خشتـــ بهشتـــ
📜 #داستان🌈 #غریبتریݩسردار✨ #قسمتاوݪ _سلام برادر! ببخشید اینجا کدام پادگان است؟ _ سلام علیکم، این
#داستاݩ🌈
#غریبتریݩسردار
#قسمتدۅم
ترنم دلنشین ذکرهای صبحگاهی، فضای پادگان را معطر کرده بود و همه چشم به راه فرماندهشان بودند که یکباره همهمهای ایجاد شد.
_از یکی دیگر از برادران پرسیدم؛ این همهمه برای چیست؟ خبری شده؟
_گفت:"خیلی عجیب است که؛ جانشین فرمانده آمده! حالتش عادی نیست! خیلی آشفته به نظر می رسد!
_فکری به ذهنم خطور کرد که؛ احتمالا فرمانده شان را نیمه شب ترور کردهاند.
به هر حال نماز به امامت نائب فرمانده جناب #قیسبنسعید برپاشد.
بعد از نماز نائب فرمانده بر روی چهارپایهای قرار گرفت. همهی نفس ها در سینه حبس شده بود.
با صدایی آکنده از بغض گفت:" فرمانده لشکر جناب #عبیداللهبنعباس، نیمه های شب در ازای #یکمیلیوندرهم خود را به معاویه فروخته و..."
غوغایی برپا شد...
#ادامهدارد✅
#رسانهشهدایےمعرفت 💠
#علمدارڪمیݪ ✍
#ڪپیفقطباذڪرنامنویسنده❌
╭━━━⊰🏴⊱━━━╮
||•🇮🇷 @marefat_ir
╰━━━⊰🏴⊱━━━╯
خشتـــ بهشتـــ
#داستاݩ🌈 #غریبتریݩسردار #قسمتدۅم ترنم دلنشین ذکرهای صبحگاهی، فضای پادگان را معطر کرده بود و همه
#داستاݩ
#غریبتریݩسردار
#قسمتسوم
_یکی می گفت؛ چطور ممکن است؟ فرمانده به شدت از معاویه متنفر بود.
_دیگری می گفت؛ مگر بُسربن ارطاة به دستور معاویه سر دو فرزندش را نبریده، حال چگونه از خون آنها گذشته؟
_یکی از میان جمعیت فریاد زد:" بله می شود، وقتی صحبت از میلیون ها درهم و دینار باشد، وقتی اراده انسان قوی نباشد، همه چیز ممکن است. سیاست کثیف معاویه بالاخره کارساز شد."
_ذهن من هم به شدت درگیر شد؛ #خیانت به امام معصوم!؟
چگونه ممکن است!؟
پس دینش چه می شود!؟
فردای قیامت چه پاسخی دارد!؟
وای خدای من!! خیانت، خیانت!!چه واژه ی آشنايی است؟! بله یادم آمد؛ خائنین به کشورم، به انقلاب، به امام و شهدا. #اکبر_گنجی، #کدیور، #اشکوری و... روی لایه های ذهنم رژه می رفتند.
غم سراسر وجودم را فرا گرفت، به گوشه ای پناه برده، منتظر بودم که ببینم سرانجام این لشکر عظیم چه می شود؟😔
با کمال تأسف طولی نکشید که دو سوم لشکر هم به تبعیت از فرمانده به لشکر شام پیوست.😔
فریادهای نائب فرمانده جناب #قیس بن سعید هم کارساز نبود...
#ادامهدارد✅
#رسانهشهدایےمعرفت 💠
#علمدارڪمیݪ ✍
#ڪپیفقطباذڪرنامنویسنده❌
╭━━━⊰🏴⊱━━━╮
||•🇮🇷 @marefat_ir
╰━━━⊰🏴⊱━━━╯
خشتـــ بهشتـــ
#داستاݩ #غریبتریݩسردار #قسمتسوم _یکی می گفت؛ چطور ممکن است؟ فرمانده به شدت از معاویه متنفر بود
#داستاݩ📜
#غریبتریݩسردار 🍃
#قسمتپایانی🌈
او مدام به آنان نهیب میزد و از آنها می خواست که؛ #بصیرت داشته باشند.
ندای بصیرت، بصیرتِ قیس بن سعد، عبارت #أینعمار!!... #أینعمار!! را در گوشم طنین انداز می کرد.
اردوگاه خلوت شده بود، باقیمانده لشکر هم به نظر سردرگم بودند.
در این جو نابسامان #بُسربنارطاة حمله را آغاز کرد اما با دفاع جانانه لشکریان خدا مجبور به عقب نشینی شد.
بار دوم این ملعون با جماعت بیشتری حمله ور شد که در این نبرد از هر دو جبهه حق و باطل تعدادی کشته و مجروح شدند.
بعد از این درگیری، پیکی از #ساباط مدائن رسید. کنجکاو شدم که بفهمم پیک حامل چه پیغامی است؟ فرمانده با خواندن متن نامه برآشفت. گویا خبرهای مهمی داخل نامه بود.
فرمانده فریاد زد؛ این دیگر چه سیاست کثیفی است؟
به مولایمان #حسنبنعلی گزارش داده اند که من هم به لشکر ابلیس پیوسته ام.
اما گویا خبر مهمتری هم در نامه بود، چون این همه غم و اندوه معنا نداشت.
کم کم خبر اصلی به بیرون از مقر فرماندهی هم نفوذ کرد. "امام در ساباط مدائن توسط یکی از خوارج مجروح و زخمی شده."😔
لشکریان همه ناراحت و مضطرب شدند و نمی دانستند که چه سرنوشتی در انتظار آنهاست؟
نائب فرمانده هم با شنیدن این خبر مصلحت را در این دید که اندکی تأمل و تعلل کند تا خبرهای قطعی از #ساباط به دستش برسد.
سرانجام پیک مخصوص هم از راه رسید و خبر نوشاندن #جامزهر به امام حسن(ع) کار جنگ را یکسره کرد.
_#جامزهر!؟ چه واژه ی آشنایی بود برایم.😔
#پایان✅
#رسانهشهدایےمعرفت 💠
#علمدارڪمیݪ ✍
#ڪپیفقطباذڪرنامنویسنده❌
╭━━━⊰🏴⊱━━━╮
||•🇮🇷 @marefat_ir
╰━━━⊰🏴⊱━━━╯