eitaa logo
خیمه‌گاه ولایت
35.2هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
5.5هزار ویدیو
210 فایل
#کانال_رسمی_خیمه‌گاه_ولایت خیمه‌گاه ولایت وابسته به هیچ نهاد و حزبی نیست. ما از انقلاب و درد مستضعفین و پابرهنگان و مظلومان جهان میگوییم، نه از سیاست بازی‌های سیاسیون معلوم الحال. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر جهت ارتباط با ما👇 @irani_seyed
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خیمه‌گاه ولایت
پایگاه خیمه‌گاه ولایت.mp3
2.3M
قبل از خوابیدن، سلام بدهیم به ساحت مقدس امام حسین علیه السلام. البته درستش این است که بگوییم امام حسین علیه السلام سلام کرد و ما جواب دادیم. چون محال است کسی در سلام کردن از پیامبر و اهلبیت علیهم السلام پیشی گرفته باشد. همه باهم زمزمه کنیم: 🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿 ◀️ کانال خبری تحلیلی 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
هدایت شده از خیمه‌گاه ولایت
Kheymegahevelayat.mp3
3.65M
✅بسم الله الرحمن الرحیم بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است و بال پر دارد بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب که روزگار، بسی فتنه زیر سر دارد 🔹تمام گره‌های عالم با آمدن امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باز خواهد شد. ❤️ همه باهم دعای فرج حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زمزمه کنیم❤️ 🌸إلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌹 🌸أولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ 🌸ففَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ 🌸يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ🌹 🌸اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ 🌸يا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ 🌹 يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🌹 🌹یاصاحب الزمان...🌹 🌸تا نیایی گره از کار بشر وا نشود🌸 https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
خیمه‌گاه ولایت
🔴ماجرای یک ترور...! 🔹️بعد همراه با باراک اتاق رو ترک کردن و رفتن دفتر وزیر تا کسب اجازه کنن. آرنز خ
🔴ماجرای یک ترور...! 🔹زمان داشت به سرعت از دست می‌رفت. 5 دقیقه مانده به ساعت 4، شامیر وارد اتاق کارش شد و یک گزارش یک دقیقه‌ای خواند و با اینکه اصلا از ریز ماجرا خبردار نبود، قاطعانه دستور داد و گفت: «همه آنها را بکشید.» 🔹منشی نظامی آرنز بلافاصله به باراک اطلاع داد و او هم به فرمانده نیروی هوایی گفت: «همه آنها برای شما هستند.» پهپادها لیزر را روی یکی از مرسدس‌ها انداختن و 2 موشک هلفایر از بالگرد شلیک شد. 🔸سکوت کامل بر اتاق عملیات حکم‌فرما شد. باراک درحالیکه از اتاق بیرون می‌رفت، به آرامی روی شانه‌های همکارانش می‌زد و به آنها تبریک می‌گفت. سیدعباس موسوی دبیرکل حزب‌الله لبنان همراه با همسر و پسرش [و محافظش] در آن ماشین بودند. 🔹مامور واحد 504 که در ابتدای عملیات، اطلاعات را برای فرماندهان فراهم کرده بود، بعدا گفت که این نکته را خاطرنشان کرده که همسر موسوی و حسین پسر 6 ساله‌اش با او در ماشین هستند اما بقیه افراد اطلاع این موضوع را انکار کردند. ✍ادامه دارد... ◀️به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://t.me/+TTDEwsMDDrWGaJdJ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴وقتی دروغ‌های مکرر اسرائیل، صدای همخ را در می‌آورد. «از هر دروغی استفاده می‌کنند. از بچه‌ها [تجاوز به کودکان] شروع کردند و میلیونها دروغ دیگر گفتند. ما که دیگر باورشان نداریم. امیدوارم دنیا هم از باور کردن آنها [سران اسرائیل] دست بردارد». 🔸️این، جملات «» استاد گروه علوم جنایی و کار اجتماعی دانشگاه عربی شهر قدس و استاد مدعو رشته حقوق و مطالعات زنان دانشگاه کالیفرنیاست که در قدس شرقی زندگی می‌کند. 🔹️"به گزارش رصدخانه امنیتی برون مرزی خیمه‌گاه ولایت" او مدتی پس از اتفاقات هفتم اکتبر «حمله حماس به اسرائیل» و آغاز جنگ، روایت دولت اسرائیل مبنی بر اینکه حماس در هفتم اکتبر مرتکب جنایت شده و تعدادی زیادی کودک را سر بریده و به تعدادی از زنان اسرائیلی تجاوز کرده، زیر سوال برد و دانشگاه عبری هم او را تا پایان ترم تحصیلی تعلیق کرد. 🔸️نادره شلهوب کِوُرکیان در مصاحبه با شبکه ۱۴ اسراییل گفت: «صهیونیسم را از بین ببرید. فقط با از بین بردن صهیونیسم می توانیم ادامه دهیم». با شکایت دفتر نخست وزیری و دستور رییس «امنیت داخلی اسرائیل» این استاد دانشگاه عبری در اسراییل روانه بازداشت انفرادی شد. ◀️به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
خیمه‌گاه ولایت
🔴شب جمعه است و شب زیارتی امام حسین علیه السلام. #به_رسم_هر_هفته لطفا شما هم سهیم باشید و برای دیگر
32.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴شب جمعه است و شب زیارتی امام حسین علیه السلام لطفا شما هم سهیم باشید و برای دیگران ارسال کنید و فضای فکری و روحی همه عزیزانتان را حسینی کنید. دلم برای محرم تنگ شده. برای سینه زدن برای گریه کردن برای بوی دود اسپند دم در هیأت برای هروله کردن برای اشک ریختن برای روزهایی که میگی بیشتر مواظب چشام باشم که شب میخوام برای آقام حسین گریه کنم برای پیراهن مشکی برای غذای هیأت برای کفش جفت کردن برای نماز اول وقت و جماعت روز عاشورا توی خیابون روی هشتگ 👈 و بزنید ◀️ به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
هدایت شده از خیمه‌گاه ولایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴این کلیپ از امام مسلمین را اول ببینید، سپس عرائضم را در پست بعدی بخوانید ◀️به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
هدایت شده از خیمه‌گاه ولایت
🔴گوش به فرمان این سید و امام حکیم باشیم. او در غیاب امام زمان عجل الله، مسلم زمان است. ✍سید12000 این‌ها فرمایشات امام جامعه است. اما او چه چیزی را می‌داند؟ یک: نگاهم و امیدم به آینده... دو: "بنده میدانم" خدای متعال اراده فرموده که این ملت را.... سه: به برکت اسلام... چهار: به برکت نظام اسلامی... این‌ها فرمایشات امام جامعه است. خامنه‌ای همان کسی که علامه حسن حسن‌زاده‌آملی در وصف او فرمود رهبر عظیم‌الشأن‌تان را دوست بدارید. عالمی، عادلی،‌ رهبری، مؤمنی، ‌موحدی،‌ سیّاسی، دلداری، رهبری، انسان ربانی، پاك،‌ منزه، كه دنیا شكارش نكرده من جایی [سراغ] ندارم که عرض کنم. گوشهایتان به کلام رهبری باشد چون گوش ایشان به کلام حجه ابن الحسن(عج)است. 1388/07/22 علامه حسن‌زاده آملی کیست؟ همان کسی است که علامه و فیلسوف بزرگ جهان اسلام علامه طباطبایی در شان و مقام حسن زاده فرمود «راهی که حسن‌زاده در پیش گرفته است، خاک آن توتیای چشم من است ... شخصیت آقای حسن‌زاده را جز امام زمان (عج) کسی به آن پی نبرده است.» علامه طباطبایی صاحب تفسیر بزرگ المیزان کیست؟ او همان کسی است که مقام علمی و فقهی‌اش به کنار اما مقام معنوی‌اش آنقدر بالابود که وقتی همسرشان در زیارت عاشورا می‌خواندند و به امام حسین علیه السلام سلام می‌دادند، ایشان جواب سلام امام حسین به همسرشان را می‌شنیدند. این‌ها را گفتم تا بدانید حسن‌زاده آملی کیست، طباطبایی کیست... چه مقام و منزلت علمی و عرفانی و مکشافاتی داشتند... خامنه‌ای مقامش آنقدر بالاست که حسن زاده و طباطبایی با آن مقامی که داشتند، وقتی صحبت از رهبر معظم انقلاب می‌شود، دروصفش چنین میگفتند. یک بار دیگر فرمایشات حسن زاده را مرور میکنیم: رهبر عظیم‌الشأن‌تان را دوست بدارید. عالمی، عادلی،‌ رهبری، مؤمنی، ‌موحدی،‌ سیّاسی، دلداری، رهبری، انسان ربانی، پاك،‌ منزه، كه دنیا شكارش نكرده من جایی [سراغ] ندارم که عرض کنم. گوشهایتان به کلام رهبری باشد چون گوش ایشان به کلام حجه ابن الحسن(عج)است. 1388/07/22 آخرین نکته: رهبر معظم انقلاب، این ولی‌ِخدا، این مرد صالح، به سرچشمه متصل است. او غیب نمی‌گوید. او متصل به همان جایی است که همه منتظر ظهورش هستیم. ➖➖➖➖➖➖➖➖ 👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید. ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴شنیده‌شدن صدای انفجار در شهر قهجاورستان اصفهان 🔹برخی منابع محلی از شنیده‌ شدن صدای انفجار در شهر قهجاورستان در شمال شرق اصفهان خبر می‌دهند. 🔹هنوز علت این صداها مشخص نیست و پیگیری‌های خبرنگار فارس تا مشخص‌ شدن دقیق این حادثه ادامه دارد. 🔸شهر قهجاورستان در نزدیکی فرودگاه اصفهان و پایگاه هشتم شکاری نیروی هوایی ارتش واقع است. ◀️به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
🚨احتمال پاسخ بلادرنگ ایران بنا بر‌هشدارهای قبلی بالاست اگر حمله توسط مقامات نظامی کشور تایید شود. ◀️به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
🔴 ادعای abc: اسرائیل به 9 هدف در ایران حمله کرد! ◀️به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
شبکه‌های خبری آمریکا برنامه های معمول خود را متوقف کرده‌اند و در حال گزارش درباره انفجارها در نزدیکی اصفهان هستند. ◀️به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
سخنگوی سازمان فضایی کشور: چند ریزپرنده توسط پدافند هوایی کشور با موفقیت ساقط شده است ◀️به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
🔴در پی افزایش شایعات مبنی بر شنیده شدن صدای انفجار در استان اصفهان، ای.بی‌سی نیوز آمریکا به نقل از یک مقام مسئول آمریکایی، گزارش کرد، "اسرائیل" به نقطه‌ای در ایران حمله کرده است. ◀️به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
یکی از دوستان مطلع میگفت آمریکا پیام فرستاده برای ایران که بذارید اسرائیل ولو شده یه موشک بزنه تو بیابون، ولی اجازه بدید بزنه. مثل همون کاری که می‌خواست بعد از اینکه ایران عین‌الاسد و زد، آمریکا بیابون خالی‌رو بزنه تا آبروی بربادرفته‌اش برگرده اما ایران اجازه نداد. در اینکه ایران هیچوقت چنین اجازه‌ای نمیده شکی نیست، ولی فکر نمیکردم اسرائیل تا این حد تحقیر شده باشن که بخوان اینقدر مذبوحانه عمل کنن! چندتا ریز پرنده واسه خرابکاری فرستادن، بعد تمام رسانه‌های دنیا رو به کار بستن که بگن حمله تلافی جویانه اسرائیل به خاک ایران😂 خسته نباشی دلاور خداقوت پهلوان
خیمه‌گاه ولایت
یکی از دوستان مطلع میگفت آمریکا پیام فرستاده برای ایران که بذارید اسرائیل ولو شده یه موشک بزنه تو بی
🔴بزرگنمایی رسانه‌های آمریکایی از حمله به ایران قطعا می‌تواند تبعاتی برای رژیم صهیونیستی داشته باشد. بخاطر چندتا ریزپرنده، به دروغ بزرگ‌نمایی کنید، بعدش با موشک‌ها که اسرائیل و زدیم، حالتون جا میاد ◀️به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
یک نکته در اخبار از شنیده‌ شدن صدای انفجار در شهر تبریز خبری منتشر شد. فعلا تایید یا تکذیب نشده. اما درصورت تایید، گوییا اسرائیل بدنبال پاسخ به شیوه ایران، که از چند شهر به سمت اراضی اشغالی «قم، شیراز، لرستان، کرمانشاه، اصفهان و...» موشک و پهپاد شلیک شده است. ◀️به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
🔴ترقه‌بازی برای حفظ آبرو؟/حاجی زاده هم موشک‌های انبار شده‌ای که برایش دیگر جایی ندارد را خالی کند روی سر اسرائیل 🔸صبح امروز اخباری مبنی بر شنیده شدن صدای انفجار در اصفهان منتشر شد. خبرگزاری‌های خارجی بلافاصله از حمله رژیم صهیونیستی به نقاطی در ایران خبر دادند و بعضا برنامه‌های خود را متوقف کرده و اقدام به پوشش اخبار ایران را به صورت زنده کردند. 🔹️رسانه‌های خارجی حتی نوع این حمله را نیز حمله موشکی عنوان کرده و از مشاهده ستون دود در اصفهان نیز خبر دادند! 🔸اندکی پس از انتشار این اخبار و با گزارش شاهدان و منابع محلی مشخص شد هیچ انفجاری بر سطح زمین در اصفهان رخ نداده است. 🔹️منابع رسانه‌ای و خبرگزاری‌های داخلی اعلام کردند سامانه پدافندی در برخی استان‌ها از جمله اصفهان فعال شده و تعدادی ریزپرنده‌ مهاجم را شناسایی و منهدم کرده است. ‌🔸بزرگ‌نمایی این اتفاق جزئی در رسانه‌های خارجی می‌تواند با هدف حفظ آبرو برای رژیم صهیونیستی باشد تا با این ترقه‌بازی افکار عمومی جهان را متقاعد کنند، اسرائیل پاسخ حمله موشکی هفته گذشته ایران را داد. 🔹️از طرفی با توجه به موضع قاطع مقامات جمهوری اسلامی مبنی بر پاسخی فوری و سخت‌تر در صورت خطای رژیم صهیونیستی، تحریک جمهوری اسلامی با هدف واکنش شتاب‌زده نیروهای مسلح می‌توانست یکی از اهداف این نمایش باشد. 🔸در حال حاضر باید منتظر نشست تا ابعاد این نمایش و تبعات آن مشخص شود؛ اما آنچه روشن است درماندگی رژیم صهیونیستی در مواجهه با است. ◀️به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴خبر فوری 🔹️حمله اسرائیل به شیراز ورود جنگنده های اسرائیل به آسمان ایران ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌◀️به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
هدایت شده از عاکف سلیمانی
خاطره‌نگاری کوتاه از 1401 قسمت اول کوتاه اغتشاشات به اوج خودش رسید و بهم گفتند باید حضور میدانیم و بیشتر کنم. موهام و اصلاح کردم و دور موهام و آلمانی زدم؛ ریشام و به دلیل مسائل امنیتی ماشین صفر کردم. یه سیبیل داش مشتی گذاشتم و کلاه پشمی گذاشتم سرم. شلوار لی تنگ با زانوانی پاره و کتونی مشکی پوشیدم با یه کاپشن نارنجی. اسلحه‌ام را گذاشتم پشت کمرم، شوکر و اسپری را از داخل کیفم برداشتم و در دو طرف جیب کاپشنم گذاشتم. با سید عاصف عبدالزهراء و مرتضی سه نفر دیگر از همکارانم به خیابانی که باید می‌رفتیم، رفتیم. بخاطر اینکه کسی شک نکند، به صورت جداگانه و با فاصله، سوار بر موتور هوندایی شدیم و رفتیم به سمت خیابان وحدت اسلامی. از 200 متری دیدم تجمع است و یک بیلبورد تبلیغاتی را به پایین کشیدند و آتش زدند. به سیدعاصف گفتم:«من و همین‌جا پیاده کن. برو زیر پل یه گوشه بایست و سیگارت و بکش و موتورت و توی پوشش بشین تعمیر کن که کسی شک نکنه. منتظر خبر من باش تا بگم باید چه کنی.» هوا تاریک شده بود. با قدم‌هایی که آهسته بود، ناگهان با پیامکی دوکلمه‌ای که برایم از ستاد send شد، قدم‌هایم تند شد و به سمت جمعیت رفتم. خبر رسیده بود اعضای یکی از گروهک‌های تروریستی وسط جمعیت، بدنبال پروژه کشته سازی است. ناچار بودم به میان جمعیت بروم تا به سوژه اصلی نزدیک شوم و او را زیر چتر اطلاعاتی خودم بگیرم. یک نفر داشت تعدادی لاستیک را که در آن لحظه معلون نبود از کجا رسیده، آتش میزد. رفتم سراغش تا فندکی که دنبالش بود را بدهم تا هم با دوربینی که روی گردنبندم نصب بود، چهره‌اش را بچه‌های پشت دوربین ستاد ببینند. بعد از دادن فندک به آن جوان برای آتش زدن لاستیک ها، برگشتم نزدیک نادر که از اعضای عملیاتی و قدیمی گروهک تروریستی منافقین بود. هدفم این بود که روی او مسلط باشم و به او اشراف داشته باشم! نادر یک نفر را که در کنارش ایستاده بود، با کف دست هول داد و با عصبانیت گفت: «برو علیه بالا تا پایین این نظام قاتل شعار بده ببینم». مرد میانسال گفت: «باشه آقا.» کمی اطراف نادر بازتر شد و نزدیک‌تر شدم. دیدم به یک زن هم اشاره کرد تا برود تصویر حاج قاسم و رهبری و شهید همت را آتش بزند. آن زن رفت و آن کار را انجام داد و دقایقی بعد برگشت در کنار نادر که هیکلی درشت و تنومند داشت ایستاد. اما لحظاتی بعد یک موتور سوار آمد در گوشه خیابان ایستاد و آن زن سمت چپش را نگاهی کرد و رفت به سمت موتور سوار. به صادق پیام دادم: «نمیخواد از دور مراقب من باشی. برو دنبال اون زن و مرد موتور سوار.» یکساعتی را ایستادیم و آن‌ها آتش زدند و من هم به همراه برخی از آن جمعیت، برعلیه نظام مجبور شدم شعار دهم تا کسی شک نکند. نمی‌توانستم بی صدا بمانم و بی حرکت. چون قطعا مشکوک میشدند. ترافیک زیاد شد و بوق‌های ممتد هم اعصاب همه را به هم ریخته بود. از جمعیت فاصله گرفتم و رفتم گوشه‌ای ایستادم و با خط امن وصل شدم به سیدرضی که پشت دوربین بود. سیدرضی جواب داد: _جانم حاج عاکف +اونجا نشستید چه غلطی دارید میکنید؟ سیدرضی هنگ کرد... گفت: _ما با پهپاد بالای سر شما و جمعیتیم. همزمان که چشمانم از دور به نادر بود تا گمش نکنم، به سیدرضی گفتم: +پس چرا هیچ کاری نمیکنید و جلوی اومدن خودروها به سمت وحدت اسلامی رو نمیگیرید؟ کوری؟ نمیبینی چه خطری داره مردم و تهدید میکنه؟ چرا با راهنمایی و رانندگی هماهنگ نمی‌کنید خیابون منتهی به این سمت و ببندند. یالا ببینم. تماس را قطع کردم و رفتم در چندقدمی نادر ایستادم و مشغول خوردن تخمه شدم؛ علیرغم میل باطنی‌ام سیگار ماموریتی میکشیدم. ناگهان دیدم ماموران ناجا دارند از بالای پل ماشین رو به سمت ما می‌آیند. همزمان نادر چیزی به اندازه یک خودکار شی‌یی را از جیبش بیرون آورد و رفت روبروی جمعیت و پشت به مامورانی که داشتند می آمدند قرار گرفت. چشمانم را بستم و در دلم گفتم: «یا ابالفضل العباس. تورو جان مادرت ام‌البنین به من و اون کسی که اومد اینجا و جزء پروژه کشته سازی قراره باشه کمک کن که کسی بهش شلیک نکنه!» چشمانم را باز کردم، دیدم ماموران ناجا دارند نزدیک میشوند، مجددا چشمانم را بستم و توسلی به خانم ام‌البنین کردم. با صدای شلیک گاز اشک آور نیروی انتظامی چشمانم که باز شد، دیدم نادر نگاهی به پشت سرش انداخت و سپس به جمعیت نگاهی کرد، ناگهان فریاد زد: «همه فرار کنند. مزدورای نظام اومدن.» جمعیت که یکی یکی داشتند متفرق میشدند و فرار میکردند، همین که پشتشان به سمت نادر شد، نادر به طرفة العینی دستش را بالا آورد و ناگهان صدایی پیچید. دیدم یک دختر مانتویی بدحجاب تیر به کمرش خورد، صدای شلیک بعدی هم آمد و یک زن فوق العاده بدحجاب دیگر هم نقش زمین شد. هدفون بلوتوثی کاملا کوچکی که درون گوشم بود و روی سرم کلاه بود و دیده نمیشد، به صدا آمد: _کاظمم عاکف جان.
هدایت شده از عاکف سلیمانی
خیلی آرام گفتم: +جانم حاجی. _داریم با شیخ و بچه ها میبینیم تورو. این ماموریت خیلی مهمه. زنده میخوایم این نادر و. +دعا کنید این بی‌شرف و زنده بگیرمش. _میخوای خودت بری جلو؟ +بله حاجی. _لطفا با احتیاط کامل و در نظر گرفتن تمام جوانب. ارتباط قطع شد و قدم‌هایم در تعقیب نادر تندتر و استوارتر شد. پیام دادم به عاصف گفتم: «بیا سمت من. زیر چراغ راهنما ایستادم.» عاصف با موتور به سمتم آمد. تا عاصف برسد، فورا رفتم روی خط ستاد، به حاج آقای سیف مدیر کل ضدتروریسم که مستقیما این عملیات را نظاره میکرد گفتم: +حاجی _بگو عاکف. ✍ادامه دارد...
هدایت شده از عاکف سلیمانی
گفتم: +ممکنه گمش کنم. لطفا به بچه‌های سایت بگید ردش و لحظه‌ای بزنن و گمش نکنن. نیاز نیست نیروی سایه برای من و سیدعاصف بفرستید. هوایی با پهپاد مارو کاور کنید. _باشه عاکف. حاج کاظم معاون سازمان که مشخص بود با سیف باهم دراتاق رصد و پایش میدانی هستند آن لحظه، آمد روی خط و گفت: _برو پسرم. فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین. برات وجعلنا میخونم. صدای حاج کاظم، همرزم پدرم، کسی که تربیت شده دستانش در نبودِ پدرم بودم، دلم را قرص میکرد. بگذریم... تا عاصف به من برسد، نادر ترک موتور یک نفر نشست و با سرعت زیاد از منطقه دور شدند. معلوم بود که از قبل هماهنگ هستند. حدود 30 ثانیه بعد از رفتنشان عاصف رسید و فورا نشستم ترک موتورش. رفتم روی خط سیدرضی و گفتم: +سید موقعیت سوژه رو میخوام. فورا گفت: _به سمت میدان هفت تیر سوژه در حرکته. شما همین مسیر و ادامه بدید. مسیر و ادامه دادیم و یک دقیقه بعد، سیدرضی آمد روی خطم گفت: _قبل میدان یه بانکی داره، کنارش کوچه داره. پیچیدند داخل. زدم روی شانه عاصف و اشاره زدم: «تندتر برو.» سیدرضی آمد روی خطم و گفت: «نزدیک سوژه شدی. برو داخل کوچه.» زدم روی دوش عاصف و با صدای بلند گفتم،«برو داخل کوچه.» وارد که شدیم زدم روی شانه‌اش و دست راستم را بردم جلوتر از بدنش، به طوری که ببیند، کف دستانم را به آرامی بالا و پایین کردم و به عاصف که کلاه کاسکت روی سرش بود فهماندم آرام تر برود و سرعتش را کم کند. 100 متری‌شان بودیم. حالا نزدیک سوژه شده بودیم. دیدم ریموت را زدند و با موتور به داخل پارکینگ خانه‌ای دو طبقه شدند. رفتم روی خط سیدرضی گفتم: +سیدرضی، یه خودرو میخوام. فورا هماهنگ کن. _ده دیقه دیگه مصطفی که نزدیک ترین نیرو به شما هست با یه پژو پارس مشکی کنارتونه. +موقعیت خونه رو برام در بیار. چندتا درب ورودی، وضعیت ساکنین، مالکین و...؛ همه چیز و آماده کن برام. ضمنا خیلی فوری یکی از بچه‌ها رو بفرست تا با یه پرنده ریز از داخل فضای پارکینگ و... برامون آنلاین فیلم بفرسته. با عاصف رفتیم گوشه ای در تاریکی ایستادیم و خودرو که آمد، راننده پیاده شد و آمد موتور را از عاصف گرفت و رفت. من و عاصف سوار خودرو شدیم. عاصف نشست پشت فرمان و رفتیم گوشه‌ای نزدیک خانه پارک کردیم. به عاصف گفتم: +بخاری ماشین و بیشترش کن. خیلی سردم شده. _عقب ماشین چای هست. +بریز. بعدشم برو روی خط سیدرضی و ببین چیشد آمار خونه. عاصف فلاکس چای را گرفت و برایم یک لیوان چای زنجبیلی ریخت و بعد از آن بیسیم زد به سیدرضی: +سیدرضی جان سلام. صدای من و داری؟ _جانم عاصف جان. +وضعیت و قرار بود اعلام کنید! _همین الان آماده شده اطلاعات تکمیلی. +صداتون و حاج عاکف داره میشنوه. بگو. _طبقه اول خالی بوده تا یک ماهه قبل. یک هفته هست که دادنش به یه آقا که به نام مبین کرمی هست. طبقه دوم هم که کلا خالیه. مالک این ساختمون هم که فوت شده و خونه دست ورثه هست. بیسیم و از عاصف گرفتم و به سیدرضی گفتم: «قطعا مبین کرمی جعلیه. منتظر دستور باش.» با یک خط امن تماس گرفتم با آقای سیف مدیر کل ضدجاسوسی و ضدتروریسم سازمان... جواب داد: +سلام آقا. عاکفم. _سلام. خسته نباشید. بگو +اقا سوژه‌ها وارد خونه شدند. اگر دستگیر نکنیم ممکنه دوتا بدحجاب دیگه‌رو با جندتا پسر خوشگل و بزنن، بیفته گردن نظام. موج داره درست میشه توی کشور. دستور چیه؟ _عملیات دستگیری رو برنامه ریزی کن خودت. من باید با حاج کاظم بریم خدمت رییس و بعدشم شورای عالی امنیت ملی. این پرونده رو همین امروز جمعش کن. +بسیار عالی. یاعلی. تمام ذهنم رفت سمت این_که این اغتشاشات کاملا برنامه ریزی شده است و عوامل دشمن با برنامه وارد کشور شدند و مدتی قبل از استارت اغتشاشات در کشور، در کشور حضور داشتند و منتظر ساعت صفر عملیات آن بودند و ...؛ تماس گرفتم با میثم. گفتم: +میثم دوتا تیم عملیاتی 5 نفره میخوام آماده کنی. تا دوساعت دیگه صبر کن. ولی تیم آماده باشه. _حاجی برای دوساعت دیگه..؟؟ +بله. چون ممکنه سوژه بخواد تغییر مکان بده. باید به اوناهم برسم. _نیروها همه کف خیابون درگیرن و معطل کردن 10 تا نیروی عملیاتی برای دستگیری کمی ریسکش بالاست و ممکنه جایی دیگه به این نیروها نیاز بشه. چون دستور حاج کاظم این هست که نیروهارو نباید این روزها زیاد در حالت استندبای نگه داریم. +میثم جان چرا داری با من بحث میکنی؟ _نه حاجی من جسارت نکردم. فقط خواستم دستور معاون کل تشکیلات و بگم. +دستور معاون کل تشکیلات که حاج کاظم هست با من. خودم باهاش هماهنگ میشم. این مابین حکم قضایی برای ورود به خونه سوژه آماده بشه. تمام.
هدایت شده از عاکف سلیمانی
ساعت 8 شب سوژه از خانه خارج نشده بود. کوچه خلوت شده بود و عبور و مرور خیابان هم کمتر شده بود و در خیابان‌های تهران جوی کاملا امنیتی حاکم بود. نیروهای عملیاتی به ما ملحق شدند. باقر و محمدعلی هم که دوتا سرتیمِ آن دوتیم 5 نفره بودند، آمدند داخل ماشین روی صندلی عقب نشستند و باهم طراحی کردیم چه باید کنیم. قرار شد یکی از نیروهای محمدعلی برود درب را باز کند و یک نفر هم داخل خیابان جهت پایش بماند و عاصف هم داخل خودرو منتظر ما باشد؛ و بقیه نیروها به اتفاق من برویم بالا. درب را بازکردند و فوری دوتا دوتا رفتیم داخل پارکینگ ساختمان. باقر با تیمش علیرغم اینکه گفته شده بود طبقه دوم خالی است، به آرامی رفتند بالا جهت اطمینان و پاکسازی. من و محمدعلی و تیمش هم در طبقه اول مستقر شدیم. شک ما روی طبقه اول بیشتر بود که نادر آنجا است. اسلحه‌ام را که در دستانم آماده بود، مسلح کردم. حسین درب طبقه اول را باز کرد. به محمدعلی اشاره زدم اول خودم میروم داخل و بقیه پشت سرم وارد شوند. اصرار کرد که خودش بعنوان اولین نفر برود. ✍ادامه دارد...
هدایت شده از عاکف سلیمانی
علیرغم میل باطنی‌ام پذیرفتم که محمدعلی اول وارد شود. جان نیروها همیشه برایم مهم بود. بخصوص کسانی که متاهل بودند و توراهی داشتند. قفل درب ورودی به هال و پذیرایی را که حسین بازش کرد، محمدعلی فورا لگدی محکم به در زد و وارد شد. خواستم خیز بردارم و پشت سر محمدعلی وارد شوم که ناگهان صدای شلیک گلوله‌ای تمام افکارم را به هم ریخت و محمدعلی جلوی پاهایم نقش زمین شد و گلوله صاف به زیر گلویش خورد. فورا دستم را بردم بالا و به نیروهای پشت سرم دستور عقب‌گرد دادم. با نیروها عقب نشینی کردیم. حسین نارنجک دودزا را به داخل خانه انداخت و فورا درب را بست و رفتیم روی پله‌ها ایستادیم. منفجر شد و درب را باز کرد و چندشلیک کور انجام دادیم و سپس وارد شدیم. ناگهان گلوله‌ای به سمتم شلیک شد و خورد به جلیقه‌ام. بچه‌ها دونفر را با شلیک تیر به زانوهایشان از پای در آوردند و منم رفتم به سمت اتاقی که با نگاه اول به آن شک کردم. درب را باز کردم و اسلحه‌ام را فورا نشانه گرفتم به سمت شخصی که دنبالش بودم. یعنی نادر. نگاهمان به هم گره خورد و دیدم اسلحه را به سمت سرش و به نشانه زدن مغزش بالا برد. کپسول سیانور را بین دندان‌هایش گذاشته بود و لبخندی تحقیر آمیز حواله‌ام کرد. اسلحه‌ام را آوردم پایین و به نیروها گفتم: بروند عقب‌تر بایستند. نیروهای باقر هم حالا به ما اضافه شده بودند. به نادر که از اعضای رده بالا و عملیاتی گروهک تروریستی منافقین بود گفتم: +آروم باش. کاری نکن. اسلحه‌ت و بیار پایین. کپسول را برد زیر زبانش و گفت: _برو گمشو عقب‌تر. اسلحه‌تم بنداز زمین. با نیروهات از این خونه برید بیرون. +چرا میلرزی؟ _خفه‌شو. +دلت به حال اون دوتا زن و دختر بی‌حجاب نسوخت که زدیش؟ _دروغ میگی! +خودم دیدم. سلاح اندازه خودکار بود. دوتا بی حجاب و زدی که بندازی گردن نظام!؟ _من باید از اینجا برم. به نیروهاتم بگو گورشون و گم کنن برن اون‌طرف‌تر بایستن. با دست اشاره زدم و تایید کردم خواسته‌اش را. همانطور که به من نگاه میکرد، خودش را به پنجره پشت سرش چسباند و دستش را به سمت پنجره برد و روی لبه پنجره نشست. گفت: _برید بیرون و درب اتاق و ببندید +خب خواسته‌ت و بگو صحبت میکنیم راجبش. چرا داری از پنجره میری بیرون. مثل آدم بیا از در برو بیرون. _من حرفم و با شما توی کف خیابون میزنم. برو گمشو بیرون. رفتم عقب و درب اتاق و بستم. عماد به سمتم آمد و تب‌لتی که در دستش بود برایم آورد. دستم و بردم سمت گوشم و به تک تیراندازی که بالای ساختمان روبرویی مستقر شده بود گفتم: «زانو به پایین. منتظر دستور باش.» با تب‌لت داشتم فیلم مستقیم دوربینی که روی پیشانی تک تیراندازمان نصب شده بود، لحظه پریدن نادر را میدیدم. ارتفاعی نداشت، نهایتا 4_5 متر ارتفاع طبقه اول با کف پیاده رو بود. از روی طاقچه‌ی پنجره‌ی آن خانه قدیمی کمی خیز برداشت که بپرد، فورا به تک تیرانداز گفتم: «حالا بزن...». تک تیرانداز جوری دقیق و حساب شده شلیک کرد که نادر را به کف اتاق خواب پرت کرد. در را باز کردم و نیروها رفتند بالای سرش. فورا به باقر گفتم: «دهنش.» باقر اسلحه نادر را با لگدی از او دور کرد و با لگد محکمی که به صورتش کوبید، کپسول سیانور را از دهانش خارج کرد. رفتم بالای سرش، نگاهی به او کردم و گفتم: +اون مریم رجوی لجن، خوب مُختون و شستشو داد. فکر کردید دلش برای شماها سوخته؟ با دردی که داشت، به زور تقلا کرد و گفت: _درمورد خواهر مریم درست صحبت کن مزدور نظام. +آدم مزدور جمهوری اسلامی باشه سگش شرف داره به اینکه بخواد کاسه ادرار آمریکا و اسرائیل و سعودی‌ها رو لیس بزنه. باقر گفت: _اون خواهر مریم شما، خودش یک هفته میره توی کشتی تفریحی الفیصل رییس سابق اطلاعات سعودی‌ها میخوابه، بعد شماهارو میفرسته کف خیابونای تهران علیه مردمتون اقدام تروریستی کنید و دختر و زن بی حجاب بکشید؟! گفتم: «ولش کنید این احمق و؛ بچه‌های اورژانس سرکوچه مستقر هستند. فورا بهشون خبر بدید که بیان تن لشش و جمع کنن ببرن برای درمانش. تا آماده بشه برای یه بازجویی درست و حسابی.» به بچه‌هایی که توی خیابون مستقر بودن گفتم کوچه رو خلوت کنن تا نادر و به راحتی ببرنش. قرار شد چندتا از بچه‌های عملیاتی هم آمبولانس و هدایت کنن تا از اون منطقه بره و مابین حملش راهزنی نکنن از ما. فورا رفتم سراغ محمد علی... محمدعلی همون لحظه به محض اصابت گلوله به گردنش شهید شد. بغلش کردم... دیدم گوشیش داره زنگ میخوره... مداحی مجتبی رمضانی بود. «دلم گرفته، بازم چشام بارونیه، خبر آوردن، بازم تو شهر مهمونیه...شهید گمنام سلام»... دلم داشت کباب می‌شد. با دست به سینه‌م میکوبیدم و میگفت محمدعلی خوشنام و گمنام، سلام مارو به امام حسین برسون. چندسالی بود که دیگه جلوی اشکام و نمیگرفتم و بالای سر همکاران شهیدم همون صحنه عملیات چندقطره هم بود اشک می‌ریختم.
هدایت شده از عاکف سلیمانی
بچه‌ها پیکر مطهر محمدعلی رو با یه آمبولانس زودتر بردن. آمبولانس بعدی اومد و نادر و بردن. وقتی رفتن، من و عاصف و دوتا از بچه‌های عملیات موندیم توی خونه. برای پاکسازی کامل و جمع آوری موارد مورد نیاز. توی طبقه اول بودم و داشتم به مواردی که بچه‌ها جمع میکردن نگاه میکردم که مادرم زنگ زد. خواستم جوابش و بدم، چون میدونستم وقتی کشور آشوب میشه مادرم نگرانیش صدبرابر میشه. خواستم ردش کنم و جواب ندم که یه صدایی از توی خیابون تموم تمرکزم و به هم زد و باعث شد زودتر ردش کنم تماس مادرم و؛ سرم و از پنجره آوردم بیرون و دیدم دوتا دختره فریاد میزنن و میخندن و میگن «زن زندگی آزادی...». معلوم بود که از اغتشاشات دارن بر میگردن. یه کوچه داخل اون خیابون داشت که سه چهارتا جوان ریختن سر اون دختره و کشیدنش توی اون کوچه تنگ و تاریک. اول میخواستم دخالت نکنم، چون کار ما امنیتی بود و انتظامی نبود. ولی به دلم افتاد بی ارتباط با امور امنیتی نیست. به باقر گفتم: «فوری بریم پایین که یه دختره رو دارن میدزدنش.» به دونفر از بچه‌ها که جهت پاکسازی مانده بودند با ما، گفتم: من و باقرو از همین اتاق پوشش بدید. همانطور که داشتم میدویدم به سمت پله‌ها، دستم را بردم سمت گوشم و دکمه را فشار دادم و به سیدعاصف عبدالزهرا گفتم: +دیدی دختره رو بردن توی کوچه؟ _بله حاجی. +با احتیاط کامل خیلی فوری و مسلح خودت و برسون سر کوچه. فوری رفتم سمت درب پارکینگ و درب را باز کردم و پشت سرم باقر و از وسط پیاده رو هم سیدعاصف به ما اضافه شد و رفتیم سمت کوچه. همین که نزدیک کوچه شدیم، دیدم دخترک جوان که حدودا 22_23 سال سنش می‌شد، با لباسی پاره و شلواری که تا زانوهایش پایین کشیده شده بود، با اشک و جیغ از کوچه خارج شد و دارد فرار میکند. باقر مسلح رفت داخل کوچه و من پشت سر دختر دویدم تا او را بگیرم. مجبور شدم موهایش را پشت بکشم تا مهارش کنم. برگشتم به عاصف که 50 قدم از من فاصله داشت گفتم: «برو ماشینو بیار.» به دختره گفتم: +رفیقت کجاست. با گریه و ترس گفت: _بردنش... فورا کاپشنم را در آوردم و دور کمرش پیچیدم که بدنش معلوم نباشد. همزمان دختر جوان با سیلی محکم زد به گوشم گفت: _ولم کن. بزار برم. دختر جوان و دو پیرمرد و آن زن و مرد میانسال که حواسشان انگار به دست راستم نبود، وقتی اسلحه‌ام را دیدند، فهمید یا مامورم، یا امنیتی، کمی عقب نشینی کردند و دخترک خواست داد و بیداد کند که به او گفتم: «نق بزنی زدم توی دهنت. شلوارت و اول بکش بالا.» عاصف با ماشین جلویمان ترمز کرد و رفت سمت آن چندنفر با شوکر آن‌ها را تهدید کرد متفرق شوند. چندبار شاسی شوکر را فشار داد و صدایش باعث شد آن‌ها متفرق شوند. سیدعاصف رفت پشت فرمان نشست. فورا درب عقب را باز کردم و همانطور که موهای دختر جوان را به آرامی دور دستم پیچانده بودم که فرار نکند، سرم را به داخل ماشین بردم و به عاصف گفتم: «دستبند.» دستبند را داد به من و دختر را داخل ماشین نشاندم و دستانش را با دستبند به دستگیره سقف خودرو قفل کردم. درب را بستم و به سمت کوچه‌ای که باقر رفته بود رفتم. اسلحه را مسلح کردم. کوچه تنگ و تاریک و غرق سکوت بود؛ اما نوری کم از دور دیده میشد که خیابان کریمخان منتهی به هفت تیر را نشان میداد. چراغ قوه‌ام را روشن کردم. صدای خس خسی آرام به گوش میرسید. حساس شدم و با احتیاط به سمت صدا رفتم. زانو به پایینِ پای یک نفر را که در کنار سطل زباله و انبوه زباله‌های کنار سطل آشغال دراز شده بود داشتم میدیدم. خدای من، چه میدیدم. فورا رفتم به سمتش. دیدم باقر دستش را بر روی شکمش گذاشته و دارد با درد نفس میکشد و میخواهد چیزی بگوید. مشخص بود با چاقو او را زده‌اند. نشستم روبرویش. گفتم: +هیچ چی نگو باقرجان. حرف نزن خون ریزیت بیشتر میشه. سرش را به سمت انتهای کوچه برگرداند و به من اشاره زد، یعنی از این سمت رفتند. به سختی گفت: «یه دختر و بردند.» رفتم روی خط سیدرضی گفتم: +یه مجروح داریم. آمبولانس اعزام کنید به موقعیت الف 12. باقر نفس نفس زدنش و خس خسش بیشتر شد. دیدم دستش را برد سمت جیب کاپشن ورزشی ساده‌ای که بر تن داشت، یک چیز کوچک را که در آن تاریکی به سختی می‌توانستم ببینم کشید بیرون و بین مشتش گره کرد. دیدم به زور دارد خودش را به سمتی میچرخاند... نشستم پشتش، سرش را به سینه ام چسباندم. بغض تمام گلویم را گرفته بود. دستانم که به خون باقر آغشته شده بود را بردم سمت گوشم، به عاصف گفتم: «دختره رو ببر سمت سایت، چون باقر زمین گیر شده.» عاصف (یا حسینی) گفت و ارتباطمان را قطع کردیم. آمبولانس رسیده بود و همانطور که سر باقر را به سینه ام چسبانده بودم، شروع کردند به زدن آمپول و سُرُم.