔
فدای لب تشنهات، پسر فاطمه(س)...😭
«آخرین برگ از دستنوشتهی یكی از شهدای گردان حنظله»📜
هیچی نمیفهمیدم؛ فقط میرفتم.🚶
یهجایی بهمون گفت: بایستید، كف پاهاتونرو بگذارید روی اون قسمتی از رملها كه جای ردّهپا نداره، اونجاییكه آفتاب☀️ مستقیم روی اون میتابه و هنوز داغه؛ كفِ پامرو گذاشتم داغِ، داغ بود؛ كمی اونطرفتر گذاشتم باز هم داغِ، داغ بود؛ گفت: این داغی در برابر داغیِ اون موقع هیچی نیست، اون موقع هوا خیلی ☀️گرمتر از حالا بوده، بالاتر از چهل درجه☀️
#ڪپےفقطباذڪرصلواتتعجیلدرظهورآقا🌟
#بایادشانصلوات🌷
#ادامه_دارد ✅
╭♡♡♡─────╮
||•🇮🇷 @marefat_ir
╰─────♡♡♡╯
.
خشتـــ بهشتـــ
. #رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔 #خاطراتسفربهسرزمیننور 🌷«قسمت نهم بخش شــشم🌷 یهدونه آب
.
#رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔
#خاطراتسفربهسرزمیننور
🌷«قسمت نهم بخش پایانی🌷
كاروان 🚎میرفت و من نمیتونستم قدم از قدم بردارم. یه جایی نشستم روی زمین، سجده كردم و فقط گریه میكردم.🙇😭
همسفرم دستمرو گرفت و بلندم كرد، نمیدونم، نگاهش نكردم😔، شاید اونم گریه میكرد؛ میرفتم و گریه میكردم.😭
وقتی كه گفتم چه آرزویی دارم، بهم گفت: اونها كارهایی كرده بودن كه لایق شدن و همینطوری نمیشه. باید نماز میخوندم تا كمی آروم بگیرم. 😥توی نماز هم گریه میكردم. 💔توی قنوت نمازم، خودمونی و به زبون خودم با خدا حرف میزدم😊. بهش گفتم: میخوام براشون كاری بكنم؛ میخوام كاری كنم كه توی خاطرهها زنده بمونن،🙂 میخوام دِیْنَمرو ادا كنم، توفیق پیدا كنم و منم لایق بشم!🙃
دیگه داشتم به آخراش میرسیدم، همه رفته بودن؛ دوباره نشستم. خداحافظی خیلی سخت بود ولی چیكار میشد كرد؛☹️
تا بود؛ هرجا میرفتیم میگفتن: وقت نیست و باید بریم، یه جای دیگهام دعوتین. حالا دیگه، هم وقت تموم شده بود و هم مهمونی؛ وقت اضافیای وجود نداشت. نماز ظهر و عصررو☀️⛅️ خوندیم و رفتیم، ولی چه رفتنی؛ رفتن با غم سنگینی كه تموم وجودمرو گرفته بود. بیمعرفت اومده بودم و بامعرفت میرفتم🤗
؛ یعنی بامعرفت میمونم🙁 تا بازم دعوتم كنن؟! یا دوباره غرقِ این دنیای فانی، معرفتی كه هدیه گرفتمرو به باد فنا میدم و...😰
یهكم از خاكشرو برداشته بودم. مثل تربت كربلا، بوی خوشی داشت و به آدم آرامش میداد.🙃☺️
خاكی با بوی یاس!🌷
اگه چشم دلت بینا بود، میدیدی؛ جای پای یاس كبود علی را!🌷💔
🌷پایان قسمت نهم🌷
#ڪپےفقطباذڪرصلواتتعجیلدرظهورآقا🌟
#بایادشانصلوات🌷
#ادامه_دارد ✅
╭♡♡♡─────╮
||•🇮🇷 @marefat_ir
╰─────♡♡♡╯
خشتـــ بهشتـــ
. #رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔 #خاطراتسفربهسرزمیننور 🌷«قسمت نهم بخش پایانی🌷 كاروان 🚎م
.
#رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔
#خاطراتسفربهسرزمیننور✨
🌹«قسمت آخر بخش اول»🌹
جنگ كه شروع شد تا موقعی كه تموم بشه، همینطور بیقرار جبهه بودم. دلم میخواست منم میتونستم برم🙂. با این كه سن و سالم كم بود😥، از همون موقع عاشق جبهه و شهادت بودم.😍 نمیدونم چرا؟🤔
هروقت عكسهاشونرو میبینم، تازه میفهمم كه هیچی نمیفهمم.☹️
جبهه، حال و هوای جبهه، گرما☀️ و سرمای🌩 طاقتفرسای اونجا، بیخوابی، بیآبی، بیغذایی، جنگ با كمترین امكانات ولی عاشقانه!💞💚
جنگ سختیهای خاص خودشروداره، تحمّل اونهمه سختی كارهركسی نیست
رزمندههای ما فدایی اسلام بودن و از جون گذشته. برای دفاع از دین و ناموس و مملكتشون حاضر به تحمّل هر سختی بودن.💪
اسلحه بهدست میخوابیدن، ولی نه خوابی عمیق، چراكه باید هرلحظه آماده باشن؛ دشمن همیشه در كمینه.☝️
هرجا كه میشد میخوابیدن. نه زیراندازی بود و نه رواندازی!😢
بعضی موقعها هم از خستگی زیاد...
فكر میكنی چی میخوردن؟🤔😑
كنسرو، كمپوت، میوه، و..🍎🍊🍐⁉️
خیلی از وقتها هم میشد كه غیرِ نون خالی چیز دیگهای برای خوردن نداشتن😥. ولی به همین هم راضی بودن. حتی توی بدترین شرایط...🤕😥
#ڪپےفقطباذڪرصلواتتعجیلدرظهورآقا🌟
#بایادشانصلوات🌷
#ادامه_دارد ✅
╭♡♡♡─────╮
||•🇮🇷 @marefat_ir
╰─────♡♡♡╯
خشتـــ بهشتـــ
. #رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔 #خاطراتسفربهسرزمیننور✨ 🌹«قسمت آخر بخش اول»🌹 جنگ كه شرو
.
#رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔
#خاطراتسفربهسرزمیننور
🌷«قسمت آخر بخش دوم🌷
جنگ یعنی : آتش و دود🔥💨
یعنی: رفتن و تن به آتش زدن🔥☄
یعنی: از خودگذشتن🍃🌹
امّا جنگ ما، دفاعی مقدّس بود. دفاع از دین خدا؛ مقدّس است.☝️
توی دنیا بگردین، ببینین توی كدوم جنگها اینقدر صمیمیّت و رفاقت وجود داره!😊🙃
كم و زیادش مهّم نیست.😉
من كه بعید میدونم. اصلاً وجود داشته باشه😌
اصل اینه كه اسلام، دینِِ مهر و عطوفته؛ دینِ برادری و رفاقته.👌☺️
از بچّهگی تا حالا عاشق امامخمینی(ره) بودم.💕
دلم میخواست یهبار هم كه شده برم و ببینمش امّا قسمتم نشد، یعنی توفیق نداشتم.💗 از روزی هم كه رحلت كرده تا حالا، اسمش كه میاد حال عجیبی پیدا میكنم.
اگه كسی كوچكترین اهانتی بكنه، بغض گلومرو میگیره☹️، میخوام دیوونه بشم، میخوام سرش داد بزنم و بگم نمیفهمی😠؛ یعنی لیاقت نداری كه امامرو بشناسی و بفهمی كی بود و كی هست. هر سال روز رحلت امام كه میرسه، از شب قبلش توی دلم آشوبه؛😰
دقیقاً انگار بابامرو از دست دادم. واقعاً همین حسرو دارم. از وقتی كه شروع میكنن تصاویر روز رحلت امامرو بگذارن، فقط میخوام تنهای، تنها باشم و گریه كنم.😭 تا زنده بود نتونستم ببینمش، امّا بعضی وقتها كه خیلی دلتنگش شدهام توی خوابم اومده🙂. خیلی دوستش دارم، بیحد دوستش دارم.😍
شیفتهی این عكسشم. هروقت میبینم آرامش میگیرم.💛❤️
یاد امام و شهدا دلرو میبره كربُبلا.💓
خوش به سعادتشون، همشون مهمون اباعبداللهالحسین(ع) هستند. 💚❤️
امام رفت و شهیدان هم رفتند💗
#ڪپےفقطباذڪرصلواتتعجیلدرظهورآقا🌟
#بایادشانصلوات🌷
#ادامه_دارد ✅
╭♡♡♡─────╮
||•🇮🇷 @marefat_ir
╰─────♡♡♡╯
خشتـــ بهشتـــ
. #رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔 #خاطراتسفربهسرزمیننور 🌷«قسمت آخر بخش دوم🌷 جنگ یعنی : آ
.
#رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔
#خاطراتسفربهسرزمیننور
🌷«قسمت آخر بخش سوم🌷
سبكباران خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند🍃
سواران لحظهای تمكین نكردند
ترحّم بر منِ مسكین نكردند
اسیر و زخمی و بیدست و پا من
شهیدان این چه سودا بود با من😢
مرا اینجا مگذارید بیتاب
گناهم چیست پایم بود در خاك🍂
درِ باغِ شهادت را نبندید
به ما بیچارگان زانسو نخندید🌷
شهادت نردبان آسمان بود
چرا برداشتند این نردبان را🍀🌹
چرا بستند راه آسمان را🌈
ای شهید تو بالا رفتهای من در زمینم
برادر روسیاهم شرمگینم
مرا اسب سفیدی بود روزی😥
شهادت را امیدی بود روزی
من آخر طاقت ماندن ندارم😬
خدایا تاب جانكندن ندارم
دلم تا چند یا رب خسته باشد😰
درِ لطف تو تا كِیْ بسته باشد
بیا باز امشب ای دل در بكوبیم💔
بیا اینبار محكمتر بكوبیم💛
مكوب ای دل به تلخی دست بردست
در این قصر بلور آخر كسی هست💕
بكوب ای دل كه اینجا قصر نور است
بكوب ای دل مرا شرم حضور است
بكوب ای دل كه غفاّر است یارم🌟
من از كوبیدن در شرم دارم، شرم دارم
بكوب ای دل كه جای شكّ و ظنّ نیست
مرا هرچند روی در زدن نیست
كریمان گرچه ستّارالعیوبند💚
گدایانی كه محبوبندخوبند گدایانی كه محبوبند خوبند💓
#ڪپےفقطباذڪرصلواتتعجیلدرظهورآقا🌟
#بایادشانصلوات🌷
#ادامه_دارد ✅
╭♡♡♡─────╮
||•🇮🇷 @marefat_ir
╰─────♡♡♡╯
خشتـــ بهشتـــ
. #رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔 #خاطراتسفربهسرزمیننور 🌷«قسمت آخر بخش سوم🌷 سبكباران خرا
.
#رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔
#خاطراتسفربهسرزمیننور
🌷«قسمت آخر بخش پایانی🌷
ازوقتیكه راه افتادیم و رفتیم، قصد داشتم یكی بخرم. هرجا میرسیدیم، یا به چشمم نمیخورد كه بگیرم یا اگه هم میدیدم ناخدآگاه رد میشدم♂
و نمیخریدم. همسفرم میگفت: پس چرا نمیخری؟ میگفتم: نمیدونم! انگار یكی بهم میگفت هدیه میگیرم؛😍 همینطور هم شد.
موقعیكه رسیدیم طلائیه💛، به سرپرستمون گفتم: خیلی دلم میخواست یه چفیه داشته باشم امّا نمیدونم چرا نشد بخرم.
كجا میتونم تهیّه كنم؟ این مرد خدا، شرمندهام كردن؛ بزرگواری كرده 🙈و بلافاصله چفیهی خودشون رو دادن به من😊
گفتن: هركس خاطرهای از این سفر داره بنویسه به بهترینش جایزه میدیم😍
. من نمیتونم قسمتی از بهترین روزهای معنوی زندگیمرو بدم و به جای اون...
دنیا و زندگی مادی فانیِ. و من از خدا و ائمه و شهدا میخوام؛😊💚
اون چیزیرو كه باید بخوام. فقط اونها هستن
كه حرف دل منرو خوب میفهمن.🙈
قبل از اینكه از پای كامپیوتر💻 بلند بشم، رفتم چفیهرو آوردم و باز كردم. از وقتیكه برگشتم، جانمازم شده.💛💚
سر به سجده میگذارم؛😌
💚«اَلْحَمْدُلله مِنْ اَوَّلِالدُّنْیا اِلیَ فَنَائِهَا وَ مِنَاْلآخِرَةِ اِلیَ بَقَائِهَا»💚
💛 «اَلْحَمْدُللهِ عَلیَ كُلِّ نِعْمَه اَسْتَغْفِرُاللهَ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتوُبُ ِالَیْه»💛
💓 اَللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّكَالْفَرَجْ💓
«خاطراتی كه نوشتهام، از بهترین روزهای عمرم است👌 كه با لحظه، لحظهی اون زندگی كردهام. و برخاستهی از احساسات واقعی قلبم❤️ است، و نه احساسات رمانتیك و غیرِ واقعیِ ساختهی ذهنم.»🙄
🌹«بندهای از بندگان خدا»🌹
#ڪپےفقطباذڪرصلواتتعجیلدرظهورآقا🌟
#بایادشانصلوات🌷
#پایان🕊
╭♡♡♡─────╮
||•🇮🇷 @marefat_ir
╰─────♡♡♡╯
💎•| می دانم که اگر با شهدا مواجه شویم آنان خواهند گفت:
اگر ما هم مثل شما پای ارزش های انقلاب کوتاه می آمدیم، امروز نهال انقلاب به این شجره طیبه ، تبدیل نمی شد.
شجره ی زیبایی که اصل آن ثابت و شاخ و برگ آن در آسمان هاست. 🍃🌸
#بایادشانصلوات 🌻
#شهدازندهاند 🌹
||•🇮🇷 @marefat_ir
||•🌐 https://www.instagram.com/marefat_ir
••||💛
دید در معرض تهدید دل و دینش را رفت با مرگ خود احیا ڪند آیینش را
رفت و حتیڪسی ازجبهه نیاورد به شهر
چفیہ و قمقمہ اش ،ڪوله و پونینش را
#شهدای_دفاع_مقدس 💔
#بایادشانصلوات {🌸}
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو 💚••
.🌿••
رفتنبہجہادنفسراهیستبزرگ
ازجبهہگریختنگناهےستبزرگ
ما بر سرپستانقلابیماڪنون
خفتنسرپستاشتباهےستبزرگ
.
.🌿
.
#شہدایدفاعمقدس 🌺
#بایادشانصلوات 💚••
•||🦋 @shohadae_sho
#شهداییشو 💜••
شہد شیرین شہادت را ڪسانے میچشند...
ڪہ شہد شیرین #گنـــــاه را نچشند.
#شهدایی 💚
#بایادشانصلوات 🌹
|•🖤 @shohadae_sho
#شهدایی_شو 💔•°👆
#ڪلامشہید 🌹••
من دلم مے خواهد سرباز امام زمان باشم
پس باید از هر نظر آماده شوم ...
#شهیدمحمدرضادهقانامیرے ♥️•√
#شهداےمدافعحرم 🌸•|
#بایادشانصلوات 🦋•…
|•🖤 @shohadae_sho
#شهدایی_شو 💔•°👆🏻
•|🍂
بےتوآوارهامودرخویشفروریختہام
اۍهمہسقفوستونوهمہآبادےمݧ
•|🌼 #شهیدصدرزاده
•|🌸 #شهیدقاسمسلیمانے
°•|🌺 #بایادشانصلوات
°•|🖤 @shohadae_sho
#شهدایی_شو 💔•°👆
•|🍂
اینجابراۍازتونوشتنهواڪماست
دنیابراےازتوسرودنمـراڪماست
اڪسیرمننہاینکہمـراشعرتازهنیست
منازتومۍنویسمواینڪیمیاڪماست
#شاعرانہ
#شهدایی
#استادشهیدم
#شهیدعلیخلیلی
#بایادشانصلوات
#امربهمعروفنهیازمنکر
•| @shohadae_sho 🖤🌙
#شهدایی_شو 💔•°👆