eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.6هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
روزانه🌞 معنوی🌹 🔴خوشحالى و تأسف بيجا 🔅ومَا نِلْتَ مِنْ دُنْيَاکَ فَلاَ تُکْثِرْ بِهِ فَرَحاً، وَمَا فَاتَکَ مِنْهَا فَلاَ تَأْسَ عَلَيْهِ جَزَعاً 💠آنچه از دنيا به دست مى‏ آورى تو را خوشنود نسازد، آنچه در دنيا از دست مى‏ دهى زارى كنان تأسّف مخور. 📚 نهج البلاغه _ نامه_22 🌸@shohadae_sho🌸 شهدایی_شو👆
🔴بزرگترین "معروف" ♦️امام خامنه ای:بزرگترین "معروف"، "دفاع" از این نظام است. این بزرگترین کاری است که باید انجام گیرد. عده ای برای مقابله با این نظام کمر بسته اند - چه از راه نظریه پردازی و چه از راه تبلیغات سیاسی و موذی گری های گوناگون - و در نظام خدشه وارد می کنند. مسأله آنها، انتقاد به نظام یا به مسئولان نظام نیست؛ از نظر آنها انتقاد، وسیله ای برای نابود کردن خود نظام است. ۸۰/۰۶/۱۵ 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
~🕊 🌿💌 ✨بدانید که شـ⚘ـهادت مَرگ نیست، رسالت است رفتن نیست، جاودانه ماندن است جان دادن نیست، بلکه جان یافتن است..🌾 ♥️🕊 ♡ایـنْجابِیْــت‌ُالشُّهَــداســت... 👇🏻 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
📌 امام عشق زمان بر امتحان من و تو می‌گردد تا ببینند که چون صدای «هل من ناصر» امام عشق برخیزد چه می‌کنیم...؟ 👤 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣2⃣ 🌿 من ازدواج کردم، اما کار خاصی نداشتم. سید خیلی تلاش کرد تا برام کاری دست و پا کنه. برام چند جای مختلف کار پیدا کرد. خیلی خوشحال بود که من در دوران دانشجویی ام ازدواج کردم. می گفت خوب راهی رو انتخاب کردی، خدا کمکت می کنه. یه بار خسته بودم. هیچ روحیه ای برام نمونده بود، تنها کسی که به ذهنم رسید کمکم کنه سید بود. براش پیام فرستادم: سید خسته و بی چاره شدم چیکار کنم؟! سید بلافاصله جواب داد: کسی که از خدا دوره بی چاره است، نکنه خدای نکرده از خدا دور شدی؟!! جوابش همچون پتکی بر سرم فرود آمد. خیلی با من صحبت کرد و گفت: هر وقت نا امید شدی برو در خونه خدا، درمان همه دردها همون جاست. آرامش از صحبت هاش می بارید. از داشتن دوست الهی همچون سید خداروشکر کردم... خیلی وقت ها هم انتهای پیامکی که می فرستاد می نوشت: کارهات رو به شهدا بسپار. این قدر قرص و محکم می نوشت که انسان می دونست سید چقدر رابطه تنگاتنگی با شهدا داره.. چند ماه قبل این پیام رو برام فرستاد: این قلب به خون تپیده را دریابید این جان به لب رسیده را دریابید چندی است که دلتنگ شهادت هستم این از همه جا بریده را دریابید یا شعری را که امام خامنه ای عزیز در وصف شهدا خوانده را خیلی دوست داشت و زمزمه می کرد: ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند همیشه می گفت تو مشکلات دست به دامن شهدا بشید، نذر کنید، صلوات بفرستید و... کشتی شهدا انسان رو زودتر به مقصد می رسونه؛ می گفت از زمانی که با شهدا آشنا شدم زندگی ام دگرگون شده. نسبت به بچه ها جبهه خیلی علاقه داشت. می نشست پای صحبت هاشون. همیشه می گفت: من از این شهدا شرمنده ام. می گفت: دعا کنید بیشتر از این شرمنده شهدا نشیم. یادمه یه بار از مزار شهدای اصفهان تعریف می کرد و می گفت: خیلی ها اصفهان رو با سی و سه پل و سایر مکان های تاریخی اش می شناسند، اما اصفهان رو با شهداش باید شناخت. با حاج حسین خرازی و ردانی و احمد کاظمی هاش. راهیان نور بودیم، تو یکی از مناطق، محل شهادت یکی از شهدا رو تزئیت کرده بودند. سید حال عجیبی داشت، رفت تو محل شهادت اون شهید خوابید! خیلی گریه کرد. نماز خواند و... هیچ توجهی به اطرافیان نداشت. زمین آنجا گلی بود. لباس هاش کثیف شد، اما سید در عالم دیگری سیر می کرد. تیکه کلامش این بود: خدا انشاءالله شهیدت کنه... یک سال برای خادمی به اردوگاه شهید درویشی نرفت. رفته بود منطقه ای دیگر مستقر شده بود. معمولا دوره ها ده روز بود. مدتش که تموم شد می خواستند سید رو بفرستند برگرده شهر، اما سید اصلا دوست نداشت به این زودی منطقه رو تزک کنه؛ با حالت بغض آلودی گنبد مزار شهدای شلمچه رو نشون داد و گفت: این ها من رو می خواهند جواب کنند اما من رو همین شهدا دعوت کردند که بیام اینجا؛ الانم هیچ کس جز شهدا نمی تونند من رو از اینجا بیرون کنند. و همون طور هم شد و باز ماندگار شد. طوری حرف می زد انگار شهدا شلمچه روبروش ایستاده بودند و سید با اون ها درد دل می کرد. تو اروند که رفته بودیم، سید گوشه ای رفت و نشسته بود. با اینکه فاصله زیاید بین ما بود اما صدای ضجه هاش رو می شنیدم. یه روز سید اومد سراغم. دیدم خیلی خوشحاله، گفتم چت شده سید، خوشحالی؟! گفت حاجی سال ها منتظر این لحظه بودم. بالاخره مادرم راضی شد و دعای شهادت برام کرد. گفتم چطور مگه؟ گفت: ده سال بود ازش می خواستم برام دعا کنه تا شهید بشم راضی نمی شد. می گفت این دیگه چه درخواستی هست که از من داری؛ آخه من یک مادرم چطور دلم بیاد برای جوانم این طوری دعا کنم. دعا می کنم انشاالله زود داماد بشی و... اما نمی دونم چی شده بود، مامان امروز دست به دعا برد و زیر لب دعای شهادت بارم کرد. حالا که مامانم برام دعا کرده من مطمئن هستم با شهادت از این دنیا خواهم رفت، دعای مادر پیش خدا رد خور نداره... ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا