eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
« مردان خاندان » و چون با آن حضرت کسی جز خانواده نماند ، علی بن حسین علیه السلام ( علی اکبر) که زیباترین و خوش خلق ترین بود پیش آمد و از پدر اذن جنگ خواست. حضرت نیز اذن داد، سپس نگاهی مأیوسانه به او انداخته چشمانش را به زیر انداخت و گریست ، سپس فرمودند: خداوندا شاهد باش : پسری به جنگ آنان می رود که در صورت و سیرت و گفتار، شبیه ترین مردم به رسول تو بود. سپس فرباد کشید فرمودند : ای پسر سعد! خدا نسل تو را قطع کند ، همان گونه که نسل من ( از جانب علی اکبر را قطع کردی‌). علی اکبر به سوی دشمن رفت ، و به شدت جنگید، و جمع بسیاری را کشت‌، سپس به سوی پدرش بازگشت و عزض کرد: تشنگی مرا کشته و سنگینی سلاح آهنین مرا به رنج افکنده آیا برای نوشیدن جرعه ای آب راهی هست‌؟ حسین علیه السلام گریست و فرمودند: ای امان ،فرزندم از کجا آب بیاورم؟ قدری دیگر بجنگ، به زودی جدت را ملاقات می کنی و از آبی سرشار تو را سیراب خواهد کرد که پس از آن هرگز تشنه نشوی. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
« مردان خاندان » علی اکبر به سوی میدان بازگشت ،و جهادی نیکو نمود، منقذ بن مره عبدی تیری به او زد که از اسب به زمین افتاد. پس با صدای بلند ندا داد که پدر جان ! خداحافظ،این جد من است که به تو سلام می گوید و می فرمایند: بسوی ما بشتاب . حسین علیه السلام آمد و بر بالین او نشست و گونه اش را بر گونه علی اکبر گذاشت و فرمودند : خداوند بکشد آن قومی که تو را کشتند. در برابر خدا و رسول خدا چه گستاخند. پس از تو خاک بر این دنیا باد. راوی می گوید: زینب سلام الله علیها (ازخیمه) بیرون آمد و در حالی که ندا می داد! ای حبیبم ،ای برادر زاده ام !سپس آمد و خود را بر پیکر روی علی اکبر علیه السلام انداخت ، ( و ناله و زاری نمود) حضرت آمده و او را بلند کرد و بسوی خیمه زنان بازگردانید . پس از آن مردان خاندان حضرت یکی پس از دیگری به میدان رفتند تا آنکه دشمن گروهی از آنان را به شهادت رسانید. حسین علیه السلام فریاد برمی آورد که ای عموزادگانم !شکیبایی پیشه کنید،بخدا سوگند پس از این روز هرگز خواری نخواهید دید . راوی می گوید: پسری که چهره اش همچون پاره ماه بود به میدان آمد و شروع به جنگ کرد. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
« مردان خاندان » ابن فضیل ازدی ضربه ای بر سرش زد که سرش را شکافت و او با صورت به زمین خورد و فریاد کشید "ای عمو" حسین علیه السلام چون باز شکاری حاضر شده و مانند شیری خشمناک حمله کرد و ضربه شمشیری بر ابن فضیل وارد کرد، او دستش را حایل کرده و در نتیجه از آرنج جدا شد. این فضیل فریادی کشید که لشکریان شنیدند. کوفیان حمله کردند تا او را نجات دهند. و ( به این سبب) زیر اسبان قرار گرفت تا آنکه به هلاکت رسید. راوی می گوید: چون غبار ها فرو نشست حسین علیه السلام را دیدم که بر سر آن پسر ایستاده و او پا به زمین می کشد.، ( و جان می دهد) . و حسین علیه السلام در این حال می گوید: به خدا سوگند! برعمویت گران است که او را بخوانی و پاسخت ندهد ، یا پاسخت دهد، ولی ( پاسخ او) به تو سودی نرساند . به خدا سوگند! این روزی است که دشمنانش بسیار و یارانش اندک است . سپس پسر را به سینه گرفت و او را میان کشته های آن خاندان قرار داد. راوی می گوید: وقتی حسین علیه السلام دید جوانان و افراد محبوبش شهید شدند ، تصمیم گرفت خود به جنگ با دشمن رود و جان بازی کند. سپس ندا داد: آیا مدافعی هست که از حرم رسول خدا علیه السلام دفاع کند؟! آیا یکتاپرستی هست که به خاطر ما از خدا بترسد؟ ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
« مردان خاندان » آیا فریاد رسی هست که با فریاد رسی ما، به پاداش الهی امید داشته باشد؟ آیا یاریگری هست که با یاری ما آرزومند ثواب الهی باشد؟ صدای ناله زنان بلند شد . حضرت به سوی در خیمه رفت و به زینب فرمودند: فرزند کوچکم را بده تا با او وداع کنم سپس او را گرفت و خواست او را ببوسد که حرمله بن کاهل ،تیری به سوی او انداخت. آن تیری در گلوی کودک قرار گرفت آن را شکافت. حضرت زینب به او فرمودند او را بگیر سپس دو دستش را از خون ( گلوی ) او پر کرد و به سوی آسمان پاشید و گفت: آنچه این پیشامد را برایم آسان می کند، این است که در دیدگاه خدا است . امام باقر فرمودند: قطره ای از آن به زمین نیفتاد. در روایتی دیگر نیز نقل شده که به عقل نزدیک تر است، زیرا در آن موقعیت، زمان وداع با نوزاد نبود ، چرا که آنان به جنگ و کشتار مشغول بودند. ( روایت این است که ) زینب سلام الله علیها کودک را بیرون آورده و عرض کرد : برادرم!این فرزندت، سه روز است که آبی ننوشیده است. برای او جرعه ای آب درخواست کن حضرت او را بر دست گرفته و فرمودند: ای قوم! شیعیان و خاندانم را کشتید. ( تنها) این کودک باقی مانده است که از فرط تشنگی بر افروخته است . جرعه ای آب به او بدهد. در این حال که حضرت با آنان سخن می گفت ، ناگهان مردی از آنان ، کودک را هدف تیری قرار داد و او را ذبح کرد. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
« مردان خاندان » حضرت آنان را نفرین کرد که مختار و دیگران ،آن را عملی کردند. راوی می گوید: تشنگی حسین علیه السلام شدت یافت، و به قصد فرات بر بلندی مشرف به آب رفت ، در حالی که برادرش عباس جلوی او بود. سپاه ابن سعد به مقابله آن دو آمدند . مردی از قبیله بنی‌دارم تیری به سوی حسین علیه السلام انداخت که در چانه شریف حضرت فرو رفت . حضرت تیر را در آورد و دستانش را زیر چانه اش گشود، تا آنکه دستش پر از خون شد، آنگاه خونها را پاشید و فرمود: بارخدایا ! از آنچه با فرزند دختر پیامبرت انجام می دهند، به تو شکایت می کنم . سپس عباس را از آن حضرت جدا انداختند و او را از همه اطراف در بر گرفتند ، تا آن که او را به شهادت رساندند. خدا روحش را مقدس کند. حسین علیه السلام به شدت گریست . شاعر در این باره گفته است: شایسته ترین مردم برای گریستن جوانمردی است که ( مرگش ) در کربلا حسین علیه السلام را به گریه انداخت. او برادر حسین علیه السلام است و پسر علی علیه السلام . همان ابوالفضل که به خون آغشته شد. او که با حسین علیه السلام مواسات و غم خواری کرد که دومی نداشت و برای ( درمان ‌) عطش آب ، به خوبی حضرتش را یاری نمود . ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
« مردان خاندان » راوی می گوید: پس از آن حسین علیه السلام آن را به مبارزه ( تن به تن ) فراخواند و پیوسته هر کس را که به مبارزه بر می خواست ، می کشت، تا آن که کشتاری بزرگ به راه انداخت و در این حال می گفت : کشته شدن برتر از پذیرفتن ننگ است و ننگ ( در این دنیا) برتر از عذاب و آتش و جهنم است. یکی از راویان می گوید: به خدا سوگند! هرگز کسی را ندیدم که دچار لشکری بسیار ‌شده، فرزندان و خاندانش ویارانش کشته شده باشند، و دلاورتر از آن حضرت باشد. مردان جنگی به آن حضرت حمله کردند و او نیز هنگامی که بر آنان یورش می برد، آنان چون گله ای که گرگ به آنها حمله کند از او می گریختند. هنگامی که به قلب لشکریان می تاخت با اینکه سی هزار نفر بودند،از رو به رویش مانند ملخ های پراکنده می گریختند. سپس به خیمه گاه بازگشت در این حال می فرمودند: "لاحول و لا قوة الا بالله العی العظیم" . راوی می گوید: حسین علیه السلام همواره به جنگ با آنان پرداخت تا آنکه بین او و اقامتگاهش فاصله انداختند ( و به سوی خیمه گاه حضرت رفتند) ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
« مردان خاندان » حضرت فریاد کشید‌: وای بر شما پیروان آل ابوسفیان ! اگر دینی ندارید و از قیامت نمی هراسید ، در این دنیایتان آزادمرد باشید، و به نژاد خود باز گردید: اگر همان گونه که گمان می کنید عرب هستید. راوی می گوید: شمر صدا زد ای فرزند فاطمه! چه می گویی؟ فرمودند : می گویم ، من با شما می جنگم و شما نیز با من جنگ دارید، ولی زنان مسئولیتی ندارند پس تا زنده ام سرکشان و نادانان و طغیانگران را از تعرض به حرم من باز دارید" شمر گفت: ای فرزند فاطمه! درخواستت پذیرفته است، و همگی تصمیم گرفتند یکباره با او بجنگد. گاهی حضرت به آنان یورش می برد و گاهی آنان به او حمله می کردند. در این حال جرعه ای آب خواست، ولی آبی نیافت، تا آنکه از شدت نبرد و هجوم همه جانبه به آن حضرت ، بر بدن مبارکش ۷۲ زخم وارد شد. حضرت در حالی که از جنگیدن ناتوان شده بود، ایستاد تا لحظه ای بیاساید. در این هنگام سنگی به سویش پرتاب شد و بر پیشانی اش نشست . لباس خویش را گرفت تا خون پیشانی را بزداید، که تیری زهرآگین و سه شعبه به سویش آمد و بر قلبش نشست. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
« مردان خاندان » فرمودند: به نام خدا و به ( یاری) خدا و بر سنت رسول خدا (ص) سپس سرش را به سوی آسمان بالا برد و فرمودند: خدایا ! تو میدانی آنان مردی را کشتند که روی زمین ، جز او کسی پسر دختر پیامبرش نیست. سپس دست برد و تیر را از پشت خود بیرون آورد، خون مانند ناودان جاری شد . و حضرت ناتوان از جنگ ایستاد. در این هنگام هر کسی ( از دشمنان) به سوی آن حضرت آن حضرت می آمد، باز می گشت تا مبادا در قیامت خون حضرت بر گردنش باشد. تا اینکه مردی از قبیله کنده بنام مالک بن نسر آمد و به حسین علیه السلام دشنان داد و شمشیری به سر مبارک رسید . در این هنگام کلاهخود حضرت پر از خون شد. راوی می گوید: حسین علیه السلام پارچه ای تقاضا کرد و با آن محکم سر مبارکش را بست ، و آنگاه کلاهی خواست و آن را بر سر عمامه کرد. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .
هدایت شده از نشر وقایع عاشورا
« مردان خاندان » دشمنان اندکی درنگ کردند، سپس به سوی آن حضرت بازگشتند و دور تا دور او جمع شدند. در این هنگام نوجوانی کم سن به نام عبدالله بن علی از نزد زنان بیرون آمد. تا این که کنار حسین علیه السلام ایستاد، زینب دختر علی علیه السلام خود را به او رسانیده تا از این کار بازش دارد، ولی او نپذیرفت و خودداری کرد و به شدت کوشید و گفت : به خدا سوگند ! از عمویم جدا نمی شوم . بحر بن کعب ( و برخی گفته اند: حرمله بن کاهل ) با شمشیر به سوی حسین علیه السلام آمد،آن نوجوان به او گفت: وای برتو ای فرزند زن ناپاک ! آیا می خواهی عمویم را بکشی؟ دشمن شمشیری براو وارد کرد و نوجوان با دست جلوی آن را گرفت. دستش پوست بریده و آویزان گشت . ناگهان صدا زد ای عمو! به فریادم برس . حسین علیه السلام او را به بغل گرفت و به خود چسباند و فرمودند: ای برادرزاده ! بر آنچه بر سرت آمد شکیبا باش، و آن را خیر بشمار ، چرا که خداوند تو را به پدران شایسته ات ملحق خواهد کرد. راوی می گوید: حرمله بن کاهل ( لعنه الله علیه ) تیری به سویش انداخت که گلویش را شکافت در حالی که در دامان عمویش حسین علیه السلام بود. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .